جدول جو
جدول جو

معنی زنگانه - جستجوی لغت در جدول جو

زنگانه
(زَ گا نَ / نِ)
نام پرده ای است از موسیقی. (برهان) (جهانگیری) (غیاث). پرده ای است از موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین). نغمه ای از موسیقی. (ناظم الاطباء) ، نام رودی است و نام سازی است که زنگیان نوازند. (آنندراج). رجوع به زنگانه رود شود
لغت نامه دهخدا
زنگانه
(زَ گا نَ / نِ)
نام رودخانه ای هم هست. (برهان) (غیاث). بمعنی رودخانه که از پهلوی زنگان گذرد. (آنندراج). رجوع به زنگانه و زنجان و زنجان رود شود
لغت نامه دهخدا
زنگانه
پرده ایست از موسیقی قدیم
تصویری از زنگانه
تصویر زنگانه
فرهنگ لغت هوشیار
زنگانه
یکی از طوایف ساکن در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنانه
تصویر زنانه
زن مانند مانند زنان، درخور و مناسب زنان مثلاً لباس زنانه، مربوط به زنان مثلاً بحث های زنانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنگاهن
تصویر زنگاهن
زنگ آهن، اکسید آهن، زنگ آهن که زرد رنگ است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگانه
تصویر سنگانه
پرنده ای کوچک به اندازۀ گنجشک و شبیه آن با منقار باریک و نوک تیز و پرواز سریع و کوتاه، صعوه
فرهنگ فارسی عمید
(زَ نَ)
دهی از دهستان ارسکنار است که در بخش پلاست شهرستان ماکو واقع است و 242 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ گیا نَ / نِ)
مقابل رومیانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سیاه و مجعد در صفت زلف و سیاه در صفت خال:
اگرچه موی بودش زنگیانه
چنان چون بود چشمش جادوانه.
(ویس و رامین).
خاقانی است هندوی آن هندوانه زلف
و آن زنگیانه خال سیاه مدورش.
خاقانی.
رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال
و آن کمان ابروانش بین که باشد پرعتیب.
سعدی.
رجوع به زنگ و زنگی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ هََ)
چیزی است که آن را به عربی زعفران الحدید میگویند و ساختن آن چنانست که بیاورند برادۀ آهن و با آب نم کنند و بر روی صفحۀ آهنی تنک سازند و بگذارند تا خشک شود بعد ازآن بکوبند و ببیزند آنچه بماند باز نم کنند و خشک سازند و همچنین تا همه به رنگ زعفران گردد. طبیعت تازۀ آن سرد باشد و چون کهنه گردد گرم و خشک شود و در قابضات بکاربرند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). اکسید آهن و زعفران الحدید. (ناظم الاطباء). در طب قدیم مستعمل بود. زعفران الحدید. (فرهنگ فارسی معین). صداءالحدید. زنجار الحدید. زعفران الحدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنگار آهن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب به زنگان. زنجانی: تا آن سخن بر تو وبال نگردد چنانکه بر آن علوی زنگانی شد. (منتخب قابوسنامه ص 52)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
پرنده ای است کوچک که به عربی صعوه گویند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). صعوه و آن مرغی باشد خرد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ماده ایست که از براده آهن سازند. طرز تهیه آن چنین است: براده آهن را با آب خیس کنند و بر روی صفحه آهنی تنک سازند و بگذارند تا خشک شود. سپس بکوبند و بپزند آنچه بماند باز نم کنند و خشک سازند و همچنین تا همه برنگ زعفران گردد در طب قدیم مستعمل بود زعفران الحدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگان
تصویر زنگان
زنجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
Feminine
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
féminin
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سوخته، زغال شده
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
स्त्रीलिंग
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
หญิง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
ya kike
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
여성스러운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
女性らしい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
נשי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
feminin
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
feminin
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
vrouwelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
femenino
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
femminile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
feminino
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
女性化的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
kobiecy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
жіночний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
женственный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
নারীত্বপূর্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی