پسرامرد نوخاسته. (از برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوخاسته بود که هنوز خطش برنیامده باشد. (اوبهی). نگل. (برهان قاطع) (آنندراج). مصحف تگل. رجوع به تکل و تگل و لغت فرس ص 321 و صحاح الفرس ص 206 شود
پسرامرد نوخاسته. (از برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوخاسته بود که هنوز خطش برنیامده باشد. (اوبهی). نگل. (برهان قاطع) (آنندراج). مصحف تگل. رجوع به تکل و تگل و لغت فرس ص 321 و صحاح الفرس ص 206 شود
برق نرم درخشنده که به روشنایی آن تاریکی ابر نمودار شود. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، خندنده. (آنندراج). آنکه می خندد و تبسم می کند، شمشیر کندشده. (ناظم الاطباء). رجوع به انکلال شود
برق نرم درخشنده که به روشنایی آن تاریکی ابر نمودار شود. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، خندنده. (آنندراج). آنکه می خندد و تبسم می کند، شمشیر کندشده. (ناظم الاطباء). رجوع به انکلال شود
شنگل. نوعی از غله. (از ناظم الاطباء) ، دزد و راهزن. (ناظم الاطباء). شنغیر و شنفیر و شنفاره به معنی بدخوی و فاحش، تعریب شنکل و به معنی دزد شریر است. (الالفاظ الفارسیه المعربه ص 103). و رجوع به شنگل شود
شنگل. نوعی از غله. (از ناظم الاطباء) ، دزد و راهزن. (ناظم الاطباء). شنغیر و شنفیر و شنفاره به معنی بدخوی و فاحش، تعریب شَنْکُل و به معنی دزد شریر است. (الالفاظ الفارسیه المعربه ص 103). و رجوع به شنگل شود
زنگ و درا و جلاجل و زنگوله. (برهان). زنگله. (جهانگیری). زنگله و زنگوله. زنگ شاطران. (فرهنگ رشیدی). زنگ. (شرفنامۀ منیری). زنگوله و زکوله. بمعنی زنگ. (از انجمن آرا). زنگر. زنگول. زنگوله. زنگ. درای. جلاجل. زنگله. (فرهنگ فارسی معین). جرس و درای و زنگ و جلاجل. (ناظم الاطباء) : کاسمان را به حکم هارونیش ز اختران زنگل روان بستند. خاقانی. دید که در لشکرش قیصر هارون شده ست زان کله زهره ساخت زنگل هارون فلک. خاقانی. قاصد بخت اوست ماه و نجوم زنگل قاصد روانۀ اوست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 841). - زنگل نباش، این ترکیب در دو بیت زیر از خاقانی آمده ولی مناسبت انتساب زنگل به نباش معلوم نشد. و در حاشیۀ دیوان خاقانی چ هند ذیل شاهد اول چنین آمده: نباشان زنگوله می بستند تا مردم گمان کنند که دیو است در گورستان بکار مشغول است. و ظاهراًاین تعریف بر اساسی نیست: به چارپارۀ زنگی بباد هرزۀ دزد به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 56). در فلک صوت جرس زنگل نباشان است که خروشیدنش از دخمۀدارا شنوند. خاقانی (دیوان ایضاً ص 104). ، مقامی است از دوازده مقام موسیقی. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). نوایی است از موسیقی. (از ناظم الاطباء)
زنگ و درا و جلاجل و زنگوله. (برهان). زنگله. (جهانگیری). زنگله و زنگوله. زنگ شاطران. (فرهنگ رشیدی). زنگ. (شرفنامۀ منیری). زنگوله و زکوله. بمعنی زنگ. (از انجمن آرا). زنگر. زنگول. زنگوله. زنگ. درای. جلاجل. زنگله. (فرهنگ فارسی معین). جرس و درای و زنگ و جلاجل. (ناظم الاطباء) : کاسمان را به حکم هارونیش ز اختران زنگل روان بستند. خاقانی. دید که در لشکرش قیصر هارون شده ست زان کله زهره ساخت زنگل هارون فلک. خاقانی. قاصد بخت اوست ماه و نجوم زنگل قاصد روانۀ اوست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 841). - زنگل نباش، این ترکیب در دو بیت زیر از خاقانی آمده ولی مناسبت انتساب زنگل به نباش معلوم نشد. و در حاشیۀ دیوان خاقانی چ هند ذیل شاهد اول چنین آمده: نباشان زنگوله می بستند تا مردم گمان کنند که دیو است در گورستان بکار مشغول است. و ظاهراًاین تعریف بر اساسی نیست: به چارپارۀ زنگی بباد هرزۀ دزد به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 56). در فلک صوت جرس زنگل نباشان است که خروشیدنش از دخمۀدارا شنوند. خاقانی (دیوان ایضاً ص 104). ، مقامی است از دوازده مقام موسیقی. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). نوایی است از موسیقی. (از ناظم الاطباء)
بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان). زنبر. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری). زنبر. چارچوبۀ خشت و خاک کشی. (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه. (فرهنگ فارسی معین) : در اعتبار پیشۀ برزیگری همی پا بدشکنج و پنجۀ دست تو زنبل است. خاقانی (از آنندراج). چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطۀ حمل و نقل شکم کرده است. (انجمن آرا) (آنندراج). - زنبل کردن، سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). ، بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). زرشک. (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک و انبرباریس شود
بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان). زنبر. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری). زنبر. چارچوبۀ خشت و خاک کشی. (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه. (فرهنگ فارسی معین) : در اعتبار پیشۀ برزیگری همی پا بدشکنج و پنجۀ دست تو زنبل است. خاقانی (از آنندراج). چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطۀ حمل و نقل شکم کرده است. (انجمن آرا) (آنندراج). - زنبل کردن، سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). ، بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). زرشک. (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک و انبرباریس شود
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند