- زنهاری
- آمنا
معنی زنهاری - جستجوی لغت در جدول جو
- زنهاری
- آنکه شرط و عهد کند، کسی که امان و مهلت طلبد جمع زینهاریان
- زنهاری
- کسی که امان و پناه بخواهد، زنهارخواه، امانت
- زنهاری ((زِ))
- کسی که امان و پناه بخواهد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زنهاری، آنکه امان و پناه بخواهد، زنهارخواه، امانت
منسوب به زنگار، برنگ زنگار سبز رنگ زنگار فام
تازی گشته از دیسانتری خونروش از بیماری ها
آنکه شرط و عهد کند، کسی که امان و مهلت طلبد جمع زینهاریان
سبزرنگ
آن که عهد و پیمان بندد، کسی که امان و پناه بخواهد
رنگ سبز مایل به آبی، هر چیزی که رنگ آن شبیه زنگار یا مس زنگ زده باشد، به رنگ زنگار، سبز رنگ، زنگ زده
امنیت، امان
امان و مهلت، پناه و امان
هنگام تنبیه و تحذیر به کار می رود، بپرهیز، برحذر باش، برای مثال زینهار از قرین بد زنهار / و قنا رّبنا عذاب النّار (سعدی - ۱۰۰) زنهار، دروغ نگو، مهلت، عهد و پیمان، امان، پناه
به زنهار داشتن: کسی را امان دادن و در پناه خود گرفتن
به زنهار کسی درآمدن: به کسی پناه بردن و از او امان گرفتن
زنهار خوردن: کنایه از عهد شکستن، پیمان شکستن، برای مثال من دل به تو دادم که به زنهار بداری / زنهار مخور بر دل زنهاری زنهار (فرخی - ۱۷۰)
به زنهار داشتن: کسی را امان دادن و در پناه خود گرفتن
به زنهار کسی درآمدن: به کسی پناه بردن و از او امان گرفتن
زنهار خوردن: کنایه از عهد شکستن، پیمان شکستن،
پارسی تازی گشته نهاری ناشتایی روزانه روز به روز چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
((زِ))
فرهنگ فارسی معین
پناه، امان، مهلت، ضمانت، امانت، شبه جمله که برای تنبیه و تحذیر گویند به معنای دور باش، حذر کن، زینهار
اکسیداسیون
محبوس
مخفیانه
خیالی
زن دوست
زن بازی زن دوستی
منسوب به زنگبار اهل زنگبار از مردم زنگبار، صمغی سیاه که از درخت صنوبر گیرند
کسی که در محبس باشد آنکه در زندان و از آزادی محروم است
منسوب به زنجیر، لایق زنجیر و قید: دیوانه زنجیری، دیوانه
پرمری، پرویزن منسوب به زنبور، خانه مشبک
پناه جستن و امان خواستن
ناباوری به دینT عدم اعتقاد به روزشمار
نیگر
یاری ده منسوب به (انصار)
تنها بودن یگانه بودن، خلوت
نهفته نهانی پوشیده مستور مخفی غیب مقابل پیدا آشکار، مخفیانه در خفا، سرار (در احوال ماه) (التفهیم)
گویی، همانا، گوییا، گویا، گمان بری. دراصل فعل مضارع سادۀ دوم شخص مفرد از «پنداشتن» است، (صفت نسبی، منسوب به پندار) خیالی، وهمی، خیال باف
تنها بودن، بی یار و همدم بودن