امانت. وفاء. ضد زنهارخواری. خلاف غدر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امانت داری. عمل زنهاردار: کلید در ترا دادم به زنهار یکی این بار زنهارم نگهدار تو خود دانی که در زنهارداری نه بس فرخ بود زنهارخواری. (ویس و رامین). خود این جست او ز من زنهارداری نگویی چون کنم زنهارخواری. (ویس و رامین). رجوع به زنهارو زینهار و دیگر ترکیبهای این دو کلمه شود
امانت. وفاء. ضد زنهارخواری. خلاف غدر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امانت داری. عمل زنهاردار: کلید در ترا دادم به زنهار یکی این بار زنهارم نگهدار تو خود دانی که در زنهارداری نه بس فرخ بود زنهارخواری. (ویس و رامین). خود این جست او ز من زنهارداری نگویی چون کنم زنهارخواری. (ویس و رامین). رجوع به زنهارو زینهار و دیگر ترکیبهای این دو کلمه شود
امان دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اجاره. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ایمن گردانیدن: چو زنهار دادم نسازمت جنگ جهان نیست بر مرد هشیار تنگ. فردوسی. ز اسب اندر آورد و زنهار داد به انکار با خویشتن یار داد. فردوسی. به زنهار دادن زبان داد شاه کزان بد از ایشان نبیند گناه. فردوسی. گروهی را از آن شیران جنگی بکشت و مابقی را داد زنهار. فرخی. محمود ایشان را زنهار داد و ایمن کرد. (تاریخ سیستان). چو زنهار خواهند زنهار ده که زنهار دادن ز پیکار به. اسدی. هر آنکه از سر برنده خنجرش بجهد بهر کجا که رود ندهدش فلک زنهار. مسعودسعد. منصوراو را باز طلبید و زنهار داد. (مجمل التواریخ و القصص). به حق آنکه در زنهار اویم که چون زنهار دادی راست گویم. نظامی. ببخشود بر سختی کارشان به شمشیر خود داد زنهارشان. نظامی. گنهکار را عذر نسیان بنه چو زنهار خواهند زنهار ده. (بوستان). مرا که قوت کاهی نه، کی دهد زنهار بلای عشق، که فرهاد کوهکن بکشد. سعدی. رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
امان دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اجاره. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ایمن گردانیدن: چو زنهار دادم نسازمت جنگ جهان نیست بر مرد هشیار تنگ. فردوسی. ز اسب اندر آورد و زنهار داد به انکار با خویشتن یار داد. فردوسی. به زنهار دادن زبان داد شاه کزان بد از ایشان نبیند گناه. فردوسی. گروهی را از آن شیران جنگی بکشت و مابقی را داد زنهار. فرخی. محمود ایشان را زنهار داد و ایمن کرد. (تاریخ سیستان). چو زنهار خواهند زنهار ده که زنهار دادن ز پیکار به. اسدی. هر آنکه از سر برنده خنجرش بجهد بهر کجا که رود ندهدش فلک زنهار. مسعودسعد. منصوراو را باز طلبید و زنهار داد. (مجمل التواریخ و القصص). به حق آنکه در زنهار اویم که چون زنهار دادی راست گویم. نظامی. ببخشود بر سختی کارشان به شمشیر خود داد زنهارشان. نظامی. گنهکار را عذر نسیان بنه چو زنهار خواهند زنهار ده. (بوستان). مرا که قوت کاهی نه، کی دهد زنهار بلای عشق، که فرهاد کوهکن بکشد. سعدی. رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
امان و مهلت دهنده را گویند. (برهان) (آنندراج). زینهاردار. (فرهنگ فارسی معین) ، مقابل زنهارخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی از افاضل، بمعنی حافظ ونگهبان نوشته اند. (آنندراج). امانت دار: دوان مادر آمد سوی مرغزار چنین گفت با مرد زنهاردار. فردوسی. مباش از جملۀ زنهارخواران که یزدان هست با زنهارداران. (ویس و رامین). زنهاردار نباید که زنهارخوار باشد. (قابوسنامه). تویی کز جهان اختیار منی به خاصه که زنهاردار منی. شمسی (یوسف و زلیخا). از این بیش بی وی مرا تاب نیست به روزم شکیب و به شب خواب نیست کنون گر بود رای زنهاردار فرستش ورا نزد من زینهار. شمسی (یوسف و زلیخا). ، دارای زنهار و امان و در امان و در پناه و دارای مهلت. (ناظم الاطباء)
امان و مهلت دهنده را گویند. (برهان) (آنندراج). زینهاردار. (فرهنگ فارسی معین) ، مقابل زنهارخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی از افاضل، بمعنی حافظ ونگهبان نوشته اند. (آنندراج). امانت دار: دوان مادر آمد سوی مرغزار چنین گفت با مرد زنهاردار. فردوسی. مباش از جملۀ زنهارخواران که یزدان هست با زنهارداران. (ویس و رامین). زنهاردار نباید که زنهارخوار باشد. (قابوسنامه). تویی کز جهان اختیار منی به خاصه که زنهاردار منی. شمسی (یوسف و زلیخا). از این بیش بی وی مرا تاب نیست به روزم شکیب و به شب خواب نیست کنون گر بود رای زنهاردار فرستش ورا نزد من زینهار. شمسی (یوسف و زلیخا). ، دارای زنهار و امان و در امان و در پناه و دارای مهلت. (ناظم الاطباء)
امان دهنده. جار: چو پیروز گردی ز تن خون مریز چو شد دشمن بدکنش در گریز چو خواهد ز دشمن کسی زینهار تو زنهارده باش و کینه مدار. فردوسی. رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
امان دهنده. جار: چو پیروز گردی ز تن خون مریز چو شد دشمن بدکنش در گریز چو خواهد ز دشمن کسی زینهار تو زنهارده باش و کینه مدار. فردوسی. رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود