جدول جو
جدول جو

معنی زنندن - جستجوی لغت در جدول جو

زنندن
از جنس زن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنودن
تصویر زنودن
زنوییدن، مویه کردن، ناله کردن، زوزه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زننده
تصویر زننده
کسی که چیزی را به چیز دیگر می زند، کنایه از زشت و ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دی دَ)
زنوییدن. (لسان العجم شعوری ج 2 ص 45 و 48). شخولیدن و مویه و ناله کردن. (ناظم الاطباء) ، خفتن و خوابیدن و غنودن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنوییدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَنْ دَ / دِ)
آنکه زند. ضارب. ج، زنندگان. (فرهنگ فارسی معین). اسم فاعل زدن. (ناظم الاطباء). ضارب:
که تا دخترش بچه را بفکند
زننده همی تازیانه زند.
فردوسی.
چو دژخیم را نامد از تیر باک
زننده شد از تیر خود خشمناک.
نظامی.
، بد و زشت. نامطبوع. نفرت انگیز. تنفرآور. (فرهنگ فارسی معین) : بوی مخصوصی که کمی زننده و مست کننده بود. (سایه روشن هدایت). قیافۀ زننده دارد. کلمات زننده ای میان آنها رد و بدل شد. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). چین لبهایش که دال بر قساوت و بی رحمی بود زننده تر شد. (فرهنگ فارسی معین).
- سخن زننده، سخن درشت. ناسزا. دشنام. (فرهنگ فارسی معین).
، نوازنده. نوازندۀ آلتی از آلات موسیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوازندۀ ساز. مطرب. (فرهنگ فارسی معین) :
زننده دگرگون بیاراست رود
برآورد ناگاه دیگر سرود.
فردوسی.
زننده بدان سرو برداشت رود
هم آن ساخته پهلوانی درود.
فردوسی.
ابر زیر و بم شعر اعشی قیس
زننده همی زد به مضرابها.
منوچهری.
، متمایل (در الوان) : جعد موی با سرخی زننده. (التفهیم). موی کشیده اندکی به سرخی زننده. (التفهیم). رجوع به زدن شود
لغت نامه دهخدا
آنکه زند ضارب جمع زنندگان، بد زشت نامطبوع نفرت انگیز تنفر آور: چین لبهایش که دال بر قساوت و بیرحمی بود زننده تر شد، نوازنده ساز مطرب:) ابر زیر و بم شعرا عشی قیس زننده همی زد بمضرابها (عنابها) (منوچهری)، یا سخن زننده سخن درشت ناسزا دشنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنودن
تصویر زنودن
ناله کردن سگ زوزه کشیدن سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنودن
تصویر زنودن
((زَ دَ))
زنوییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زننده
تصویر زننده
((زَ نَ دِ))
نامطبوع، زشت، نوازنده ساز
فرهنگ فارسی معین
ضارب، برخورنده، تلخ، تند، سخت، موهن، نیشدار، انزجارآور، نامطبوع، نفرت انگیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زننده
تصویر زننده
قبيحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زننده
تصویر زننده
Biting, Foul, Mordant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زننده
تصویر زننده
mordant, fétide
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کسی که می زند
فرهنگ گویش مازندرانی
زندان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از زننده
تصویر زننده
mordaz, fétido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زننده
تصویر زننده
เจ็บ , กลิ่นเหม็น , เผ็ด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زننده
تصویر زننده
острый , вонючий , едкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زننده
تصویر زننده
bissig, faul
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زننده
تصویر زننده
різкий , смердючий , їдкий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زننده
تصویر زننده
gryzący, cuchnący, kąśliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زننده
تصویر زننده
刺激的 , 臭的 , 尖刻的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زننده
تصویر زننده
کاٹنے والا , بدبودار , چبھن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زننده
تصویر زننده
কামড়ানো , দুর্গন্ধ , তীক্ষ্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زننده
تصویر زننده
chungu, harufu mbaya, makali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زننده
تصویر زننده
pungente, fetido, mordace
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زننده
تصویر زننده
ısırgan, pis, iğneli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زننده
تصویر زننده
자극적인 , 악취가 나는 , 날카로운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زننده
تصویر زننده
刺激的 , 臭い , 辛辣な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زننده
تصویر زننده
נושך , מסריח , מַר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زننده
تصویر زننده
menggigit, busuk, pedas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زننده
تصویر زننده
तीव्र , बदबूदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زننده
تصویر زننده
mordaz, fétido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زننده
تصویر زننده
bijtend, vies, scherp
دیکشنری فارسی به هلندی