جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با زننده

زننده

زننده
آنکه زند ضارب جمع زنندگان، بد زشت نامطبوع نفرت انگیز تنفر آور: چین لبهایش که دال بر قساوت و بیرحمی بود زننده تر شد، نوازنده ساز مطرب:) ابر زیر و بم شعرا عشی قیس زننده همی زد بمضرابها (عنابها) (منوچهری)، یا سخن زننده سخن درشت ناسزا دشنام
فرهنگ لغت هوشیار

زننده

زننده
کسی که چیزی را به چیز دیگر می زند، کنایه از زشت و ناپسند
زننده
فرهنگ فارسی عمید