جدول جو
جدول جو

معنی زندیک - جستجوی لغت در جدول جو

زندیک
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، ناپاک دین، ملحد، ناخدا
تصویری از زندیک
تصویر زندیک
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زندیه
تصویر زندیه
زندیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زندیق
تصویر زندیق
کسی که در باطن کافر باشد و تظاهر به ایمان کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که بود که: (ما را دل ارچه خسته تیر ملامت است اندیک مر ترا همه خیر و سلامت است) (رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندیق
تصویر زندیق
کسی که در باطن کافر باشد و تظاهر به ایمان کند، کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیک، ناپاک دین، ملحد، ناخدا، مرتد،
هر یک از اصحاب عبدالله بن سبا و از غلاه شیعه که معتقد به خدایی علی بن ابی طالب بوده اند و آن حضرت پس از اتمام حجت حکم به قتل آن ها داد،
هر یک از پیروان آیین مانی،
هر یک از پیروان آیین مزدک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که، بود که، شاید که، برای مثال گر بوستان ز باد خزان زرد شد رواست / اندی که سرخ ماند روی خدایگان (عنصری - ۳۴۴)، زیرا که، برای مثال گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد / اندی که بر مهتر خود خوار نیم خوار (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
مقابل دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظۀ نزدیک، جمع نزدیکان،
کنایه از دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی،
دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود،
مقابل دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام،
در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
فرهنگ فارسی عمید
پیش، در حضور، بخدمت، دسترس دلالت برقرب مکانی کندجنب پهلوی: نزدیک اونمیتوان رفت، نزدپیش: نزدیک استادشد، گاه دلالت برقرب زمانی کند: و نزدیک است که اوراازسراندیب آورده ام، حدودقریب. توضیح درتداول عوام باین معنی جمع بسته شود: بهرام صدردرم راگرفت و آمد بیرون تانزدیکهای غروب گشت ودادوستدی نکرد، درنظربعقیده، قریب مجاور مقابل دور: اعتدال بعدمیان حس و محسوس که نه نزدیک مفرط بودونه دوربافراط توضیح بهمین معنی گاه اسم (بجای صفت) قرارگیرد: دوران باخبرنزدیکندونزدیکان بی بصردور، خویش خویشاوندجمع: نزدیکان -8 مقرب، جمع نزدیکان. یاازنزدیک. ازقرب ازجوار: ازنزدیک رودعبورکرد، ازجانب: ازنزدیک سلطان یمین الدوله محمودمعروفی رسیدبا نامه ای... یابه نزدیک. نزدیک: چون به کرلان رسیدبه نزدیک رباط برسرچشمه ای نزول فرمود، درنظربعقیده: وعدداین منزلهابه نزدیک هندوان بیست وهفت است ونزدیک تازیان بیست وهشت. یادرنزدیک. نزدیک: مادرعتبه روزی درنزدیک یزیدهرون شد، . . یانزدیک بودن، مجاوربودن قریب بودن، مدتی کم لازم داشتن: ونزدیک آن بودکه درعرق غرق شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که، بود که
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندیق
تصویر زندیق
((زِ))
کافر، بی دین، به پیروان «مانی» گفته اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
((نَ))
جلو، پیش، دم، نسبت، خویشی، دارای تفاوت و اختلاف کم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
Close, Near, Proximal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
próximo, perto, proximal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
близкий , проксимальный
دیکشنری فارسی به روسی
близький , близький , проксимальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
dichtbij, proximale
دیکشنری فارسی به هلندی
cercano, cerca, proximal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
proche, près, proximal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
नजदीक , निकट
دیکشنری فارسی به هندی
কাছাকাছি , নিকটবর্তী
دیکشنری فارسی به بنگالی
가까운 , 근접한
دیکشنری فارسی به کره ای
接近的 , 近的 , 近距离的
دیکشنری فارسی به چینی
קרוב , קָרוֹב , קרוב
دیکشنری فارسی به عبری
ใกล้ , ใกล้
دیکشنری فارسی به تایلندی
قریب , نزدیک
دیکشنری فارسی به اردو