- زنجه
- ناله و زاری
معنی زنجه - جستجوی لغت در جدول جو
- زنجه
- نوحه، مویه، ناله و زاری،
برای مثال به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی - لغتنامه - زنجه)
- زنجه ((زَ جِ))
- مویه، ناله، درد شکم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج (ریشه سنجیدن) + ه (وسیله سنجش)
زحمت
کابینت، صندوق، قفسه
همسر
معیار، مقیاس
بیماری، رنج، درد، خرامی از روی ناز
جمع زوج، شویان شوهران مونث زوج: زن همسرمرد زن همسر مرد جمع زوجات
ته تغاری واپسین فرزند جهزادگی
گوشوارک در گیاهان، گوشور هر یک از دو برآمدگی کنار سوراخ گوش، سوفارو هریک از دو سوی سوفارتیر پاره ای از گوشت شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند تثنیه آن: زنمتان
برای تحقیر و توهین زن استعمال شود زنیکه
مونث زنق از پارسی کوچه باریک، زنخ، باریکه کوچه تنگ و باریک
زندگی و حیات، امرار معاش کردن، گذران زندگی
زنگی
حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک
پارسی تازی گشته زنجره زنجیره سپیدی که برناخن نوجوانان برآید
زنبل، زنبه کش، در بنائی آنکه آجر و سنگ با آن حمل می کنند
شادی، خوشی
رد کردن
پنج انگشت دست یا پا در انسان
پارسی تازی گشته سنجه (وزنه) سنگه سیاه و سپید سنگی که چیزها رابدان وزن کنند وزنه
رنج، سختی، آزار، ریاضت
لب، گرداگرد دهان، چانه
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
آزرده، رنجیده، دل آزرده، دل تنگ
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن،
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن،
رفتار از روی ناز و خرام ناز، خرام
جیرجیرک، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زانه، زلّه
سنگی که با آن چیزی را وزن کنند، سنگ ترازو
خری که زیر دهانش ورم کرده باشد، خر دم بریده
غنچه، گل ناشکفته، گلی که هنوز شکفته و باز نشده
مقابل مرده، جاندار، انسان یا حیوانی که جان در بدن دارد، عظیم و بزرگ
نوعی کباب که تکۀ های گوشت را در دیگ و با بخار آب می پزند، کباب کنجه
پنجاه، عدد بعد از چهل ونه یا عدد مرکب از پنج ده تا، «۵۰ »