سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن، برای مثال روزی چو تازه دخترکی باشد / رخساره گونه داده به غنجاره (ناصرخسرو - ۲۹۸)
سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غازِه، غَنج، غَنجَر، غَنجار، گَنجار، آلگونِه، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن، برای مِثال روزی چو تازه دخترکی باشد / رخساره گونه داده به غنجاره (ناصرخسرو - ۲۹۸)
جیرجیرک، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زانه، زلّه
جیرجیرک، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرَک، جَرواسَک، چَزد، جَزد، زانِه، زَلِّه
جانوری است کوچک شبیه به ملخ که شبها آواز طولانی کند و عربان صراراللیل خوانند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). جانورکی است کوچک شبیه به ملخ که صدای طولانی شبها از آن برآید. (انجمن آرا) (آنندراج). به لغت اصفهانی صرصر را نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، حشره ای است از راستۀ نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان بسر می برد و از شیرۀ آنها تغذیه می نماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش به آنها صدای سوت مخصوصی تولید می کند. مادۀ این حشرات درون پوست درخت تخم می گذارند. سیرسیرک. (فرهنگ فارسی معین). زیز. (المنجد)
جانوری است کوچک شبیه به ملخ که شبها آواز طولانی کند و عربان صراراللیل خوانند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). جانورکی است کوچک شبیه به ملخ که صدای طولانی شبها از آن برآید. (انجمن آرا) (آنندراج). به لغت اصفهانی صرصر را نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، حشره ای است از راستۀ نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان بسر می برد و از شیرۀ آنها تغذیه می نماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش به آنها صدای سوت مخصوصی تولید می کند. مادۀ این حشرات درون پوست درخت تخم می گذارند. سیرسیرک. (فرهنگ فارسی معین). زیز. (المنجد)
به معنی کنجار است که نخالۀ کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. (برهان). نخالۀ کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. (فرهنگ جهانگیری). کنجاله. نخالۀ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. (انجمن آرا). کسبه باشد. کنجار. (صحاح الفرس). ثفل مغزی بود که روغن او را کشیده باشند. (فرهنگ اسدی). آنچه بعد از کشیدن روغن ثفل کنجد و غیره ماند. (غیاث). کذب. عصاره. کنجال. کسب. کزب. شجر. ثفل مغزی که روغن آن را کشیده باشند. هر چیزی چون انگور و کنجد و کرچک و امثال آنها که کوفته یا فشرده و آب و یا روغن آن گرفته باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مغزک بادام بودی بازنخدان سپید تا سیه کردی زنخدان را چو کنجاره شدی. اورمزدی. ز ما اینجا همی کنجاره باشد چو روغن برگرفت از ما عصاره. ناصرخسرو. تو به مثل بی خرد و علم و زهد راست چوکنجارۀ بی روغنی. ناصرخسرو. روغن و کنجاره به هم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. ناصرخسرو. شیر حیوان اهلی، خاصه که کنجاره و سبوس خورد گرانتر وغلیظتر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و کنجارۀ او درشتی پوست و خارش را ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
به معنی کنجار است که نخالۀ کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. (برهان). نخالۀ کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. (فرهنگ جهانگیری). کنجاله. نخالۀ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. (انجمن آرا). کسبه باشد. کنجار. (صحاح الفرس). ثفل مغزی بود که روغن او را کشیده باشند. (فرهنگ اسدی). آنچه بعد از کشیدن روغن ثفل کنجد و غیره ماند. (غیاث). کذب. عصاره. کنجال. کسب. کزب. شجر. ثفل مغزی که روغن آن را کشیده باشند. هر چیزی چون انگور و کنجد و کرچک و امثال آنها که کوفته یا فشرده و آب و یا روغن آن گرفته باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مغزک بادام بودی بازنخدان سپید تا سیه کردی زنخدان را چو کنجاره شدی. اورمزدی. ز ما اینجا همی کنجاره باشد چو روغن برگرفت از ما عصاره. ناصرخسرو. تو به مثل بی خرد و علم و زهد راست چوکنجارۀ بی روغنی. ناصرخسرو. روغن و کنجاره به هم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. ناصرخسرو. شیر حیوان اهلی، خاصه که کنجاره و سبوس خورد گرانتر وغلیظتر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و کنجارۀ او درشتی پوست و خارش را ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
بمعنی غنجار است که غازۀ زنان باشد. (برهان قاطع). سرخاب. رجوع به غنجار، غنجر و غنجره شود: روزی بسان پیرزن زنگی آردت روی پیش چو هرکاره روزی چو تازه دخترکی باشد رخساره گونه داده به غنجاره. ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). ، ناز وعشوۀ جوانان. (برهان قاطع). ناز و غمزه و کرشمه. (ناظم الاطباء)
بمعنی غنجار است که غازۀ زنان باشد. (برهان قاطع). سرخاب. رجوع به غنجار، غنجر و غنجره شود: روزی بسان پیرزن زنگی آردت روی پیش چو هرکاره روزی چو تازه دخترکی باشد رخساره گونه داده به غنجاره. ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). ، ناز وعشوۀ جوانان. (برهان قاطع). ناز و غمزه و کرشمه. (ناظم الاطباء)
منسوب به زنجار. زنگاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و باشد که صفرای کراتی یا گونۀ دیگر از صفراء بسوزد و به طبع و رنگ زنگار شود و طبیبان آن را زنجاری گویند و بدترین نوعهای صفرا این باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
منسوب به زنجار. زنگاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و باشد که صفرای کراتی یا گونۀ دیگر از صفراء بسوزد و به طبع و رنگ زنگار شود و طبیبان آن را زنجاری گویند و بدترین نوعهای صفرا این باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
دهی از دهستان چرداول است که در بخش شیروان شهرستان ایلام واقع است و 500 تن سکنه دارد و در دو محل نزدیک بهم به نام علیا و سفلی مشهورند که زنجیرۀ علیا 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان چرداول است که در بخش شیروان شهرستان ایلام واقع است و 500 تن سکنه دارد و در دو محل نزدیک بهم به نام علیا و سفلی مشهورند که زنجیرۀ علیا 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
هر چیز مانا به زنجیر. (ناظم الاطباء). هر چیز شبیه به زنجیر. (فرهنگ فارسی معین) : زآن زلف که ازحلقه همه زنجیرست عمری است که بر من غم و سودا چیرست. محمد بن نصیر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، زنجیر خرد. آنچه چون زنجیری بر کنار ظرفی به زینت کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، نوعی گره های پیاپی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، تسلسل. دور تسلسل. (ایضاً) ، دندانه ها که پیرامون مسکوک زرین یا سیمین کنند. تضاریس کنار قران و لیره و امثال آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حاشیه ای که به شکل زنجیر در اطراف سکه و غیره آویزند. (فرهنگ فارسی معین) ، حاشیه و کنارۀ گرداگرد تصویر. (ناظم الاطباء) ، حاشیۀ کاتبی وغیره که بدوزند. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) : جز مشق جنون بر دل آوارۀ من نیست مسطر زدم از رشتۀ زنجیره ورق را. محسن تأثیر (از آنندراج). بی حاشیه رنگین نشود نسخۀ کاتب چون کاتبی ساده که زنجیره ندارد. محسن تأثیر (از آنندراج). ، نقطه های سپیدی که برروی ناخن پدید می آیند. (ناظم الاطباء) ، رشتۀ گلابتون که با ابریشم تا بند و گرد لباس دوزند. (از بهار عجم) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). وجاهای دیگر نیز دوزند و در هندوستان کور به کاف تازی و رای مهمله و واو مجهول خوانند و قور به قاف لهجۀ بعضی است. (بهار عجم) (آنندراج) : و طرازی سخت باریک و زنجیرۀ بزرگ و کمری از هزار مثقال... (تاریخ بیهقی چ غنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دیوانه ایم بر ما، باشد لباس زندان زنجیر گردن ماست، زنجیرۀ گریبان. میر محمدطاهر حسنی (از آنندراج). ، حبابهای خرد و بهم پیوسته پیرامون جام شراب و جز آن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). دایره هایی که بر روی سطح آب متشکل می شوند. (ناظم الاطباء). - زنجیره بستن، پیدا آمدن حبابهای خرد در گرداگرد شراب در ساغر و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، سلسله. رشته: زنجیرۀ کوههای زاگرس، سلسلۀ کوههای زاگرس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
هر چیز مانا به زنجیر. (ناظم الاطباء). هر چیز شبیه به زنجیر. (فرهنگ فارسی معین) : زآن زلف که ازحلقه همه زنجیرست عمری است که بر من غم و سودا چیرست. محمد بن نصیر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، زنجیر خرد. آنچه چون زنجیری بر کنار ظرفی به زینت کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، نوعی گره های پیاپی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، تسلسل. دور تسلسل. (ایضاً) ، دندانه ها که پیرامون مسکوک زرین یا سیمین کنند. تضاریس کنار قران و لیره و امثال آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حاشیه ای که به شکل زنجیر در اطراف سکه و غیره آویزند. (فرهنگ فارسی معین) ، حاشیه و کنارۀ گرداگرد تصویر. (ناظم الاطباء) ، حاشیۀ کاتبی وغیره که بدوزند. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) : جز مشق جنون بر دل آوارۀ من نیست مسطر زدم از رشتۀ زنجیره ورق را. محسن تأثیر (از آنندراج). بی حاشیه رنگین نشود نسخۀ کاتب چون کاتبی ساده که زنجیره ندارد. محسن تأثیر (از آنندراج). ، نقطه های سپیدی که برروی ناخن پدید می آیند. (ناظم الاطباء) ، رشتۀ گلابتون که با ابریشم تا بند و گرد لباس دوزند. (از بهار عجم) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). وجاهای دیگر نیز دوزند و در هندوستان کور به کاف تازی و رای مهمله و واو مجهول خوانند و قور به قاف لهجۀ بعضی است. (بهار عجم) (آنندراج) : و طرازی سخت باریک و زنجیرۀ بزرگ و کمری از هزار مثقال... (تاریخ بیهقی چ غنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دیوانه ایم بر ما، باشد لباس زندان زنجیر گردن ماست، زنجیرۀ گریبان. میر محمدطاهر حسنی (از آنندراج). ، حبابهای خرد و بهم پیوسته پیرامون جام شراب و جز آن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). دایره هایی که بر روی سطح آب متشکل می شوند. (ناظم الاطباء). - زنجیره بستن، پیدا آمدن حبابهای خرد در گرداگرد شراب در ساغر و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، سلسله. رشته: زنجیرۀ کوههای زاگرس، سلسلۀ کوههای زاگرس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک
حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک