آن است که شخصی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که آن بادبا صدا از دهان او جهد. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). و آن را زابغر و زابکر و زبغر وزبکر نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). همان زبغر که الحال زنبلغ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : زنبغل را به ز سیلی میخورد کار نیکو کردن از پر کردن است. محتشم (از فرهنگ رشیدی)
آن است که شخصی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که آن بادبا صدا از دهان او جهد. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). و آن را زابغر و زابکر و زبغر وزبکر نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). همان زبغر که الحال زنبلغ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : زنبغل را به ز سیلی میخورد کار نیکو کردن از پر کردن است. محتشم (از فرهنگ رشیدی)
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
نامی از نامهای ایرانی و از جمله جد احمد بن الحسین بن احمد زنبیل نهاوندی، راوی تاریخ بخاری که از ابوالقاسم اشقر و او از بخاری روایت کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب)
نامی از نامهای ایرانی و از جمله جد احمد بن الحسین بن احمد زنبیل نهاوندی، راوی تاریخ بخاری که از ابوالقاسم اشقر و او از بخاری روایت کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب)
بمعنی زنبیر است که چیزها در آن نهند و از جایی به جایی برند. (برهان). سبد مانندی که از حصیر یا برگهای خرما بافند و بر آن دسته ای نصب کنند و چیزهای خوردنی مانند گوشت وپنیر و جز آن در وی گذاشته حمل و نقل کنند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ظرفی است که از حصیر و چوبهای نازک بافند و بر آن دسته نهند و از جایی به جایی برند. (انجمن آرا) (آنندراج). چرمی است که گدایان در آن چیزهای دریوزه نگاهدارند. (غیاث) : چو نیاموختی چه دانی گفت چیز برناید از تهی زنبیل. ناصرخسرو. و زنبیلی عظیم از چرم فرمود کردن و برازه مهندس با کارکنی چند در آنجا نشست... تا چون سوراخ شود آن زنبیل را زود بر کشند و آب نیرو کرد و زنبیل با حکیم و با آن جماعت درکشید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 138). نفرستند ز آسمان زنبیل. سنایی. زهد که در زرکش سلطان بود قصۀ زنبیل و سلیمان بود. نظامی. بدوش دیگران زنبیل سایند بدندان کسان زنجیر خایند. نظامی. در عریش او را یکی زایر بیافت کو بهر دو دست بر زنبیل بافت. مولوی (از انجمن آرا و آنندراج). شکم تا سر آکنده از لقمه تنگ چو زنبیل دریوزه هفتاد رنگ. سعدی (بوستان). - زنبیل باف، آنکه زنبیل بافد. (آنندراج). زنبیل بافنده. آنکه زنبیل بافد. (فرهنگ فارسی معین). کسی که زنبیل می بافد. (ناظم الاطباء). - زنبیل بافی، عمل و شغل زنبیل باف. (فرهنگ فارسی معین). - ، محل بافتن زنبیل. - زنبیل در آب افکندن، ترک کار و بار کردن. (ناظم الاطباء). - زنبیل ساز، سازندۀ زنبیل و کسی که زنبیل می سازد. (ناظم الاطباء). زنبیل باف. - زنبیل سلیمانی، همان انبانچۀ سلیمان. (آنندراج) : منعمی خواهی ظهوری فقر دستاویز کن چیست ز اسباب سلیمانی که در زنبیل نیست. ظهوری (از آنندراج). ، دبه و زنبیل در اصطلاحات دبر و قبل را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : عیبم این بیش نه که کم بوده ست دخلم از خرج دبه و زنبیل. انوری (انجمن آرا) (آنندراج)
بمعنی زنبیر است که چیزها در آن نهند و از جایی به جایی برند. (برهان). سبد مانندی که از حصیر یا برگهای خرما بافند و بر آن دسته ای نصب کنند و چیزهای خوردنی مانند گوشت وپنیر و جز آن در وی گذاشته حمل و نقل کنند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ظرفی است که از حصیر و چوبهای نازک بافند و بر آن دسته نهند و از جایی به جایی برند. (انجمن آرا) (آنندراج). چرمی است که گدایان در آن چیزهای دریوزه نگاهدارند. (غیاث) : چو نیاموختی چه دانی گفت چیز برناید از تهی زنبیل. ناصرخسرو. و زنبیلی عظیم از چرم فرمود کردن و برازه مهندس با کارکنی چند در آنجا نشست... تا چون سوراخ شود آن زنبیل را زود بر کشند و آب نیرو کرد و زنبیل با حکیم و با آن جماعت درکشید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 138). نفرستند ز آسمان زنبیل. سنایی. زهد که در زرکش سلطان بود قصۀ زنبیل و سلیمان بود. نظامی. بدوش دیگران زنبیل سایند بدندان کسان زنجیر خایند. نظامی. در عریش او را یکی زایر بیافت کو بهر دو دست بر زنبیل بافت. مولوی (از انجمن آرا و آنندراج). شکم تا سر آکنده از لقمه تنگ چو زنبیل دریوزه هفتاد رنگ. سعدی (بوستان). - زنبیل باف، آنکه زنبیل بافد. (آنندراج). زنبیل بافنده. آنکه زنبیل بافد. (فرهنگ فارسی معین). کسی که زنبیل می بافد. (ناظم الاطباء). - زنبیل بافی، عمل و شغل زنبیل باف. (فرهنگ فارسی معین). - ، محل بافتن زنبیل. - زنبیل در آب افکندن، ترک کار و بار کردن. (ناظم الاطباء). - زنبیل ساز، سازندۀ زنبیل و کسی که زنبیل می سازد. (ناظم الاطباء). زنبیل باف. - زنبیل سلیمانی، همان انبانچۀ سلیمان. (آنندراج) : منعمی خواهی ظهوری فقر دستاویز کن چیست ز اسباب سلیمانی که در زنبیل نیست. ظهوری (از آنندراج). ، دبه و زنبیل در اصطلاحات دبر و قبل را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : عیبم این بیش نه که کم بوده ست دخلم از خرج دبه و زنبیل. انوری (انجمن آرا) (آنندراج)
بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان). زنبر. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری). زنبر. چارچوبۀ خشت و خاک کشی. (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه. (فرهنگ فارسی معین) : در اعتبار پیشۀ برزیگری همی پا بدشکنج و پنجۀ دست تو زنبل است. خاقانی (از آنندراج). چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطۀ حمل و نقل شکم کرده است. (انجمن آرا) (آنندراج). - زنبل کردن، سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). ، بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). زرشک. (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک و انبرباریس شود
بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان). زنبر. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری). زنبر. چارچوبۀ خشت و خاک کشی. (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه. (فرهنگ فارسی معین) : در اعتبار پیشۀ برزیگری همی پا بدشکنج و پنجۀ دست تو زنبل است. خاقانی (از آنندراج). چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطۀ حمل و نقل شکم کرده است. (انجمن آرا) (آنندراج). - زنبل کردن، سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). ، بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). زرشک. (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک و انبرباریس شود
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
زنبیل در خواب، زن است یا کنیزک. اگر بیند که زنبیلی داشت، دلیل که وی از خادمی حاصل شود و بعضی از معبران گویند: زنبیل در خواب، مال و نعمت است. محمد بن سیرین زنبیل در خواب، بر نه وجه است. اول: زن. دوم: خادم. سوم: کنیزک. چهارم: قوام دین. پنجم: صلاح دین. ششم: عمر دراز. هفتم: مال و نعمت. هشتم: خیرو برکت. نهم: میراث از جهت زنان. و زنبیل باف در خواب خداوندگار است.
زنبیل در خواب، زن است یا کنیزک. اگر بیند که زنبیلی داشت، دلیل که وی از خادمی حاصل شود و بعضی از معبران گویند: زنبیل در خواب، مال و نعمت است. محمد بن سیرین زنبیل در خواب، بر نه وجه است. اول: زن. دوم: خادم. سوم: کنیزک. چهارم: قوام دین. پنجم: صلاح دین. ششم: عمر دراز. هفتم: مال و نعمت. هشتم: خیرو برکت. نهم: میراث از جهت زنان. و زنبیل باف در خواب خداوندگار است.