جدول جو
جدول جو

معنی زنبغل

زنبغل
زابگر، ضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا، آپوخ، زابغر، زبغر، زنبلغ
تصویری از زنبغل
تصویر زنبغل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زنبغل

زنبغل

زنبغل
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
فرهنگ لغت هوشیار

زنبغل

زنبغل
آن است که شخصی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که آن بادبا صدا از دهان او جهد. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). و آن را زابغر و زابکر و زبغر وزبکر نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). همان زبغر که الحال زنبلغ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
زنبغل را به ز سیلی میخورد
کار نیکو کردن از پر کردن است.
محتشم (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا

زنبیل

زنبیل
سبد مانندی که از حصیر یا برگهای خرما یا نایلونی بافند و بر آن دسته ای نصب کنند و چیزهای خوردنی داخل آن گذارند و حمل و نقل کنند
فرهنگ لغت هوشیار

زنبلغ

زنبلغ
زابگُر، ضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا، آپوخ، زابغُر، زَبغُر، زُنبَغُل
زنبلغ
فرهنگ فارسی عمید

زنبیل

زنبیل
سبد، سله، سبدی که از نی، ترکه یا برگ درخت خرما بافته شده
زنبیل
فرهنگ فارسی عمید

زنبیل

زنبیل
کیسه و انبان و جز آن. (منتهی الارب). زبیل. (دهار). زبیل. انبان. خنور، کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه و جز آن نهند. ج، زنابیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

زنبیل

زنبیل
نامی از نامهای ایرانی و از جمله جد احمد بن الحسین بن احمد زنبیل نهاوندی، راوی تاریخ بخاری که از ابوالقاسم اشقر و او از بخاری روایت کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

زنبیل

زنبیل
دهی از دهستان تورجان است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 127 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا