نباتی است که در بلاد ری به تابستان می کارند و در اول زمستان می روید بسیار گرم و تند و مصدع و موجب حرارت بدن است به مرتبه ای که خورندۀ آن از هوای سرد متألم نخواهد شد. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود
نباتی است که در بلاد ری به تابستان می کارند و در اول زمستان می روید بسیار گرم و تند و مصدع و موجب حرارت بدن است به مرتبه ای که خورندۀ آن از هوای سرد متألم نخواهد شد. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک، خشت و مانند آن کنند و از جایی به جایی برند. زنبه. (فرهنگ فارسی معین). چهارچوب باشد، مانند: نردبان دو پایه که میان آن را به ریسمان یا نوار چرم ببافند و از خاک و خشت و امثال آن پر کنند و دو کس برداشته از جایی بجایی برند و به عربی منقل خوانند. (برهان). زنبل. زنبه. (حاشیۀ برهان چ معین). زنبل. گلیمی یا تخته ای که بر دو زبر آن چوب تعبیه نموده، خاک کشند و آن را خاک کش نیز گویند. (آنندراج). مربعی که با دو بازو بود و خاک و سرگین و امثال آن را دو کس، یکی از پیش و یکی در پس گرفته کشند و نیز خشت زنان گل تربدان نقل کنند. (شرفنامۀ منیری). افزاری چارچوب مانند که در آن خاک و خشت و جز آن ریخته و دو کس برداشته از جایی به جایی برند و به تاری منقل گویند. (از ناظم الاطباء). زنبل. (فرهنگ فارسی معین) : ز کشتمندان زآن روستای بلخ هنوز همی کشند سر وپای کشته بر زنبر. عنصری. همی ریزد میان باغ لؤلؤها به زنبرها همی سوزد میان راغ عنبرها بمجمرها. منوچهری. زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمنها فشانده مشک خرخیزی به بستانها به زنبرها. منوچهری. حضرت خواجۀ ما قدس الله روحه در قصر عارفان به اشارت ایشان زنبر می کشیدند. (انیس الطالبین). من جمیع مبرزهای مدارس شهر بخارا را پاک کرده بودم و به زنبر کشیده... سهل کاری کرده ای که به زنبر کشیده ای. (انیس الطالبین ص 27). و تشها و زنبرها پیش ایشان بود. (انیس الطالبین ص 27). می کشد خاک خانه خصمش فعلۀ کین به توبره و زنبر. فخری (از آنندراج). ، انگشت دان که به تازیش منقل خوانند و بدین دو معنی زنبل مترادف آن است. (شرفنامۀ منیری) ، مشکی را نیز گفته اند که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کرده باشند و بدان آب کشند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، زرشک را نیز گویند و آن چیزی باشد ترش مزه که در آش وطعام کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند. (برهان). زرشک و انبرباریس. (ناظم الاطباء). در فرهنگ بمعنی زرشک و انبرباریس آورده. (آنندراج) ، نام یکی از آلات جنگ است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). و گویند یکی از آلات جنگ است. (آنندراج). یکی از ادوات جنگ. (از ناظم الاطباء) : توان بردن هنوز از جای جنگت دریده زهرۀ سگزی به زنبر. ازرقی (دیوان چ سعید نفیسی ص 20). ، محفه و پالکی. (ناظم الاطباء)
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک، خشت و مانند آن کنند و از جایی به جایی برند. زنبه. (فرهنگ فارسی معین). چهارچوب باشد، مانند: نردبان دو پایه که میان آن را به ریسمان یا نوار چرم ببافند و از خاک و خشت و امثال آن پر کنند و دو کس برداشته از جایی بجایی برند و به عربی منقل خوانند. (برهان). زنبل. زَنبَه. (حاشیۀ برهان چ معین). زنبل. گلیمی یا تخته ای که بر دو زبر آن چوب تعبیه نموده، خاک کشند و آن را خاک کش نیز گویند. (آنندراج). مربعی که با دو بازو بود و خاک و سرگین و امثال آن را دو کس، یکی از پیش و یکی در پس گرفته کشند و نیز خشت زنان گل تربدان نقل کنند. (شرفنامۀ منیری). افزاری چارچوب مانند که در آن خاک و خشت و جز آن ریخته و دو کس برداشته از جایی به جایی برند و به تاری منقل گویند. (از ناظم الاطباء). زنبل. (فرهنگ فارسی معین) : ز کشتمندان زآن روستای بلخ هنوز همی کشند سر وپای کشته بر زنبر. عنصری. همی ریزد میان باغ لؤلؤها به زنبرها همی سوزد میان راغ عنبرها بمجمرها. منوچهری. زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمنها فشانده مشک خرخیزی به بستانها به زنبرها. منوچهری. حضرت خواجۀ ما قدس الله روحه در قصر عارفان به اشارت ایشان زنبر می کشیدند. (انیس الطالبین). من جمیع مبرزهای مدارس شهر بخارا را پاک کرده بودم و به زنبر کشیده... سهل کاری کرده ای که به زنبر کشیده ای. (انیس الطالبین ص 27). و تشها و زنبرها پیش ایشان بود. (انیس الطالبین ص 27). می کشد خاک خانه خصمش فعلۀ کین به توبره و زنبر. فخری (از آنندراج). ، انگشت دان که به تازیش منقل خوانند و بدین دو معنی زنبل مترادف آن است. (شرفنامۀ منیری) ، مشکی را نیز گفته اند که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کرده باشند و بدان آب کشند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، زرشک را نیز گویند و آن چیزی باشد ترش مزه که در آش وطعام کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند. (برهان). زرشک و انبرباریس. (ناظم الاطباء). در فرهنگ بمعنی زرشک و انبرباریس آورده. (آنندراج) ، نام یکی از آلات جنگ است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). و گویند یکی از آلات جنگ است. (آنندراج). یکی از ادوات جنگ. (از ناظم الاطباء) : توان بردن هنوز از جای جنگت دریده زهرۀ سگزی به زنبر. ازرقی (دیوان چ سعید نفیسی ص 20). ، محفه و پالکی. (ناظم الاطباء)
آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری بنوعی دست بر آن زند که آن باد با صدا از دهان بجهد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). رجوع به زنبغل شود
آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری بنوعی دست بر آن زند که آن باد با صدا از دهان بجهد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). رجوع به زنبغل شود
چیزی چون طبقی یاکاسۀ خرد از بلور یا آبگینه یا فلزی زیر شمع و بالای پایه شاخه های جار و چهلچراغ و شمعدان، و این همانست که قدما لگن می گفتند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در تداول، زنبر که بدان گل و خشت کشند. (یادداشت ایضاً). رجوع به زنبر، زنبل و زنبه شود
چیزی چون طبقی یاکاسۀ خرد از بلور یا آبگینه یا فلزی زیر شمع و بالای پایه شاخه های جار و چهلچراغ و شمعدان، و این همانست که قدما لگن می گفتند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در تداول، زنبر که بدان گل و خشت کشند. (یادداشت ایضاً). رجوع به زنبر، زنبل و زنبه شود
روغن یاسمین که به هندی چنبیلی است در دوم گرم و در اول خشک. ملطف و ملین و مقوی اعضا و طلای آن جهت رفع قشعریره و سردی دماغ و اعضای مفاصل نافع. (از منتهی الارب) (آنندراج). روغن یاسمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : ز مار مهره برآری ز ابر مروارید ز گاو عنبر سار از یاسمن زنبق. انوری. ، گل سوسن آزاد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاهی که گل آن خوشبوی است و طول گیاه آن به اندازۀ یک چوبدستی است... واحد آن زنبقه. (از اقرب الموارد). گلی است سپید که اندرون گل وی سه خاسک زرد باشد و قد آن شاخ که گل دارد یک گز باشد و زیاده نیز باشد و کوتاه تر نیز باشد و به هر شاخ چهار و پنج و شش و تا ده گل زیادت نیز بود. بوی عظیم خوش دارد و برگ که براین شاخ بود مانند برگ مورد و از وی درازتر بود. (اختیارات بدیعی). گلی است که در اندرون وی دو سه شاخک زرد می باشد. (بحر الجواهر). سوسن سپید. (ریاض الادویه). از ریاحین معروف است و به فارسی سوسن آزاد نامند، ولی غیر این سوسن ابیض و غیر یاسمین است و در سوسن مذکور می شود. اشتباه عظیمی در آن کرده اند... (تحفۀحکیم مؤمن). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد:... در دمشق این نام به سوسن وحشی اطلاق می شد، ولی این معنی نارسا است، زیرا در حقیقت این یاسمن سفید است. (از دزی ج 1 ص 605)... گیاهی است پایا از راستۀ تک لپه ای ها، جزو گروهی که جام و کاسۀ رنگین دارند و سردستۀ تیره زنبقیها می باشد. این گیاه دارای ساقۀ زیر زمینی نشاسته دار و گلهای رنگین معطر است. ساقه اش ساده وبسیار کم منشعب می شود. برگهایش بدون دمبرگ و شبیه شمشیر و مانند غلافی ساقه را در بر گرفته اند. گلهای زنبق برنگ آبی یا بنفش اند و برخی گونه ها هم دارای گلهای زرد می باشند. (فرهنگ فارسی معین). این کلمه در فلاحتنامه ای که به زمان غازان خان نوشته شده آمده است. درذیل شرح یاسمین گوید: پیش از این که در این ملک (آذربایجان) گل زنبق نبود، گل زرد و سفید و گل یاسمین سفید را در روغن می پروردند و بعوض گل زنبق استعمال می کردند و گل زنبق در مصر بود، بعد از آن به شام آوردند تا به این ولایتها مشهور شد - انتهی. لیکن نمیدانم آیا مراد صاحب فلاحتنامه همین زنبق امروزین یعنی ایریس ژرمانیکا است یا چیز دیگر. چه زنبق امروزین هرچند عطر کمی دارد مشکل است ازآن در قدیم عطرهای قوی گرفته باشند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گل او (گل زنبق) خوشبوی ترین گلها است. (نزهه القلوب). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، ترجمه داود ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی شود. - زنبق اصفر، گویند یاسمین زرد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). - زنبق رشتی، سوسن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سوسن شود. - زنبق زرد، گونۀ زنبق که دارای گلهای درشت و زرد رنگ وبی بو است. سیاف. بربیت. (فرهنگ فارسی معین). - زنبق سفید، زنبق. (فرهنگ فارسی معین). رازقی (؟) است. گرم بود در اول و معتدل بود در تری و خشکی. (اختیارات بدیعی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان). - زنبق یعقوبی، نرگس یعقوبی. (فرهنگ فارسی معین). - تیره زنبق، گیاهانی علفی و پایا ازراستۀ تک لپه ای ها جزو گروه جام و کاسه رنگین که همگی داری تکمه یا پیاز و یا ساقۀ زیرزمینی هستند و برگهایشان بدون دمبرگ و تعداد برگها و گلبرگها 3 و پرچمها نیز 3 عددند که در مقابل کاسبرگها قرار گرفته اند و تخمدان آنها نیز سه قسمتی است. زنبقیها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 309 شود. ، نای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مزمار. (از اقرب الموارد). - ام زنبق، خمر. (از اقرب الموارد). می. شراب. (ناظم الاطباء). ، محققین نوشته اند که زنبق معرب چنبه است و چنبه گلی است تیزبوی و بادامی رنگ مصرعۀ ملا طغرا مؤید همین است: رخ زنبق طلسم رنگ کاهی است. (غیاث) (آنندراج)
روغن یاسمین که به هندی چنبیلی است در دوم گرم و در اول خشک. ملطف و ملین و مقوی اعضا و طلای آن جهت رفع قشعریره و سردی دماغ و اعضای مفاصل نافع. (از منتهی الارب) (آنندراج). روغن یاسمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : ز مار مهره برآری ز ابر مروارید ز گاو عنبر سار از یاسمن زنبق. انوری. ، گل سوسن آزاد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاهی که گل آن خوشبوی است و طول گیاه آن به اندازۀ یک چوبدستی است... واحد آن زنبقه. (از اقرب الموارد). گلی است سپید که اندرون گل وی سه خاسک زرد باشد و قد آن شاخ که گل دارد یک گز باشد و زیاده نیز باشد و کوتاه تر نیز باشد و به هر شاخ چهار و پنج و شش و تا ده گل زیادت نیز بود. بوی عظیم خوش دارد و برگ که براین شاخ بود مانند برگ مورد و از وی درازتر بود. (اختیارات بدیعی). گلی است که در اندرون وی دو سه شاخک زرد می باشد. (بحر الجواهر). سوسن سپید. (ریاض الادویه). از ریاحین معروف است و به فارسی سوسن آزاد نامند، ولی غیر این سوسن ابیض و غیر یاسمین است و در سوسن مذکور می شود. اشتباه عظیمی در آن کرده اند... (تحفۀحکیم مؤمن). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد:... در دمشق این نام به سوسن وحشی اطلاق می شد، ولی این معنی نارسا است، زیرا در حقیقت این یاسمن سفید است. (از دزی ج 1 ص 605)... گیاهی است پایا از راستۀ تک لپه ای ها، جزو گروهی که جام و کاسۀ رنگین دارند و سردستۀ تیره زنبقیها می باشد. این گیاه دارای ساقۀ زیر زمینی نشاسته دار و گلهای رنگین معطر است. ساقه اش ساده وبسیار کم منشعب می شود. برگهایش بدون دمبرگ و شبیه شمشیر و مانند غلافی ساقه را در بر گرفته اند. گلهای زنبق برنگ آبی یا بنفش اند و برخی گونه ها هم دارای گلهای زرد می باشند. (فرهنگ فارسی معین). این کلمه در فلاحتنامه ای که به زمان غازان خان نوشته شده آمده است. درذیل شرح یاسمین گوید: پیش از این که در این ملک (آذربایجان) گل زنبق نبود، گل زرد و سفید و گل یاسمین سفید را در روغن می پروردند و بعوض گل زنبق استعمال می کردند و گل زنبق در مصر بود، بعد از آن به شام آوردند تا به این ولایتها مشهور شد - انتهی. لیکن نمیدانم آیا مراد صاحب فلاحتنامه همین زنبق امروزین یعنی ایریس ژرمانیکا است یا چیز دیگر. چه زنبق امروزین هرچند عطر کمی دارد مشکل است ازآن در قدیم عطرهای قوی گرفته باشند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گل او (گل زنبق) خوشبوی ترین گلها است. (نزهه القلوب). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، ترجمه داود ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی شود. - زنبق اصفر، گویند یاسمین زرد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). - زنبق رشتی، سوسن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سوسن شود. - زنبق زرد، گونۀ زنبق که دارای گلهای درشت و زرد رنگ وبی بو است. سیاف. بربیت. (فرهنگ فارسی معین). - زنبق سفید، زنبق. (فرهنگ فارسی معین). رازقی (؟) است. گرم بود در اول و معتدل بود در تری و خشکی. (اختیارات بدیعی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان). - زنبق یعقوبی، نرگس یعقوبی. (فرهنگ فارسی معین). - تیره زنبق، گیاهانی علفی و پایا ازراستۀ تک لپه ای ها جزو گروه جام و کاسه رنگین که همگی داری تکمه یا پیاز و یا ساقۀ زیرزمینی هستند و برگهایشان بدون دمبرگ و تعداد برگها و گلبرگها 3 و پرچمها نیز 3 عددند که در مقابل کاسبرگها قرار گرفته اند و تخمدان آنها نیز سه قسمتی است. زنبقیها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 309 شود. ، نای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مزمار. (از اقرب الموارد). - ام زنبق، خمر. (از اقرب الموارد). می. شراب. (ناظم الاطباء). ، محققین نوشته اند که زنبق معرب چنبه است و چنبه گلی است تیزبوی و بادامی رنگ مصرعۀ ملا طغرا مؤید همین است: رخ زنبق طلسم رنگ کاهی است. (غیاث) (آنندراج)
بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان). زنبر. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری). زنبر. چارچوبۀ خشت و خاک کشی. (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه. (فرهنگ فارسی معین) : در اعتبار پیشۀ برزیگری همی پا بدشکنج و پنجۀ دست تو زنبل است. خاقانی (از آنندراج). چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطۀ حمل و نقل شکم کرده است. (انجمن آرا) (آنندراج). - زنبل کردن، سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). ، بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). زرشک. (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک و انبرباریس شود
بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان). زنبر. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری). زنبر. چارچوبۀ خشت و خاک کشی. (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه. (فرهنگ فارسی معین) : در اعتبار پیشۀ برزیگری همی پا بدشکنج و پنجۀ دست تو زنبل است. خاقانی (از آنندراج). چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطۀ حمل و نقل شکم کرده است. (انجمن آرا) (آنندراج). - زنبل کردن، سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). ، بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). زرشک. (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک و انبرباریس شود
زنبل. زنبر. (فرهنگ فارسی معین). زنبر. رجوع به زنبر شود. - زنبه کش، در بنایی آنکه آجر یاچارکه و سنگ و زنبه حمل کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زنبه کشیدن، عمل زنبه کش. (یادداشت ایضاً). ، مجازاً شکم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) گلی است سفید که برگ گلهای آن دراز و خوشبوی میشود و معرب آن زنبق است. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). گلی است معروف که معرب آن زنبق است. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). زنبق. رجوع به زنبق شود، جیوه. سیماب، موی زهار. (ناظم الاطباء)
زنبل. زنبر. (فرهنگ فارسی معین). زنبر. رجوع به زنبر شود. - زنبه کش، در بنایی آنکه آجر یاچارکه و سنگ و زنبه حمل کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زنبه کشیدن، عمل زنبه کش. (یادداشت ایضاً). ، مجازاً شکم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) گلی است سفید که برگ گلهای آن دراز و خوشبوی میشود و معرب آن زنبق است. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). گلی است معروف که معرب آن زنبق است. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). زنبق. رجوع به زنبق شود، جیوه. سیماب، موی زهار. (ناظم الاطباء)
کوته بالا عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد و آن از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه بوجودآمده است. در جانوران چهار پا دم بشکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان بشکل پرهایی که در پایان بدن آنها روییده. یا دم گاو دنب گاو، تازیانه بزرگ، نفیر گاودم. یا با دم خود گردو شکستن بسیار شاد وخندان بودن از پیشامدی نیک. یا دم بتله ندادن طوری با احتیاط زفتار کردن که دچار عواقب وخیم نشوند. یا دم گاوی بدست آوردن (داشتن) وسیله ای (برای امرار معاش) بدست آوردن (داشتن)، ساقه کوتاه و باریکی که میوه یا دانه آن بوسیله آن به شاخه درخت و گیاه متصل است. یا دم خروس دمب خروس دنب دیک، بهانه: (دم خروسی در دست دارد)
کوته بالا عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد و آن از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه بوجودآمده است. در جانوران چهار پا دم بشکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان بشکل پرهایی که در پایان بدن آنها روییده. یا دم گاو دنب گاو، تازیانه بزرگ، نفیر گاودم. یا با دم خود گردو شکستن بسیار شاد وخندان بودن از پیشامدی نیک. یا دم بتله ندادن طوری با احتیاط زفتار کردن که دچار عواقب وخیم نشوند. یا دم گاوی بدست آوردن (داشتن) وسیله ای (برای امرار معاش) بدست آوردن (داشتن)، ساقه کوتاه و باریکی که میوه یا دانه آن بوسیله آن به شاخه درخت و گیاه متصل است. یا دم خروس دمب خروس دنب دیک، بهانه: (دم خروسی در دست دارد)
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
شیر بیشه خرده ریزه، چابک، زود پاسخ (حاضر جواب) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن بزند که آن باد با صدا از دهان او بجهد زنبغل
شیر بیشه خرده ریزه، چابک، زود پاسخ (حاضر جواب) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن بزند که آن باد با صدا از دهان او بجهد زنبغل
گیاهی است پایا از راسته تک لپه ای ها جزو گروهی که جام و کاسه رنگین دارند و سردسته زنبقی ها می باشند. این گیاه دارای ساقه زیرزمینی نشاسته دار و گل های رنگین معطر است
گیاهی است پایا از راسته تک لپه ای ها جزو گروهی که جام و کاسه رنگین دارند و سردسته زنبقی ها می باشند. این گیاه دارای ساقه زیرزمینی نشاسته دار و گل های رنگین معطر است