جدول جو
جدول جو

معنی زناء - جستجوی لغت در جدول جو

زناء
(زَنْ نا)
زناکار. کثیرالزناء. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
زناء
(زَ)
کوتاه گرداندام، آنکه او را کمیز به شتاب گرفته باشد. یقال: رجل زناء، یعنی مرد تنگ آمده به قضای حاجت. فی الحدیث: نهی ان یصلی الرجل وهو زناء. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سایۀ تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). سایۀ کوتاه. (ازناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زناء
(تَ مَ دُ)
پلیدکاری کردن. (ترجمان القرآن). پلیدکاری. (دهار). بی سامانی و پلیدکاری. (مجمل الغه). با زن حرام جمع آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جفت گردیدن مرد و زن بطور نامشروع. مواقعۀ نامشروع مرد و زن مشروط بر اینکه وطی به شبهه نباشد و عمداً عمل صورت گرفته باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، به زنا نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زناء
((زِ))
آمیزش نامشروع مرد و زن
تصویری از زناء
تصویر زناء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کمربندی که مسیحیان ذمی به حکم مسلمانان بر کمر می بسته اند تا از مسلمانان بازشناخته شوند، نوار یا گردن بندی که مسیحیان با صلیب کوچکی به گردن خود آویزان می کردند، کستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زناج
تصویر زناج
زویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زونج، زیچک، لکانه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ل ل)
سبز شدن و در هم پیچیدن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گائیدن زن را: حناالمراءه، گائیدن زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. واقع در دوهزارگزی جنوب خاوری مسکون و 2هزارگزی جنوب راه مالرو سبزواران - کروک. ناحیه ای است واقع در جلگه. گرمسیری و دارای 100 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عمل خم شدن، خمیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
گشن خواهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نا)
رقان. رقون. یرنا. حنا که برگ معروفست و بدان رنگ کنند. ج، حنآن. (منتهی الارب). گیاهی است که کشت میشود و مانند درختان بزرگ میگردد، برگ و شاخه های آن مانند برگ و شاخه های انار و شکوفۀ آن سپید است. خضاب از برگ آن گرفته میشود. جمع آن حنآن و یکی آن حنائه است. (اقرب الموارد). حناء در نواحی بم و بهرام آباد و بعضی نواحی جنوب ایران کشت میشود و در کرمان و یزد برده در آسیاهای مخصوص میسایند. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگ معروف که بدان دست و پارا نگار بندند و فارسیان بتخفیف و به اماله نیز استعمال نمایند و شبستان از تشبیهات اوست. (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپی های جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد. این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی و جغرافیای اقتصادی ص 20 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
برآوردن خانه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بنا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن).
لغت نامه دهخدا
(بَنْ نا)
که ساختمان را برپا کند. که خانه، دکان و دیگر ساختمان ها را سازد. که پیشۀ او ساختن خانه ها و دیگر بناهاست
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ انی ̍ و انی ̍ و انو، ساعتها، هنگامها، (ربنجنی)، وقتها،
- آناءاللیل، کرانه ها و ساعتهای شب، اوقات شب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درنگی و تأخیر. (از اقرب الموارد). درنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : الاناء حصن السلامه و العجله مفتاح الندامه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خنور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خنور آب. آب جامه. جای آب. (زمخشری چ دانشگاه ص 152). ظرف. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وعاء. (اقرب الموارد). آوند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سبو. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). آبخوری. آب دان. کوزه. باردان. ج، آنیه. جج، اوانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- اناء مصفی، لقب بولس. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
انائی که پر شد دگر کی پرد؟
(بوستان).
کل اناء یترشح بمافیه. (مجمعالامثال ص 521).
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ دَ)
دودو: جاؤوا ثناء ثناء، یعنی اثنین اثنین یا ثنتین ثنتین، آمدند دو دو. دوگان دوگان. دوپاره
لغت نامه دهخدا
(زَنْ نا ءَ)
حمدونۀ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قرده، کثیرالزناء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گِ گَ)
ملتجی و مضطر کردن. (منتهی الارب). الجاء. (از قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(حُ زَ)
جمع واژۀ حزن و حزین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زناد
تصویر زناد
دمچه، ژند، (چخماق تفنگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنام
تصویر زنام
نکوهنده، آستانک (بلا) پتیاره
فرهنگ لغت هوشیار
آسان و استوار شدن، کار، باریک میان زن، کشیده ابرو زن، آسانی روانی کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنان
تصویر زنان
سایه کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
گلوبند گردن آویز، ایستار افسار گونه ای از زرفین و ریسمان که هنگام سرکشی ستور آن را کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زناج
تصویر زناج
جگر آکند چرب روده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زناط
تصویر زناط
انبوهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کمربند یکه مسیحیان ذمی بحکم مسلمانان بر کمر میبسته اند تا از مسلمانان باز شناخته شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاء
تصویر زهاء
نما نمای هر چیز، اندازه، نزدیک به
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناء
تصویر عناء
((عَ))
رنج، زحمت، دردسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سناء
تصویر سناء
((سَ))
روشنایی، فروغ، بلندی، رفعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زناج
تصویر زناج
((زُ نّ))
جگرآکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنار
تصویر زنار
((زُ نّ))
رشته ای که مسیحیان به وسیله آن صلیب را به گردن آویزند، کستی، شالی که زردشتیان به کمر بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اناء
تصویر اناء
((اِ))
ظرف، سبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنان
تصویر زنان
نسوان
فرهنگ واژه فارسی سره