جدول جو
جدول جو

معنی زمکه - جستجوی لغت در جدول جو

زمکه
(زَ مَ کَ)
مرد شتاب زدۀ خشمناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد سریعالغضب. (از اقرب الموارد) ، گول پست بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زمکه
زود خشم، گول، کوته بالا مرد
تصویری از زمکه
تصویر زمکه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمره
تصویر زمره
جماعت، فوج، گروه
فرهنگ فارسی عمید
(زُ لَ)
گروه مردم و همراهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ مِجْ جَ)
زمجهالظلیم، نوک شترمرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ عَ)
پاره ای از گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ما اغنی عنی زمقه، ای شیئاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِمِکْ کا)
دمغزۀ جانور پرنده یا تمامی دم آن یا بن دم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در شرح نصاب بمعنی دم مرغ و در شرحی بمعنی بیخ دم طائر نوشته و در منتخب محل روئیدن دم مرغ. (آنندراج). زمجّی ̍. رجوع به همین کلمه و زمک شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
به شام قصبۀ فلسطین است... (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به رمله، معجم البلدان و حدود العالم چ دانشگاه ص 173 شود
لغت نامه دهخدا
(زِ لَ)
خرمابنان دراز و درهم پیچیده و خرمابنان ریزۀ انبوه و نهال خرما آنقدر که دست بدان نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَطْ طُ)
برجای ماندن. (آنندراج) (منتهی الارب). زمن. (ناظم الاطباء). رجوع به زمن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ نَ)
روزگار. زمان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زمان و زمن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
زجمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زجمه شود، زکام که بیماری سر و دماغ است. (منتهی الارب). زکام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زکام شود
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ)
درنگ. توقف. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: لهم زعکه فی المکان، ای لبئه. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در آفریقا بمعنی عقب. کون. دم. (از دزی ج 1 ص 593)
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ / زَ مَ عَ)
پدر سوده ام المؤمنین و پدر برادرش عبدالله که صحابی است رضی الله عنه و عنها. (منتهی الارب) (آنندراج). در علوم اسلامی، عنوان صحابی یکی از مهم ترین درجات ارتباط با پیامبر است. این ارتباط شامل دیدار، پذیرش اسلام و ثبات بر ایمان تا مرگ است. صحابه به عنوان حاملان حدیث و سنت، نقشی غیرقابل انکار در ثبت و انتقال معارف اسلامی ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(زُرَ)
فوج و گروه یا گروه متفرق از مردم. ج، زمر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گروه. (ترجمان القرآن). گروه مردمان. (دهار). گروه مردم. (غیاث). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ / رِ)
گروه. جماعت. دسته. (از فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از تازی گروه. جمعیت. (ناظم الاطباء) : هرکه همت او برای طعمه است در زمرۀ بهائم معدود گردد. (کلیله و دمنه).
تا یافتم سعادت و تشریف از نجم
مسعودم و مشرف درزمرۀ کرام.
سوزنی.
عالم است از صف عباداﷲ
جاهل از زمرۀ هم الکفره است.
خاقانی.
گرچه ز ملوک عهد بودی
در زمرۀ اصفیات جویم.
خاقانی.
بعد از مدتی همه آزاد و مطلق گردانید و در زمرۀ مستخدمان دولت به دربار هند فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 406). با یکدیگر می گفتند این طایفه از جنس انس و زمرۀ بشرند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 411). بسبب مناسبت شباب در زمرۀ اتراب و اصحاب او منتظم گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 435). همچنین در زمرۀتوانگران شاکرند و کفور. (گلستان). و در زمرۀ صاحبدلان متجلی نشود. (گلستان). خردمندی را که در زمرۀ اوباش سخن صورت نبندد، شگفت نیست. (گلستان) ، سپاه. لشکر. (ناظم الاطباء).
- زمره ای از آن، بعضی از آن. (ناظم الاطباء).
- زمره به زمره، طایفه به طایفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ رَ)
مؤنث زمر. کم موی و کم پشم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ ؟)
چیزیست به شکل ترازو که پربار کرده بدوش برند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ)
نوعی از رنگهای شتر. (منتهی الارب). رنگ خاکستری در شتران. یقال: فی لونه رمکه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ کَ)
جمل صمکه، شتر توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
فراخی و گشادگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). فسحت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ مِ نَ)
دهی است از دهستان رودبار بخش حومه شهرستان دامغان که 104 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و سیب زمینی، شغل مردمش زراعت و گله داری و پارچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ عَ)
تندی پس سم ستور یا ناخن مانندی است در بند دست گوسپند وآن در هر پای دو تاست گویا مخلوق از پارۀ شاخ، موی فروهشته در پس پای گوسپند و آهو یا خرگوش و جز آن. ج، زمع. جج، زماع. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج، زمعات. (ناظم الاطباء). رجوع به زمعات شود، پشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلعه. (از اقرب الموارد) ، آب راهه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمین نشیب، او هو دون الشعبه و شعبه دون التلعه، او تلعه صغیرهلیس لها سیل قریب، زمین پست که آب در وی گرد آید. ج، ازماع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آب راهۀ کوچک و تنگ. ج، زمع، واحد زمع، یعنی یک گره جای برآمدن خوشۀ انگور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به زمع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمکه
تصویر سمکه
یک ماهی، آبام ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنکه
تصویر زنکه
برای تحقیر و توهین زن استعمال شود زنیکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمره
تصویر زمره
جماعت، دسته، جمعیت، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمعه
تصویر زمعه
خرگوش، جوانه، انگشتک انگشت افزوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمله
تصویر زمله
همراهیان (همسفران)، گروزه بال (اهل و عیال) کویک بلند (کویک نخل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمنه
تصویر زمنه
از ریشه پارسی تک زمان زمان اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمکه
تصویر رمکه
ستور کره کشی، سست ناتوان مرد خاکستری تیره از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمه
تصویر زمه
زاج سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمره
تصویر زمره
((زُ رِ))
گروه، جماعت
فرهنگ فارسی معین
جمع، جمله، عداد، مقوله، جماعت، دسته، طبقه، گروه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمانه
فرهنگ گویش مازندرانی