جدول جو
جدول جو

معنی زمجر - جستجوی لغت در جدول جو

زمجر
(زِ مَ)
آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، زماجر. (ناظم الاطباء). رجوع به زمجره شود
لغت نامه دهخدا
زمجر
(زَ جَ)
تیر باریک از نی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کلک دراز. ج، زماجر، زماجیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمجره
تصویر زمجره
بانگ و فریاد، غرش، در موسیقی نی، نی لبک، زن بدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
منع کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
(زُ مَ)
بنوزمیر. نام بطنی از تازیان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ مِجْ جی)
در شرح نصاب بمعنی دنبه و در شرح دیگر بمعنی بیخ طائر نوشته و در منتخب محل روئیدن دم مرغ. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع بمادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زِ مِجْ جَ)
زمجهالظلیم، نوک شترمرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَمْ ما)
نای نواز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نای زن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). زماره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زماره شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جِ)
جمع واژۀ زمجر. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ زمجر و زمجره. (ناظم الاطباء). زماجیر. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
(زِمْ می)
نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
غناء زمیر، سرود نیکو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
منعکننده. بازدارندۀ از کاری. (دهار) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، زاجر قلبی در اصطلاح صوفیه، واعظ و زنهاردهنده حق و خواننده بسوی خدا است و آن نوری است که در دل مؤمن تابد. (تعریفات) ، اندرزدهنده: و در حلقۀ درویشان زاجرند و صبور. (گلستان) ، بیم کناننده، نالنده، فالگیرنده بمرغ. (دهار) ، برانگیزنده بر کاری. راننده و سوق دهنده: فالزاجرات زجراً، ای الملائکهتزجر السحاب ای تسوقه. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کوتاه بالا، کودک خوبروی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دزی درذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل زنجار (زنگار) و همچنین زنجیر آورده است. رجوع به دزی ج 1 ص 606 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
سپیدی که بر ناخن نوجوانان پیدا گردد و فوف نیز گویند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). این معنی را ذیل زنجیر و زنجیره آورده اند. رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَظْ ظُ)
مصدر زمر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد). رجوع به زمر شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
اسم فارسی زفت یابس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در مخزن گفته اسم پارسی زفت یابس است و دردلک مغسول را زمورلاک نامند و مستعمل زرگران است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کودک نیکوروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِمِجْ جا / زِمَجْ جا)
دم غزۀ مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیخ دم پرنده. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی بعد شود
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ جِ)
آب شور. خمجر، آب که بتلخی نرسیده باشد و آن را ستور خورد. خمجر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
آب شور. خمجر، آب که به تلخی نرسیده باشد و آن را ستور خورد. خمجر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ جِ)
شیر غرنده. (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
غریدن شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، آواز برآوردن یا آنکه در آواز خشونت و درشتی داشتن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
زنی که از گرانی بار شکم برخاستن نتواند. (منتهی الارب). ممجره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمجر
تصویر خمجر
آب شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجر
تصویر زنجر
پارسی تازی گشته زنجره زنجیره سپیدی که برناخن نوجوانان برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمار
تصویر زمار
نی زن آواز شتر مرغ نای زن نی نواز. بانگ شتر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمخر
تصویر زمخر
نای، نایدیس درختان میان تهی، والاگاه، کاواک: استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمیر
تصویر زمیر
کولمه از ماهیان نامرد، کوته بالا، خوبروی کودک، نی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
منع کننده، باز دارنده از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمجره
تصویر زمجره
بانگ فریاد، آوای نی بانگ نای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمار
تصویر زمار
((زِ))
نای زن، نی نواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمار
تصویر زمار
بانگ شترمرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمیر
تصویر زمیر
((زَ))
کوتاه قد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
((جِ))
منع کننده، بازدارنده، بانگ زننده
فرهنگ فارسی معین