قرض داری، (آنندراج)، وامدار بودن، بدهکاری، مدیونی، مقروضی: گفت من خود ز وامداری تو نرسیدم به حقگزاری تو، نظامی، می کوش که وام او گزاری تا بازرهی ز وامداری، نظامی
قرض داری، (آنندراج)، وامدار بودن، بدهکاری، مدیونی، مقروضی: گفت من خود ز وامداری تو نرسیدم به حقگزاری تو، نظامی، می کوش که وام او گزاری تا بازرهی ز وامداری، نظامی
آوازه، شهرت، (ناظم الاطباء)، صیت، نام آوری، نامبرداری، ناموری، نامدار بودن، صاحب جاهی، والامقامی، سروری: در این بند و زندان به کار و به دانش بیلفغد باید همی نامداری، ناصرخسرو، بی نام بسی گشت از او و بی نان اندر طلب نان و نامداری، ناصرخسرو، کمال نامداری بین و عزت که نامش را بدین حد است حرمت، وحشی، ، پهلوانی، دلیری: بدان نامداری که هیتال بود جهانی پر از تیغ وکوپال بود، فردوسی، ، اهمیت، مهمی، باارزشی، ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت، (تاریخ بیهقی)، اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی، (تاریخ بیهقی)، رجوع به نامدار شود
آوازه، شهرت، (ناظم الاطباء)، صیت، نام آوری، نامبرداری، ناموری، نامدار بودن، صاحب جاهی، والامقامی، سروری: در این بند و زندان به کار و به دانش بیلفغد باید همی نامداری، ناصرخسرو، بی نام بسی گشت از او و بی نان اندر طلب نان و نامداری، ناصرخسرو، کمال نامداری بین و عزت که نامش را بدین حد است حرمت، وحشی، ، پهلوانی، دلیری: بدان نامداری که هیتال بود جهانی پر از تیغ وکوپال بود، فردوسی، ، اهمیت، مهمی، باارزشی، ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت، (تاریخ بیهقی)، اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی، (تاریخ بیهقی)، رجوع به نامدار شود
دولت و ثروت و غنا، (ناظم الاطباء)، ثروتمندی، توانگری: سلطان عرب به کامکاری قارون عجم به مالداری، نظامی، ، داشتن استر و خر و مانند آن بیشتر برای کرایه دادن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، دارای چارپایان بودن، تربیت گاو و گوسفند و اسب: شغل اهالی کشاورزی و مالداری است، (فرهنگ فارسی معین)
دولت و ثروت و غنا، (ناظم الاطباء)، ثروتمندی، توانگری: سلطان عرب به کامکاری قارون عجم به مالداری، نظامی، ، داشتن استر و خر و مانند آن بیشتر برای کرایه دادن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، دارای چارپایان بودن، تربیت گاو و گوسفند و اسب: شغل اهالی کشاورزی و مالداری است، (فرهنگ فارسی معین)
عمل دامدار، دام داشتن، نگهبانی دام (آلت صید)، حفظ دام (آلت صید)، شکار کردن، صید کردن، صیادی، دامیاری، نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی)، پرورش و استفادۀ از دام، چون گوسفندداری و گاوداری، داشتن و پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند و گاو و بز و جز آن
عمل دامدار، دام داشتن، نگهبانی دام (آلت صید)، حفظ دام (آلت صید)، شکار کردن، صید کردن، صیادی، دامیاری، نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی)، پرورش و استفادۀ از دام، چون گوسفندداری و گاوداری، داشتن و پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند و گاو و بز و جز آن