جدول جو
جدول جو

معنی زمامداری - جستجوی لغت در جدول جو

زمامداری
(زِ)
پیشوایی قوم، سیاستمداری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
زمامداری
سیاستمداری، پیشوایی قوم
تصویری از زمامداری
تصویر زمامداری
فرهنگ لغت هوشیار
زمامداری
سیاستمداری، پیشوایی
تصویری از زمامداری
تصویر زمامداری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمامدار
تصویر زمامدار
کسی که زمام امور کشور را در دست دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامداری
تصویر دامداری
دام پروری، شغل و عمل دام پرور، نگهداری و پرورش حیوانات اهلی، محل پرورش حیوانات اهلی
فرهنگ فارسی عمید
قرض داری، (آنندراج)، وامدار بودن، بدهکاری، مدیونی، مقروضی:
گفت من خود ز وامداری تو
نرسیدم به حقگزاری تو،
نظامی،
می کوش که وام او گزاری
تا بازرهی ز وامداری،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تیراندازی. (ناظم الاطباء). مجهز بودن به کمان. دارا بودن کمان. (فرهنگ فارسی معین). حالت و عمل کماندار. و رجوع به کماندار شود
لغت نامه دهخدا
آوازه، شهرت، (ناظم الاطباء)، صیت، نام آوری، نامبرداری، ناموری، نامدار بودن، صاحب جاهی، والامقامی، سروری:
در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری،
ناصرخسرو،
بی نام بسی گشت از او و بی نان
اندر طلب نان و نامداری،
ناصرخسرو،
کمال نامداری بین و عزت
که نامش را بدین حد است حرمت،
وحشی،
، پهلوانی، دلیری:
بدان نامداری که هیتال بود
جهانی پر از تیغ وکوپال بود،
فردوسی،
، اهمیت، مهمی، باارزشی، ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت، (تاریخ بیهقی)، اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی، (تاریخ بیهقی)، رجوع به نامدار شود
لغت نامه دهخدا
دولت و ثروت و غنا، (ناظم الاطباء)، ثروتمندی، توانگری:
سلطان عرب به کامکاری
قارون عجم به مالداری،
نظامی،
، داشتن استر و خر و مانند آن بیشتر برای کرایه دادن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، دارای چارپایان بودن، تربیت گاو و گوسفند و اسب: شغل اهالی کشاورزی و مالداری است، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
زمام دارنده. پیشوای قوم، سیاستمدار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
عمل دامدار، دام داشتن، نگهبانی دام (آلت صید)، حفظ دام (آلت صید)، شکار کردن، صید کردن، صیادی، دامیاری، نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی)، پرورش و استفادۀ از دام، چون گوسفندداری و گاوداری، داشتن و پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند و گاو و بز و جز آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از وامداری
تصویر وامداری
مدیونی، بدهکاری، مقروضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامداری
تصویر دامداری
نگهبانی دام، صیدکردن، پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانداری
تصویر کمانداری
مجهز بودن به کمان دارا بودن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
سخنگوی فصیح و بلیغ، آنکه بجز زبان مادری خود یک یا چند زبان دیگر بداند، شاگرد معلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمامدار
تصویر زمامدار
پیشوای قوم، سیاستمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامداری
تصویر دامداری
نگاه داری و پرورش جانوران اهلی مانند گوسفند، گاو، اسب، شتر و مانند آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمامدار
تصویر زمامدار
سیاستمدار، پیشوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمانداری
تصویر کمانداری
تیراندازی
فرهنگ فارسی معین
پیشوا، رئیس، سیاستمدار، صندید، مهتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد