جدول جو
جدول جو

معنی زلیف - جستجوی لغت در جدول جو

زلیف
زلیفن، ترس، بیم، تهدید، کینه
تصویری از زلیف
تصویر زلیف
فرهنگ فارسی عمید
زلیف
(زَ)
ترس و وهم. (برهان). ترس و بیم. (فرهنگ جهانگیری). ترس. بیم. هول. هراس. (ناظم الاطباء). زلیفن. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی بیم و تهدید و انتقام و آن را زلیفن به اضافۀ نون در آخر نیز گفته اند، چنانکه پاداش، پاداشن، گذارش، گذارشن، ریم، ریمن، رنج و رنجن... (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
زلیف
(زَ)
پیش درآینده از جایی به جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زلیف
ترس و وهم، ترس و بیم
تصویری از زلیف
تصویر زلیف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الیف
تصویر الیف
الفت گرفته، خوگرفته، یار، دوست، همدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیف
تصویر حلیف
هم عهد، هم پیمان، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلیف
تصویر ظلیف
بدحال، ذلیل، خوار، ویژگی امر سخت و دشوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلیفن
تصویر زلیفن
ترس، بیم، برای مثال از لب تو مر مرا هزار امید است / وز سر زلفین هزار زلیفن (فرخی - ۲۶۹)، تهدید، کینه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
هم سوگند. (منتهی الارب) (آنندراج). هم قسم، هم عهد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء). آنکه با تو عهد کرده باشد. هم پیمان. حلف. ج، حلفاء. (منتهی الارب) (آنندراج).
- حلیف الفراش، آنکه بر اثر بیماری در بستر افتاده باشد: بعلتی صعب ممتحن گشت و حلیف الفراش شد. (ترجمه تاریخ یمینی). از هول حادثه بیست روز حلیف الفراش شدم. (ترجمه تاریخ یمینی).
، در شعر ساعده بن حویه، سنان تیز یا اسب بانشاط. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد فصیح. (دهار). مرد تیززبان. (از مهذب الاسماء).
- حلیف اللسان، تیززبان و فصیح. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
راه میان دو کوه، وادی میان دو کوه، مدفع آب و راه در کوه به هر طور که باشد، راه، مرد تیزفهم و چرب زبان. (منتهی الارب) ، جامه ای که میان شکافته هر دو طرف آن را به هم منظم گردانند، روز دویم از زائیدن ماده شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه:رکبها یوم خلیفها، شیر که فله از آن گرفته باشند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خلف. خلف. خلف، زنی که موها را در قفا فروفرستاده باشد، سلطان بزرگ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، وصف پیراهنی است که کهنۀ آن را بیرون کرده دوخته باشند. (منتهی الارب). منه: قمیص خلیف
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زیاده کردن در سخن و افزودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیاده کردن در سخن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تزریف. (از متن اللغه) ، فراپیش شدن. (مجمل اللغه). تقدیم چیزی. (از المنجد). و رجوع به تزریف و تقدیم در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
موضعی است درشعر عبید بن ایوب اللص ّ آنجا که میگوید:
ألا لیت شعری هل تغیربعدنا
عن العهد قارات الظلیف الفوارد
و هل رام عن عهدی ودیک ٌ مکانه
الی حیث یفضی سیل ذات المساجد.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زَ فَ)
تهدید بود یعنی ترسانیدن. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 360). تهدید کردن. ترسانیدن. (برهان) (آنندراج). تهدید و تخویف و سبب ترسیدن شدن. (ناظم الاطباء). ترسانیدن. (شرفنامۀ منیری). تهدید. بیم کردن. (اوبهی). تهدید. (فرهنگ رشیدی).
- زلیفن بستن، کینه کشیدن. انتقام گرفتن. (فرهنگ فارسی معین).
- زلیفن کردن، تهدید کردن. تحذیر کردن:
سیاست کردنش بهتر سیاست
زلیفن کردنش بهتر زلفین.
منوچهری.
کرده ست ایزد زلیفنت به قران در
عذر بیفتاد از آنکه کرد زلفین.
ناصرخسرو.
، ترسیدن. بیم کردن. (برهان) (آنندراج). ترس و بیم. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (اوبهی) :
از لب تو مر مرا هزار امید است
وز سر زلفت مرا هزار زلیفن.
فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 360).
، کینه و انتقام. (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انتقام. (فرهنگ رشیدی) ، چرخی را نیز گویند که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
سلیمان در غضب شد گویی از باد
که بستش دست و پا اندر زلیفن.
داود شیرازی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ فَ)
بطنی است به یمن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
چیز گرفته، ناچیز، هدر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
بدحال، خوار. ذلیل، جای سخت، کار دشوار، بلای شدید، سختی و درشتی، بن گردن. ج، ظلف، ظلف، ظلیف النفس،نزه النفس. ظلف النفس، ذهب به ظلیفاً، مفت و رایگان و بی بها برد آن را، تمام. کامل. کل ّ. همه: اخذه بظلیفه و بظلیفته، أی کله
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دوست. مونس. ج، الائف. (از اقرب الموارد). یار و دوست و همخو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلیف
تصویر قلیف
خم خرما، خم بازشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیف
تصویر علیف
گوسفند فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلیف
تصویر ظلیف
بد حال، خوار، ذلیل، کار دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیف
تصویر خلیف
پادشاه فرمانروا، چربزبان، دره، راه کوهستانی، پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیف
تصویر حلیف
هم سوگند، هم قسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیف
تصویر الیف
خوگر خو گرفته یار خوگر خوگیر معتاد، دمساز دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلفی
تصویر زلفی
نزدیکی، گاهمندی، ارجداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلوف
تصویر زلوف
راه دور ماده شتر تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیج
تصویر زلیج
کلید شده، سرسره لغزگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیق
تصویر زلیق
شلیل، ماهی لیز آفگانه (جنین سقط شده) نسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیل
تصویر زلیل
آب صاف و گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیه
تصویر زلیه
پارسی تازی شده زیلو گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلیف
تصویر تزلیف
دراز گویی کش دادن سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیفن
تصویر زلیفن
ترس، بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیف
تصویر جلیف
ظالم و ستمکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیف
تصویر الیف
خوی گرفته، معتاد، همدم، دوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلیف
تصویر حلیف
((حَ))
هم عهد، هم سوگند، یار، دستیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلیفن
تصویر زلیفن
((زَ فَ))
ترس، بیم، کینه، انتقام
فرهنگ فارسی معین