جدول جو
جدول جو

معنی زلهب - جستجوی لغت در جدول جو

زلهب
(زَ هََ)
مرد سبک ریش و سبک گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلهب
تصویر تلهب
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، ضرام، گر زدن، توقّد، التهاب، گر کشیدن، اشتعال، شعله زدن، اضطرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهب
تصویر لهب
شعله، زبانۀ آتش، گرد و غبار بالاآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زله
تصویر زله
ولیمه و مهمانی عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، طوی، طو، عرس، بیوگانی، پیوگانی
خوردنی و خوراکی که از مهمانی با خود می بردند
جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زانه، برای مثال بانگ زله کرد خواهد کرّ گوش / وایچ ناساید به گرما از خروش (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
(صَ هََ)
مرد دراز، خانه بزرگ، شتر استوار وتوانا، سنگ سخت دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَلْ لَ / لِ)
آنچه از طعام بهر کسی نگاهدارند. (غیاث اللغات). طعام و خوردنی که شخص میهمان از مجلس ضیافت با خود ببرد. (ناظم الاطباء). آنچه برگیرند با خود از مائدۀ دوستی یا خویش خود را یا دیگری را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زله. ولیمۀ مهمانی و عروسی. (فرهنگ فارسی معین) : شیخ ما گفت اصل زله از اینجاست که مصطفی، ما را از آنجا زله آورد از نزدیک دوست اکنون زله از خانه دوستان باید کرد نه از خانه بیگانگان. (اسرارالتوحید). و چون دعوتی بودی، کاسۀ خوردنی و قلیه و شیرینی ازبهر زلۀ من از مطبخ روان بودی. (اسرار التوحید).
رای اقضی القضاه اگر خواهد
زله پیش از نکاح بفرستد.
خاقانی.
عیسیم از بیت معمور آمده وز خوان خلد
خورده خوان و زله اخوان را ز خوان آورده ام.
خاقانی.
از خوان دل چو برگ سدابی بیافتی
بفرست زله ای سوی اخوان صبحگاه.
خاقانی.
تلطفی فرمای که از مائدۀ کرام بی زلۀ اشباع بر نتوان خاست. (سندبادنامه ص 168).
از سر خوانی که رطب خورده ای
از پی ما زله چه آورده ای.
نظامی.
غم هر کس، کسی را درنگیرد
که مهمان زلۀ غم برنگیرد.
امیرخسرو دهلوی.
- زله کردن، فرستادن طعام و خوردنی از مجلس ضیافت برای کسی:
دگر از پی دوستان زله کرد
که حلوا به تنها نشایست خورد.
نظامی.
، در عربی، طعامی باشد که مردم فرومایه از جایی بردارند و برند. (برهان) (آنندراج). پس خورده و طعامی که مردم فرومایه از جایی بردارند. (غیاث). و به این معنی با لفظ گذاشتن و داشتن و بستن و ربودن مستعمل است. (از آنندراج). طعامی که مردم فرومایه از جایی بردارند و با خود برند. (فرهنگ فارسی معین).
- زله برداشتن، ریزۀ طعام برداشتن. پس ماندۀطعامی را جمع کردن و بردن:
مائده از آسمان شد عائده
چونکه گفت انزل علینا مائده
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زله ها برداشتند
کرد عیسی لابه ایشان را که این
دائم است و کم نگردداز زمین
بدگمانی کردن و حرص آوری
کفر باشد نزد خوان مهتری.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 4).
- زله بستن، عمل زله برگرفتن از خوان:
ز خواب سردر منزل تواند زله ها بستن
سبکسیری که جای توشه دامن بر کمر بندد.
صائب (از آنندراج).
- زله بند، کسی که طعام پس ماندۀ یک وقت را به وقت دیگر نگاهدارد. (غیاث) (از آنندراج) :
که زله بند نباشند مردم اوباش.
؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زله خوار، زله خور. ریزه خوار. آنکه پس ماندۀ طعامی را از خوان برگیرد:
زله خوار تیغ و مور خوان اوست
وحش و طیر و انس و جان در شرق و غرب.
خاقانی.
ما زله خوار مائدۀ میر حاجبیم
نعمان روزگار طفیلی خوان ماست.
خاقانی.
ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه
جانی است خاک جرعۀ مستان صبحگاه.
خاقانی.
- زله ربای، زله کش. رباینده ریزه های خوان. برگیرندۀ پس ماندۀ طعامی از خوان:
انس و پریش چون ملک، زله ربای مائده
دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 462).
رجوع به ترکیب زله کش شود.
- زله کش، برگیرندۀ پس ماندۀ طعامی از خوان. زله ربای. ربایندۀ ریزه های خوان:
با خویشتن آورده بهر مائده ای بر
کاسه شکنان زله کشان لقمه ربایان.
سوزنی.
رجوع به ترکیب زله ربای شود
لغت نامه دهخدا
(زَلْ لَ / لِ / زِلْ لَ / لِ)
پرنده ای است به گرمای صعب بانگ بردارد، بانگی تیز و او چند ناخنی باشد. و چزد نیز خوانندش. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 494). جانوری باشد شبیه به ملخ که پیوسته در میان غله زارها و هوای گرم فریاد طولانی کند و آنرا جزد هم خوانند و بعضی گویند جانوری است سیاهرنگ وپر او در زیر کاسۀ پشت او می باشد و آن نوعی از جعل باشد و بعضی دیگر گویند جانوری است پردار که بیشتر در حمامها و جاهای نمناک بهم می رسد و شبها فریاد تندو تیز و طولانی می کند و او را چرخ ریسه نیز می گویند. (از برهان) (از آنندراج). جانوری است مانند ملخ که به خانه و صحرا در هوای گرم فریاد می کند. (فرهنگ جهانگیری). همان زانۀ مرقوم که در گرما آواز کند. (فرهنگ رشیدی). کرمی است پردار که در موسم گرما شبها آوازکند به هندی جهینگر گویند. (غیاث). حشره ای است شبیه ملخ و سبزرنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند. جزد. چزد. (فرهنگ فارسی معین). خزنده ای است خرد بیشتر به گرمابه بود و بعضی پر نیز دارند به شب شور کنند. (از شرفنامۀ منیری). یک نوع جانور کی مانند ملخ وباآواز که دارای آواز طولانی می باشد. (ناظم الاطباء). سانسکریت جهیلیکا، جهیلی. سوسک. زنجیره. (حاشیۀ برهان چ معین) :
بانگ زله کرد خواهد کر گوش
و ایچ ناساید به گرما از خروش.
رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 494)
لغت نامه دهخدا
(زَلْهْ)
شکوفه و ریحان، حسن و خوبی شکوفه و ریحان، سنگی که بر آن آبکش ایستاده شود، سرگشتگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُلْ لَ)
تاسه. تنگی نفس و دمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِلْ لَ)
سنگریزه یا سنگریزه های تابان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نوع و هیأت لغزش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِلْ لَ / لِ)
در تداول، بمعنی ستوه و عجز می آید.
- زله آمدن، به ستوه آمدن. عاجز شدن. به تنگ آمدن. زله شدن. بجان آمدن.
- زله آوردن، عاجز کردن. به تنگ آوردن. به ستوه آوردن.
- زله شدن، زله آمدن. عاجز شدن. در تنگنا قرار گرفتن. به تنگ آمدن. ستوه شدن.
- زله کردن، عاجز کردن. زله آوردن. ناچار کردن. به ستوه آوردن. به تنگ آوردن. ستوه کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ لَهَْ هََ)
جامۀ کم رنگ. (منتهی الارب). جامۀ نیم رنگ. (ناظم الاطباء). جامه ای که سرخ آن اشباع نشده باشد و رنگ پریده به نظر رسد. (از اقرب الموارد) ، جامۀ سخت سرخ کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
به نهایت خوب صورت. (منتهی الارب). کسی که در نهایت خوب صورتی و نیکویی باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارموی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
اسب تیزرو غبارانگیز. (از اقرب الموارد) ، افروزنده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) (منتهی الارب). و رجوع به الهاب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
تکۀ درازشاخ. (منتهی الارب). آهوی نر درازشاخ، خواه وحشی باشد و خواه اهلی. (از لسان العرب). آهوی نر درازشاخ. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). گاو وحشی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). گاو و آهوی وحشی. (از لسان العرب). ج، علاهبه. (لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه) ، مرد بلندبالا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد بلندبالا، و یا کهنسال از مردم و آهوان. (از لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه) (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
لغزنده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). او هو بالحاء المهمله. (ناظم الاطباء). رجوع به زلحب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
افروخته شدن و روشن گردیدن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شعله زن شدن آتش و زبانه کشیدن آتش. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زلیبا:
آردی روغن و حلوای برنجی و زلیب
مرد کاری، چوبه چنگال زنی اول بار.
بسحاق اطعمه (از نظام قاری).
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
مرد دیرینۀ سطبراندام. (منتهی الارب). الرجل القدیم الضخم و قیل الفدم الضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ حَ)
زال. (اقرب الموارد). رجوع به زال و زلجب شود
لغت نامه دهخدا
(زَلْ لَ / زُلْ لَ)
نیکویی و هنر و کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
مرد سبک ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
تیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، لقمه. (اقرب الموارد) ، لبلاب سپید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهب
تصویر زهب
پاره ای از مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلب
تصویر زلب
جمع زلبه، نواله ها
فرهنگ لغت هوشیار
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلبه
تصویر زلبه
نواله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علهب
تصویر علهب
دراز بالا مرد، بز دراز شاخ، گاو آفریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
افروخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهلب
تصویر زهلب
کمریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهب
تصویر لهب
شعله و زبانه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زله
تصویر زله
((زَ لِّ))
لغزیدن، خطا، مهمانی عروسی، آن چه از خوردنی که از مهمانی با خود برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زله
تصویر زله
حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند، سوسک، زنجره، جزد، چزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهب
تصویر لهب
((لَ هَ))
شعله آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
((تَ لَ هُّ))
زبانه کشیدن آتش
فرهنگ فارسی معین