جدول جو
جدول جو

معنی زلقی - جستجوی لغت در جدول جو

زلقی(زَ لَ)
منسوب به زلق: اسهال زلقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زلق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلقی
تصویر تلقی
ملاقات کردن، دیدار کردن، برخورد کردن، پذیرفتن، دریافتن، ادراک کردن، فراگرفتن چیزی از کسی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
دهی از دهستان سلطان آباد است که در بخش حومه شهرستان سبزوار واقع است و 510 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَقْ قی)
مأخوذ از عربی، ملاقات و پذیرفتن چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ رُ)
دیدار کردن، پیش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیش باز شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، واگرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی از کسی فراگرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تلقن. (اقرب الموارد) ، باردار گردیدن زن و متلق ه (متلقی) نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (در تصوف) فراگرفتن آنچه از حق بر تو وارد شود. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابومحمد عبدالله بن ابراهیم بن احمد طلقی استرابادی، از مردم استراباد و جرجان. او در استراباد از ابوالحسن احمد بن عبدالله الاسترابادی سماع کرده است. (سمعانی برگ 371)
لغت نامه دهخدا
فریاد و بانگ کننده، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)،
خروس، (اقرب الموارد) (آنندراج)، و رجوع به زواقی شود
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
منسوب است به بنی زریق که بطنی است از انصار. (ازانساب سمعانی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زرق که قریه ای است در شش فرسخی مرو. (از انساب سمعانی). رجوع به زرق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ قا)
زن سبک خیز. سریعهالوثب. رجوع به القه شود
لغت نامه دهخدا
(زُلْ لَ)
شفترنگ و آن نوعی از شفتالو است، تابان بی پشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به فارسی شلیل گویند. (ناظم الاطباء). شفترنگ. شبته رنگ. شلیل. شلیر. تالانه. فرسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بچۀ ناتمام افکنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سقطشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ قَ)
سنگ تابان. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ / قِ)
لغزش و سقوط و افتادگی: زلقۀ قدم، لغزش پا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
زلاقه. جای لغزان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قلعۀ استواری است از قلاع ناحیۀ زوزان در ’موصل’. (از معجم البلدان). در ’تاریخ کرد’ (ص 97) آمده: القی (الک) ناحیه ای در کردستان است. رجوع به تاریخ مذکور و ’الک’ شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 90 هزارگزی شمال فریمان و 10 هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد به سرخس واقع است. دامنه و معتدل است و 286 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِ قی ی)
منسوب به خلقت. طبیعی. گهری. گوهری. مادرزاد. مادرآورد. جبلی. فطری. خداداد. سرشتی. غریزی. موروثی. نهادی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ لُ)
آچارو ترشی آلات. (ناظم الاطباء) (ا زلسان العجم شعوری)
لغت نامه دهخدا
(زِ مِ)
منسوب است زملق که قریه ای است به بخارا. (از انساب سمعانی) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلق که از نواحی غزنه است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به بلق شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حلق. حروف حلقی و آن شش حرف است: همزه، هاء، عین، حاء، غین، خاء. (آنندراج). رجوع به حلق شود، مشتی که بر گلو و زیر زنخ زنند و آنرا دوکارد و دوکاردی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نغمۀ حلقی، مقابل صناعی یا نغمۀ صناعی نغمه ای که مخرج آن حلق حیوان بود
لغت نامه دهخدا
انداخته شده افتاده، نویسیده اندازنده، نویسنده انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املا کرده. اندازنده (بر زمین و جز آن)، املا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلقی
تصویر غلقی
پا زهر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
دیدار کردن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقی
تصویر خلقی
رفتاری آفرینشی منسوب به خلق منسوب به خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقی
تصویر حلقی
گلویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلقی
تصویر جلقی
زلغی چل زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلفی
تصویر زلفی
نزدیکی، گاهمندی، ارجداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیق
تصویر زلیق
شلیل، ماهی لیز آفگانه (جنین سقط شده) نسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقی
تصویر قلقی
گردن آویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ قا))
انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املاء کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ))
اندازنده (بر زمین و جز آن)، املاء کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
((تَ لَ قِّ))
آموختن، ملاقات کردن، برخورد کردن، فراگیری، آموزشی، دیدار، برخوردن، پذیرش
فرهنگ فارسی معین