جنبش. اسم است تزلزل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جنبش سخت. حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسم است از ’زلزل الارض’. (از اقرب الموارد) : اذا زلزلت الارض زلزالها. (قرآن 1/99). تو دامغ روم و از حسامت زلزال به دامغان ببینم. خاقانی. - زلزال افکندن، لرزه افکندن. لرزاندن. سخت جنباندن. حرکت شدید دادن: حسام او به جهان اندر افکند فریاد نهیب او به زمین اندر افکند زلزال. فرخی. بگاه حمله به چرخ اندر افکند آشوب بوقت پویه به خاک اندر افکند زلزال. امیرمعزی (از آنندراج). گرز او در قلعۀ البرز زلزال افکند چتر او در قبۀ افلاک نقصان آورد. خاقانی. - زلزال فنا، لرزۀ نیستی: زلزال فنا گر بدرد سقف جهان را تو سد همه رخنۀ زلزال فنائی. خاقانی
جنبش. اسم است تزلزل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جنبش سخت. حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسم است از ’زلزل الارض’. (از اقرب الموارد) : اذا زلزلت الارض زلزالها. (قرآن 1/99). تو دامغ روم و از حسامت زلزال به دامغان ببینم. خاقانی. - زلزال افکندن، لرزه افکندن. لرزاندن. سخت جنباندن. حرکت شدید دادن: حسام او به جهان اندر افکند فریاد نهیب او به زمین اندر افکند زلزال. فرخی. بگاه حمله به چرخ اندر افکند آشوب بوقت پویه به خاک اندر افکند زلزال. امیرمعزی (از آنندراج). گرز او در قلعۀ البرز زلزال افکند چتر او در قبۀ افلاک نقصان آورد. خاقانی. - زلزال فنا، لرزۀ نیستی: زلزال فنا گر بدرد سقف جهان را تو سد همه رخنۀ زلزال فنائی. خاقانی
مغنی ای بوده که در عودنوازی بدان مثل زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: اطرب من عود زلزل. (اقرب الموارد). منصور بن جعفر موسیقی دان و عودنواز معروف معاصر هارون و مأمون است. وی از ابراهیم موصلی (متوفی به سال 188 هجری قمری) تعلیم گرفت. او در جایگاه انگشتان در عود و شاهرود تصرفاتی کرد و اسحاق بن ابراهیم موصلی نزد او موسیقی آموخت. هارون بر او غضب کرد و قریب ده سال وی را از خود دور داشت. شهرت او در تاریخ موسیقی به پرده ای است که به پرده های عود افزوده و در ساختن این ساز ابتکاراتی بعمل آورده است. برخی او را از مردم کوفه دانسته و برخی دیگر او را از مردم ری دانند: یکی چون معبد مطرب، دوم چون زلزل رازی سیم چون ستی زرین چهارم چون علی مکی. منوچهری. صلصل به لحن زلزل وقت سپیده دم اشعار بونواس همی خواند و جریر. منوچهری. رجوع به ترکیب برکۀ زلزل، فرهنگ فارسی معین، دایره المعارف فارسی، المنجد و معجم البلدان شود. - برکۀ زلزل، در بغداد، بین کرخ و سراه و باب المحول و سویقه ابی الورد. آن قریه ای بوده که زلزل در آن برکه ای حفر کرد و آب آن را وقف مسلمین نمود. (از معجم البلدان). به سوی او منسوب است حوض زلزل که در بغداد است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به معجم البلدان، کتاب التاج، تعلیقات دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی، عقد الفرید ج 7 ص 33 و 39، فهرست اعلام الشعر والشعراء ابن قتیبه و اغانی ابوالفرج اصفهانی شود
مغنی ای بوده که در عودنوازی بدان مثل زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: اطرب من عود زلزل. (اقرب الموارد). منصور بن جعفر موسیقی دان و عودنواز معروف معاصر هارون و مأمون است. وی از ابراهیم موصلی (متوفی به سال 188 هجری قمری) تعلیم گرفت. او در جایگاه انگشتان در عود و شاهرود تصرفاتی کرد و اسحاق بن ابراهیم موصلی نزد او موسیقی آموخت. هارون بر او غضب کرد و قریب ده سال وی را از خود دور داشت. شهرت او در تاریخ موسیقی به پرده ای است که به پرده های عود افزوده و در ساختن این ساز ابتکاراتی بعمل آورده است. برخی او را از مردم کوفه دانسته و برخی دیگر او را از مردم ری دانند: یکی چون معبد مطرب، دوم چون زلزل رازی سیم چون ستی زرین چهارم چون علی مکی. منوچهری. صلصل به لحن زلزل وقت سپیده دم اشعار بونواس همی خواند و جریر. منوچهری. رجوع به ترکیب برکۀ زلزل، فرهنگ فارسی معین، دایره المعارف فارسی، المنجد و معجم البلدان شود. - برکۀ زلزل، در بغداد، بین کرخ و سراه و باب المحول و سویقه ابی الورد. آن قریه ای بوده که زلزل در آن برکه ای حفر کرد و آب آن را وقف مسلمین نمود. (از معجم البلدان). به سوی او منسوب است حوض زلزل که در بغداد است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به معجم البلدان، کتاب التاج، تعلیقات دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی، عقد الفرید ج 7 ص 33 و 39، فهرست اعلام الشعر والشعراء ابن قتیبه و اغانی ابوالفرج اصفهانی شود
هر مایع صاف بی درد و روشن و صاف از هر مایعی... (ناظم الاطباء) : در در صدف اگر ز لطافت کند سخن برگ گل است جلوه کنان در می زلال. بابافغانی (از آنندراج). نیست بزم زمانه عیش و صفا شیشه گردون می زلال آلود. حضرت شیخ (از آنندراج). ، در زرد و زلال، صفرای فاقع. اصفر فاقع. زردی سخت زرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی آمیغ. روشن. پاک
هر مایع صاف بی دُرد و روشن و صاف از هر مایعی... (ناظم الاطباء) : دُر در صدف اگر ز لطافت کند سخن برگ گل است جلوه کنان در می زلال. بابافغانی (از آنندراج). نیست بزم زمانه عیش و صفا شیشه گردون می زلال آلود. حضرت شیخ (از آنندراج). ، در زرد و زلال، صفرای فاقع. اصفر فاقع. زردی سخت زرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی آمیغ. روشن. پاک
بلاها. سختی ها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ زلزله. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بلرزند از نهیب او نهنگان بلرزد کوه سنگین از زلازل. منوچهری. از شکل بروج و از منازل افتاده سپهر در زلازل. نظامی
بلاها. سختی ها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ زلزله. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بلرزند از نهیب او نهنگان بلرزد کوه سنگین از زلازل. منوچهری. از شکل بروج و از منازل افتاده سپهر در زلازل. نظامی
حیوان خرداندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند. (از ذیل اقرب الموارد) : فهیئوا الی الزلال لارکب غداً فمر فی دجله. (تاریخ طبری ص 1323 ج 3)
حیوان خرداندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند. (از ذیل اقرب الموارد) : فهیئوا الی الزلال لارکب غداً فمر فی دجله. (تاریخ طبری ص 1323 ج 3)
کرمی را گویند که در میان برف بهم رسد و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن آب را زلال خوانند و آن کرم را اندک حیاتی و حرکت مذبوحی هست و زلال بمعنی صاف عربی است. (برهان). کرمی که در میان برف به هم رسد و در میان آن آب صاف باشد و آن را رخنه کنند و از آن خورند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کرمی باشد که در میان برف به هم رسدبرابر انگشت و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن کرم را اندک حیاتی و حرکتی باشد. چون در عرب آب شیرین کمتر به هم رسد، مردم عرب ’؟’ کرمهای مذکور را فشرده آبی که از آنها برآید می نوشند، چرا که بغایت سرد و شیرین باشد. (غیاث اللغات). رجوع به مادۀ بعد شود
کرمی را گویند که در میان برف بهم رسد و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن آب را زلال خوانند و آن کرم را اندک حیاتی و حرکت مذبوحی هست و زلال بمعنی صاف عربی است. (برهان). کرمی که در میان برف به هم رسد و در میان آن آب صاف باشد و آن را رخنه کنند و از آن خورند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کرمی باشد که در میان برف به هم رسدبرابر انگشت و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن کرم را اندک حیاتی و حرکتی باشد. چون در عرب آب شیرین کمتر به هم رسد، مردم عرب ’؟’ کرمهای مذکور را فشرده آبی که از آنها برآید می نوشند، چرا که بغایت سرد و شیرین باشد. (غیاث اللغات). رجوع به مادۀ بعد شود
ماء زلال، آب شیرین و خوشگوار. (منتهی الارب). آب شیرین خوشگوار زود فروشونده به حلق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب آسان گوار و شیرین و خوش. (دهار). آب شیرین. (غیاث اللغات) (آنندراج). آب سرد. گوارا. خوش. صافی. خوشگوار. آب شیرین. آبی که آسان به گلو فرورود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال. فرخی. اگرچه آب زلال است زندگانی خلق بسی چو ماند چون زهرگردد آب زلال. قطران. گر پرسد دانا که چراخاک شود سنگ چون خاک به ناچار برد آب زلالش. ناصرخسرو. همش گرم و هم سرد خوانی ولیک مدانش نه آتش نه آب زلال. ناصرخسرو. آهیخت تیغ هندی چون چشمۀ مصفی تا بحر گشت سیراب از چشمۀ زلالش. خاقانی. آب ارچه همه زلال خیزد از خوردن پرملال خیزد. نظامی. دوش غمش خون من بریخت و مرا گفت خون توام چشمۀ زلال نماید. عطار. تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده. سعدی (گلستان). از غایت تشنگی که بردم در حلق نمی رود زلالم. سعدی. رطب شیرین و دست از نخل کوتاه زلال اندر میان و تشنه محروم. سعدی. مرغ کو ناخورده ست آب زلال اندر آب شور دارد پر و بال. مولوی. گر بدادی تشنه را بحری زلال در کرم شرمنده بودی زآن نوال. مولوی. مرغی که خبر ندارد از آب زلال منقار در آب شور دارد همه سال. (از قره العیون، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - آب زلال، رجوع به آب زلال و شواهد زلال شود. - زلال بقا، زلال زندگی. آب بقا. (آنندراج) : هرگز خضر به تشنه زلال بقا نداد مس برامیدواری این کیمیا متاب. نظیری (از آنندراج). - زلال خضر، آب زندگانی. (ناظم الاطباء). - زلال زندگی، زلال بقا. آب بقا. (از آنندراج) : نشاط بادۀ گلرنگ را گر خضر دریابد زلال زندگی را زیر پای تاک می ریزد. صائب (از آنندراج). ، لکلرک زلال را در این جملۀ ابن البیطار: ’و اذا فرک (الحماض) خرج منه حب اسود زلال’. صاف و صیقلی ترجمه کرده است. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
ماء زلال، آب شیرین و خوشگوار. (منتهی الارب). آب شیرین خوشگوار زود فروشونده به حلق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب آسان گوار و شیرین و خوش. (دهار). آب شیرین. (غیاث اللغات) (آنندراج). آب سرد. گوارا. خوش. صافی. خوشگوار. آب شیرین. آبی که آسان به گلو فرورود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال. فرخی. اگرچه آب زلال است زندگانی خلق بسی چو ماند چون زهرگردد آب زلال. قطران. گر پرسد دانا که چراخاک شود سنگ چون خاک به ناچار برد آب زلالش. ناصرخسرو. همش گرم و هم سرد خوانی ولیک مدانش نه آتش نه آب زلال. ناصرخسرو. آهیخت تیغ هندی چون چشمۀ مصفی تا بحر گشت سیراب از چشمۀ زلالش. خاقانی. آب ارچه همه زلال خیزد از خوردن پرملال خیزد. نظامی. دوش غمش خون من بریخت و مرا گفت خون توام چشمۀ زلال نماید. عطار. تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده. سعدی (گلستان). از غایت تشنگی که بردم در حلق نمی رود زلالم. سعدی. رطب شیرین و دست از نخل کوتاه زلال اندر میان و تشنه محروم. سعدی. مرغ کو ناخورده ست آب زلال اندر آب شور دارد پر و بال. مولوی. گر بدادی تشنه را بحری زلال در کرم شرمنده بودی زآن نوال. مولوی. مرغی که خبر ندارد از آب زلال منقار در آب شور دارد همه سال. (از قره العیون، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - آب زلال، رجوع به آب زلال و شواهد زلال شود. - زلال بقا، زلال زندگی. آب بقا. (آنندراج) : هرگز خضر به تشنه زلال بقا نداد مس برامیدواری این کیمیا متاب. نظیری (از آنندراج). - زلال خضر، آب زندگانی. (ناظم الاطباء). - زلال زندگی، زلال بقا. آب بقا. (از آنندراج) : نشاط بادۀ گلرنگ را گر خضر دریابد زلال زندگی را زیر پای تاک می ریزد. صائب (از آنندراج). ، لکلرک زلال را در این جملۀ ابن البیطار: ’و اذا فرک (الحماض) خرج منه حب اسود زلال’. صاف و صیقلی ترجمه کرده است. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
جمع زلزال، بومهن ها زمین لرزه ها تنبه ها نوشگوار لرزانیدن (زمین)، ترسانیدن، لرزش، ارتعاش و جنبش و حرکات ناگهانی پوسته جامد کره زمین که در صورت شدت ساختمانها و شهرها را خراب میکند و جمع کثیری را هلاک میکند. حرکات زمین براثر زلزله به دو قسم انجام میشود: یا حرکات افقی است که زمین مانند گهواره حرکت میکند یا عمودی است که به صورت بالا و پایین رفتن نوسانات ظاهر میشوند و معمولا نوع دوم خطرناک تر است زمین لرزه. بلاها و سختی ها
جمع زلزال، بومهن ها زمین لرزه ها تنبه ها نوشگوار لرزانیدن (زمین)، ترسانیدن، لرزش، ارتعاش و جنبش و حرکات ناگهانی پوسته جامد کره زمین که در صورت شدت ساختمانها و شهرها را خراب میکند و جمع کثیری را هلاک میکند. حرکات زمین براثر زلزله به دو قسم انجام میشود: یا حرکات افقی است که زمین مانند گهواره حرکت میکند یا عمودی است که به صورت بالا و پایین رفتن نوسانات ظاهر میشوند و معمولا نوع دوم خطرناک تر است زمین لرزه. بلاها و سختی ها