جدول جو
جدول جو

معنی زلزال

زلزال
(زَ / زِ)
جنبش. اسم است تزلزل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جنبش سخت. حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسم است از ’زلزل الارض’. (از اقرب الموارد) : اذا زلزلت الارض زلزالها. (قرآن 1/99).
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال به دامغان ببینم.
خاقانی.
- زلزال افکندن، لرزه افکندن. لرزاندن. سخت جنباندن. حرکت شدید دادن:
حسام او به جهان اندر افکند فریاد
نهیب او به زمین اندر افکند زلزال.
فرخی.
بگاه حمله به چرخ اندر افکند آشوب
بوقت پویه به خاک اندر افکند زلزال.
امیرمعزی (از آنندراج).
گرز او در قلعۀ البرز زلزال افکند
چتر او در قبۀ افلاک نقصان آورد.
خاقانی.
- زلزال فنا، لرزۀ نیستی:
زلزال فنا گر بدرد سقف جهان را
تو سد همه رخنۀ زلزال فنائی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا