جدول جو
جدول جو

معنی زلز - جستجوی لغت در جدول جو

زلز
(زَ لَ / زَ لِ)
رخت خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اثاث. (اقرب الموارد) ، راهی که از آن درآئی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زلز
(تَ)
بی آرام گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زلز
نا آرامی مانه (اثاث خانه) مان دلتنگ نام آرام مرد
تصویری از زلز
تصویر زلز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زلو
تصویر زلو
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلق
تصویر زلق
خارج کردن منی با دست، استمنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلل
تصویر زلل
در علم عروض اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند
لغزیدن و افتادن
از حق و صواب منحرف گشتن
لغزش، خطا
کمی، نقصان، کم و کاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زله
تصویر زله
ولیمه و مهمانی عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، طوی، طو، عرس، بیوگانی، پیوگانی
خوردنی و خوراکی که از مهمانی با خود می بردند
جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زانه، برای مثال بانگ زله کرد خواهد کرّ گوش / وایچ ناساید به گرما از خروش (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلز
تصویر کلز
پوست درختی که در هندوستان می روید، ریشۀ درخت انار صحرایی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ زَ)
مغنی ای بوده که در عودنوازی بدان مثل زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: اطرب من عود زلزل. (اقرب الموارد). منصور بن جعفر موسیقی دان و عودنواز معروف معاصر هارون و مأمون است. وی از ابراهیم موصلی (متوفی به سال 188 هجری قمری) تعلیم گرفت. او در جایگاه انگشتان در عود و شاهرود تصرفاتی کرد و اسحاق بن ابراهیم موصلی نزد او موسیقی آموخت. هارون بر او غضب کرد و قریب ده سال وی را از خود دور داشت. شهرت او در تاریخ موسیقی به پرده ای است که به پرده های عود افزوده و در ساختن این ساز ابتکاراتی بعمل آورده است. برخی او را از مردم کوفه دانسته و برخی دیگر او را از مردم ری دانند:
یکی چون معبد مطرب، دوم چون زلزل رازی
سیم چون ستی زرین چهارم چون علی مکی.
منوچهری.
صلصل به لحن زلزل وقت سپیده دم
اشعار بونواس همی خواند و جریر.
منوچهری.
رجوع به ترکیب برکۀ زلزل، فرهنگ فارسی معین، دایره المعارف فارسی، المنجد و معجم البلدان شود.
- برکۀ زلزل، در بغداد، بین کرخ و سراه و باب المحول و سویقه ابی الورد. آن قریه ای بوده که زلزل در آن برکه ای حفر کرد و آب آن را وقف مسلمین نمود. (از معجم البلدان). به سوی او منسوب است حوض زلزل که در بغداد است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به معجم البلدان، کتاب التاج، تعلیقات دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی، عقد الفرید ج 7 ص 33 و 39، فهرست اعلام الشعر والشعراء ابن قتیبه و اغانی ابوالفرج اصفهانی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ زِ)
متاع. رخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اثاث. متاع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ زُ)
طبل نواز دانا و ماهر در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، غلام زلزل و قلقل، خفیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
زن سبک که به خانه های همسایگان آمد و شد کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلز
تصویر فلز
مس سپید که از آن دیگهای ریخته سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلج
تصویر زلج
لیز لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولز
تصویر ولز
سرخ شدن و سوختن چیزی (غذا) بر روی آتش ، اظهار ناراحتی و درد
فرهنگ لغت هوشیار
سیرسیرک از خانواده زنجره ها حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلب
تصویر زلب
جمع زلبه، نواله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلت
تصویر زلت
خطیئه، خطا، گناه، لغزش، زبان در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلخ
تصویر زلخ
لیز جای لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلح
تصویر زلح
چشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلع
تصویر زلع
شکاف گاباره (غار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلف
تصویر زلف
موی سر، گیسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلق
تصویر زلق
لغزیدن، خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلل
تصویر زلل
بلغزیدن و سهو افتادن، سبک سرین گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کودک سبک، تیر بی پر، تیر منگیا (قمار)، دانه شاهی (سعد سلطانی) از گیاهان، خرگوش کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است از شاخه کرمها جزو رده کرمهای حلقوی از دسته ئیرودینه ها که لوله گوارش اش در طول بدن حیوان به 11 قسمت مشخص میشود زالو در قسمت سر و همچنین در انتهای بدن دارای بادکشهایی است که به وسیله آنها خود را بااشیا یا حیوانات میچسباند زالو حیوانی است آبزی که در آب رودها جوی ها و برکه ها زندگی میکند دارای گونه های مختلفی است زالو در فسمت بادکش دهانی دارای سه ردیف آرواره بشکل میباشد که به رسیله آنها پوست بدن میزبان خودرا سوراخ کرده خون وی را می مکد زلو شلوک شلکا
فرهنگ لغت هوشیار
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
فرهنگ لغت هوشیار
قید استثناست از جز بجز مگر:) ملک فرمود تا شاپور حالی زجز خسرو سرارا کرد خالی (نظامی. خسرو و شیرین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلزل
تصویر زلزل
واحد آن زلزله است کالای سبک مانه سبک سبکسر، تبیره زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زله
تصویر زله
((زَ لِّ))
لغزیدن، خطا، مهمانی عروسی، آن چه از خوردنی که از مهمانی با خود برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زله
تصویر زله
حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند، سوسک، زنجره، جزد، چزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلل
تصویر زلل
((زَ لَ))
لغزیدن، لغزش، خطا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلق
تصویر زلق
((زَ لَ))
لغزیدن، لغزش، استمناء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلف
تصویر زلف
((زُ لْ))
گیسو، موی سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلز
تصویر فلز
توپال
فرهنگ واژه فارسی سره