شهری است در لبنان واقع در 54 کیلومتری شرق بیروت بر دامنۀ قسمت شرقی کوههای لبنان. ارتفاع آن از سطح دریا 95 متر است و رود بردونی از میان آن میگذرد. زحله مرکز ’بقاع’ و از لحاظ کشاورزی دارای اهمیت فراوانست. قهوه خانه های زیبایی که در این شهر بر کناره های رود بردونی ساخته شده مشهور است. زحله در روزگار عثمانیان بنیاد گردید و شمارۀ اهالی آن بسال 1953، 30 هزار تن بوده اند. (از الموسوعه العربیه). رجوع به قاموس الاعلام ترکی، ملحقات المنجد و دائره المعارف بستانی شود
شهری است در لبنان واقع در 54 کیلومتری شرق بیروت بر دامنۀ قسمت شرقی کوههای لبنان. ارتفاع آن از سطح دریا 95 متر است و رود بردونی از میان آن میگذرد. زحله مرکز ’بقاع’ و از لحاظ کشاورزی دارای اهمیت فراوانست. قهوه خانه های زیبایی که در این شهر بر کناره های رود بردونی ساخته شده مشهور است. زحله در روزگار عثمانیان بنیاد گردید و شمارۀ اهالی آن بسال 1953، 30 هزار تن بوده اند. (از الموسوعه العربیه). رجوع به قاموس الاعلام ترکی، ملحقات المنجد و دائره المعارف بستانی شود
جانوری است که در سوراخ از طرف دم در آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). جانوری است که درمی آید بسوراخ خود از طرف دبر. (ترجمه قاموس)
جانوری است که در سوراخ از طرف دم در آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). جانوری است که درمی آید بسوراخ خود از طرف دبر. (ترجمه قاموس)
زنی که از کارها دوری جوید. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). زنی که خود را از کاردور دارد و گرد آن نگردد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، مردی که از کارها دوری جوید. (اقرب الموارد) ، مردی که در بلاد بگردش نپردازد، زحفه نیز گویند. (از محیط المحیط). مردی که سیاحت بلاد نکند و سفر نگزیند. (منتهی الارب). مردی که نمیرود در زمین. (ترجمه قاموس). مردی که سیاحت بلاد نکند و سفر ننماید. (ناظم الاطباء)
زنی که از کارها دوری جوید. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). زنی که خود را از کاردور دارد و گرد آن نگردد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، مردی که از کارها دوری جوید. (اقرب الموارد) ، مردی که در بلاد بگردش نپردازد، زحفه نیز گویند. (از محیط المحیط). مردی که سیاحت بلاد نکند و سفر نگزیند. (منتهی الارب). مردی که نمیرود در زمین. (ترجمه قاموس). مردی که سیاحت بلاد نکند و سفر ننماید. (ناظم الاطباء)
رجفه. لرز. لرزه. لرزش. جنبش سخت و حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبش زمین و زمین لرزه که بومهن و بومهین نیز گویند. (ناظم الاطباء). بومهن. بومهین. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لغزش، ارتعاش، جنبش و حرکات ناگهانی پوستۀ جامد کرۀ زمین که در صورت شدت ساختمانها و شهرها را خراب و جمع کثیری را هلاک می کند. زلزله ها معمولاً بسبب لغزش توده های سنگ، فعالیت های آتشفشانی و بالاخره ریزش سقف غارهای بزرگ زیرزمینی حادث میشود. نقطۀ زیرزمینی منشاء زلزله را کانون و نقطۀ سطح زمین را که مستقیماً بالای کانون زلزله واقع است، مرکز زلزله نامند. امتداد زلزله ممکن است طولی یا عرضی یا دورانی موجی باشد که نوع اخیر موجب حرکات و ویرانی شدیدتر میشود و اگر در کف دریاها این وضع بوجود آید، موجب بوجود آمدن امواج شدید و خطرناک میگردد که گاهی سرعت این امواج از 800 کیلومتر در ساعت متجاوز می شود و ارتفاع آنها تا 20 متر هم می رسد. اگرچه نمی توان گفت نقطه ای از سطح زمین از زلزله مصون می باشد، ولی مناطقی در زمین یافت شده است که وقوع زلزله در آن منطقه ها فراوان است و این مناطق را کمربندهای زلزله نامیده اند و مهمترین آنها عبارتست از: 1- کمربند اقیانوس کبیرکه شامل جبال آند، رشتۀ ساحلی امریکای شمالی و امریکای مرکزی، جزایرآلئوسین، جزایر ژاپن، جزایر فیلیپین، جزایر هند شرقی و زلاند جدید می باشد. 2- کمربند مدیترانه ای است که منطقۀ وسیعی از جبال مرتفع آسیای جنوبی و ناحیۀ دریای مدیترانه تا جبل الطارق راشامل می گردد. کمربندهای دیگری نیز وجود دارد که یا در خطوط آتشفشانهای زنده و یا در امتداد رشتۀ کوههای جوان قرار دارند. باید دانست که کشور ما ایران در منطقۀ زلزله (کمربند مدیترانه ای) قرار دارد و بر اثر زلزله، خرابی های فراوانی از قدیم الایام در این کشوربوجود آمده است. (از فرهنگ فارسی معین و دایره المعارف فارسی). در قاموس کتاب مقدس آرد: اول پادشاهان 19: 11 گویند که قورح و رفقایش به زلزلۀ عظیمی گرفتار گردیدند و زلزله ای که در کتاب قاموس 1:1 و کتاب زکریا 14: 5 وارد است یوسیفوس مورخ نیز متعرض آن گشته است و نیز مذکور میدارد که زلزلۀ مرقوم بحدی شدید بود که کوهی را در حوالی اورشلیم منشق ساخته... و یکی از علامات مخوف و ترسناکی که در وقت صلیب نمودن مسیح به ظهور رسید زلزله است، چنانکه در انجیل متی 27: 51 و 45 مسطور است... و زلزله هائی که در نبوت مرقوم افتاده، اشاره به کثرت فتنه و فساد در ولایات و ممالک می باشد - انتهی: برآید یکی باد با زلزله ز گیتی برآرد خروش و خله. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 210). تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال. فرخی. ز آینۀ سینه دید زلزلۀ آه من سقف فلک را به صبح کرد خراب و یباب. خاقانی. چار دیوار چون به زلزله ریخت چه غم فوت آستانه خورم. خاقانی. دردا که تا سواد خراسان خراب گشت دلها خراب زلزلۀ درد کرده اند. خاقانی. - زلزله افتادن، زلزله فتادن. زلزله درافتادن. لرزان و جنبان شدن. جنبش و لرزه افتادن در چیزی: زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن که رهبر. فرخی. ز بانگ بوق و هول کوس هزمان در افتد زلزله در هفت کشور. عنصری. وز نهیب مؤذن و بانگ نماز اندر او افتد به تنشان زلزله. ناصرخسرو. زلزلۀ غم فتاد در دل ویران سوی مژه گنج شاهوار برافکند. خاقانی. - زلزله داشتن، لرزان بودن. با طپش بودن: هر خشت ز سر منزل امید به جایی است از بس که زمین دل ما زلزله دارد. طبعی سیستانی (از آنندراج). - زلزلۀ صور، کنایه از برانگیختگی دنیا وپیدایش روز قیامت است که با دمیده شدن صور اسرافیل مردگان از خاک برآیند و آمادۀ قیامت گردند: جهدی بکن چو زلزلۀ صور در رسد شاه دل تو کرده بود کاخ را رها. خاقانی. - زلزله گرفتن، گرفتار آشوب و ویرانی شدن: آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده اند گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست. سعدی
رجفه. لرز. لرزه. لرزش. جنبش سخت و حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبش زمین و زمین لرزه که بومهن و بومهین نیز گویند. (ناظم الاطباء). بومهن. بومهین. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لغزش، ارتعاش، جنبش و حرکات ناگهانی پوستۀ جامد کرۀ زمین که در صورت شدت ساختمانها و شهرها را خراب و جمع کثیری را هلاک می کند. زلزله ها معمولاً بسبب لغزش توده های سنگ، فعالیت های آتشفشانی و بالاخره ریزش سقف غارهای بزرگ زیرزمینی حادث میشود. نقطۀ زیرزمینی منشاء زلزله را کانون و نقطۀ سطح زمین را که مستقیماً بالای کانون زلزله واقع است، مرکز زلزله نامند. امتداد زلزله ممکن است طولی یا عرضی یا دورانی موجی باشد که نوع اخیر موجب حرکات و ویرانی شدیدتر میشود و اگر در کف دریاها این وضع بوجود آید، موجب بوجود آمدن امواج شدید و خطرناک میگردد که گاهی سرعت این امواج از 800 کیلومتر در ساعت متجاوز می شود و ارتفاع آنها تا 20 متر هم می رسد. اگرچه نمی توان گفت نقطه ای از سطح زمین از زلزله مصون می باشد، ولی مناطقی در زمین یافت شده است که وقوع زلزله در آن منطقه ها فراوان است و این مناطق را کمربندهای زلزله نامیده اند و مهمترین آنها عبارتست از: 1- کمربند اقیانوس کبیرکه شامل جبال آند، رشتۀ ساحلی امریکای شمالی و امریکای مرکزی، جزایرآلئوسین، جزایر ژاپن، جزایر فیلیپین، جزایر هند شرقی و زلاند جدید می باشد. 2- کمربند مدیترانه ای است که منطقۀ وسیعی از جبال مرتفع آسیای جنوبی و ناحیۀ دریای مدیترانه تا جبل الطارق راشامل می گردد. کمربندهای دیگری نیز وجود دارد که یا در خطوط آتشفشانهای زنده و یا در امتداد رشتۀ کوههای جوان قرار دارند. باید دانست که کشور ما ایران در منطقۀ زلزله (کمربند مدیترانه ای) قرار دارد و بر اثر زلزله، خرابی های فراوانی از قدیم الایام در این کشوربوجود آمده است. (از فرهنگ فارسی معین و دایره المعارف فارسی). در قاموس کتاب مقدس آرد: اول پادشاهان 19: 11 گویند که قورح و رفقایش به زلزلۀ عظیمی گرفتار گردیدند و زلزله ای که در کتاب قاموس 1:1 و کتاب زکریا 14: 5 وارد است یوسیفوس مورخ نیز متعرض آن گشته است و نیز مذکور میدارد که زلزلۀ مرقوم بحدی شدید بود که کوهی را در حوالی اورشلیم منشق ساخته... و یکی از علامات مخوف و ترسناکی که در وقت صلیب نمودن مسیح به ظهور رسید زلزله است، چنانکه در انجیل متی 27: 51 و 45 مسطور است... و زلزله هائی که در نبوت مرقوم افتاده، اشاره به کثرت فتنه و فساد در ولایات و ممالک می باشد - انتهی: برآید یکی باد با زلزله ز گیتی برآرد خروش و خله. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 210). تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال. فرخی. ز آینۀ سینه دید زلزلۀ آه من سقف فلک را به صبح کرد خراب و یباب. خاقانی. چار دیوار چون به زلزله ریخت چه غم فوت آستانه خورم. خاقانی. دردا که تا سواد خراسان خراب گشت دلها خراب زلزلۀ درد کرده اند. خاقانی. - زلزله افتادن، زلزله فتادن. زلزله درافتادن. لرزان و جنبان شدن. جنبش و لرزه افتادن در چیزی: زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن کُه رهبُر. فرخی. ز بانگ بوق و هول کوس هزمان در افتد زلزله در هفت کشور. عنصری. وز نهیب مؤذن و بانگ نماز اندر او افتد به تنشان زلزله. ناصرخسرو. زلزلۀ غم فتاد در دل ویران سوی مژه گنج شاهوار برافکند. خاقانی. - زلزله داشتن، لرزان بودن. با طپش بودن: هر خشت ز سر منزل امید به جایی است از بس که زمین دل ما زلزله دارد. طبعی سیستانی (از آنندراج). - زلزلۀ صور، کنایه از برانگیختگی دنیا وپیدایش روز قیامت است که با دمیده شدن صور اسرافیل مردگان از خاک برآیند و آمادۀ قیامت گردند: جهدی بکن چو زلزلۀ صور در رسد شاه دل تو کرده بود کاخ را رها. خاقانی. - زلزله گرفتن، گرفتار آشوب و ویرانی شدن: آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده اند گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست. سعدی
غلطانیدن و دور کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از تاج العروس). غلطانیدن و سردادن در زحلوقه (خیزنده گاه). (ازمتن اللغه). دفع. دور کردن. بیکسو کردن. از بعضی ازتابعان روایت شده است که ’ماازلحف ناکح الامه عن الزنا الا قلیلاً’، ابوعبید گوید: ماازلحف در اینجا بمعنی ’دور نشد و بیکسو نشد’ است و معنی روایت آن است که:ازدواج کننده با کنیز، دوری نجسته است از زنا مگر اندکی. و ابن بری این شعر را از ابونخیله نقل کرده: و لیس ولی عهدنا بالاسعد عیسی، فزحلفها الی محمد حتی تؤدی من ید الی ید. و گویند: ’زحلف اﷲ عنا شرک’، یعنی دور سازد خدا شر تو رااز ما. (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، شتاب کردن در سخن. تند و بشتاب سخن گفتن. گویند ’زحلف فی الکلام’، یعنی شتاب کرد در سخن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) ، پر کردن آوند را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) ، بخشیدن. ’زحف لفلان الفاً’، یعنی داد او را هزار. (از منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از متن اللغه)
غلطانیدن و دور کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از تاج العروس). غلطانیدن و سردادن در زحلوقه (خیزنده گاه). (ازمتن اللغه). دفع. دور کردن. بیکسو کردن. از بعضی ازتابعان روایت شده است که ’ماازلحف ناکح الامه عن الزنا الا قلیلاً’، ابوعبید گوید: ماازلحف در اینجا بمعنی ’دور نشد و بیکسو نشد’ است و معنی روایت آن است که:ازدواج کننده با کنیز، دوری نجسته است از زنا مگر اندکی. و ابن بری این شعر را از ابونخیله نقل کرده: و لیس ولی عهدنا بالاسعد عیسی، فزحلفها الی محمد حتی تؤدی من ید الی ید. و گویند: ’زحلف اﷲ عنا شرک’، یعنی دور سازد خدا شر تو رااز ما. (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، شتاب کردن در سخن. تند و بشتاب سخن گفتن. گویند ’زحلف فی الکلام’، یعنی شتاب کرد در سخن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) ، پر کردن آوند را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) ، بخشیدن. ’زحف لفلان الفاً’، یعنی داد او را هزار. (از منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از متن اللغه)
پای برجای ماندن و نگذاشتن جای خود را. یقال: اقاموا علی اثقالهم وتلحلحوا، ای لم یبرحوا مکانهم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور شدن قوم. از اضداد است. (از اقرب الموارد)
پای برجای ماندن و نگذاشتن جای خود را. یقال: اقاموا علی اثقالهم وتلحلحوا، ای لم یبرحوا مکانهم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور شدن قوم. از اضداد است. (از اقرب الموارد)
از جای برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) ، جنبانیدن از جای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حل حل گفتن شتران را و راندن. (منتهی الارب) ، دور کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
از جای برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) ، جنبانیدن از جای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حل حل گفتن شتران را و راندن. (منتهی الارب) ، دور کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
کاسۀ بی تک. (منتهی الارب). ’قصعه’ که آن راقعر و ته نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، زمین. (منتهی الارب) (دهار). - البلدالطیب،زمینی که درو نبات بسیار روید. (دهار) : والبلدالطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لایخرج الا نکدا... (قرآن 58/7) ، و زمین پاکیزه رستنیهایش به اذن پروردگارش میروید و آنکه پلید باشد نمیروید جز اندک و بی فایده... - البلدالمیت، زمینی که رستنی و چراگاه در آن نباشد. (از اقرب الموارد) : و هو الذی یرسل الریاح بشراً بین یدی رحمته حتی اذا اقلت سحاباً ثقالاً سقناه لبلد میت فأنزلنا به الماء... (قرآن 57/7) ، و اوست که بادها را بشارت دهندهی از نزد رحمتش میفرستد تا چون ابرهای گرانباری بردارد آنرا بسوی زمین مرده روانه سازیم و آب را بر آن فرود آوریم... و اﷲ الذی أرسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه الی بلد میت فأحیینا به الارض بعد موتها کذلک النشور. (قرآن 9/35) ، و خداوند است که بادها را فرستاد تا ابرهائی برانگیزد وآنها را بسوی زمینی مرده روانه کردیم و زمین را پس از مرده بودنش زنده گردانیدیم، این است حشر کردن. و رجوع به بلدۀ میت، ذیل بلده شود، شهر. (دهار) (غیاث). الکه، مانند عراق و شام. ج، بلدان. (منتهی الارب). جنس مکان چون عراق و شام. (از اقرب الموارد). بلده. کوره. عامره. مدینه. مصر. عاصمه. معموره. قصبه. ج، بلاد و بلدان. (اقرب الموارد). (دهار) : و تحمل أثقالکم ًالی بلد لم تکونوا بالغیه ًالا بشق الأنفس. (قرآن 7/16) ، و بارهای شما را به شهری میبرد که بدان نمیرسیدید جز با رنج نفس. وً اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا بلدا آمنا... (قرآن 126/2) ، آنگاه که ابراهیم گفت پروردگارا این را شهری ایمن قرار بده... و اًذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا... (قرآن 35/14). - بیضه البلد، برخی آن را کنایه از مدح دانند، و برخی آن را کنایه از شخصی دانند که از اهل و خانوادۀ خود جدا باشد، گویند کان فلان بیضهالبلد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). ، زمین ناکندۀ آتش ناافروخته. (منتهی الارب). آنچه از زمین که حفر نشده باشد و در آن آتش نیفروخته باشند. (از ذیل اقرب الموارد) ، خاک. (منتهی الارب). تراب. (از ذیل اقرب الموارد) ، گورستان. (منتهی الارب). مقبره. (اقرب الموارد) ، خانه. (منتهی الارب). خانه و اثری که از آن باشد. (از اقرب الموارد). ج، ابلاد. (اقرب الموارد) ، جای بیضه نهادن شترمرغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و از آن جمله است مثل ’هو أذل ّ من بیضهالبلد’یعنی از تخم شترمرغ که آنرا ترک میگوید خوارتر است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سینه. (منتهی الارب). صدر. (اقرب الموارد) ، کف دست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گویک ارزیز که کشتی بانان عمق آب را بدان اندازه کنند. (منتهی الارب). اندکی از رصاص و سرب گرد و غلطان است که کشتی بان بوسیلۀ آن آب را اندازه میگیرد. (از اقرب الموارد). گوی ارزیزین که کشتی بانان بدان عمق آب را اندازه میگیرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). بلد. رجوع به بلد شود، گشادگی میان دو ابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عنصر چیزی. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، گو بالای سینه و آنچه گرداگرد یا وسط آن است. (منتهی الارب) ، یکی از منازل قمر و آن شش ستاره است در برج قوس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کاسۀ بی تک. (منتهی الارب). ’قصعه’ که آن راقعر و ته نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، زمین. (منتهی الارب) (دهار). - البلدالطیب،زمینی که درو نبات بسیار روید. (دهار) : والبلدالطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لایخرج الا نکدا... (قرآن 58/7) ، و زمین پاکیزه رستنیهایش به اذن پروردگارش میروید و آنکه پلید باشد نمیروید جز اندک و بی فایده... - البلدالمیت، زمینی که رستنی و چراگاه در آن نباشد. (از اقرب الموارد) : و هو الذی یرسل الریاح بشراً بین یدی رحمته حتی اذا اقلت سحاباً ثقالاً سقناه لبلد میت فأنزلنا به الماء... (قرآن 57/7) ، و اوست که بادها را بشارت دهندهی از نزد رحمتش میفرستد تا چون ابرهای گرانباری بردارد آنرا بسوی زمین مرده روانه سازیم و آب را بر آن فرود آوریم... و اﷲ الذی أرسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه الی بلد میت فأحیینا به الارض بعد موتها کذلک النشور. (قرآن 9/35) ، و خداوند است که بادها را فرستاد تا ابرهائی برانگیزد وآنها را بسوی زمینی مرده روانه کردیم و زمین را پس از مرده بودنش زنده گردانیدیم، این است حشر کردن. و رجوع به بلدۀ میت، ذیل بلده شود، شهر. (دهار) (غیاث). الکه، مانند عراق و شام. ج، بُلدان. (منتهی الارب). جنس مکان چون عراق و شام. (از اقرب الموارد). بلده. کوره. عامره. مدینه. مصر. عاصمه. معموره. قصبه. ج، بِلاد و بُلدان. (اقرب الموارد). (دهار) : و تحمل أثقالکم ًالی بلد لم تکونوا بالغیه ًالا بشق الأنفس. (قرآن 7/16) ، و بارهای شما را به شهری میبرد که بدان نمیرسیدید جز با رنج نفس. وً اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا بلدا آمنا... (قرآن 126/2) ، آنگاه که ابراهیم گفت پروردگارا این را شهری ایمن قرار بده... و اًذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا... (قرآن 35/14). - بیضه البلد، برخی آن را کنایه از مدح دانند، و برخی آن را کنایه از شخصی دانند که از اهل و خانوادۀ خود جدا باشد، گویند کان فلان بیضهالبلد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). ، زمین ناکندۀ آتش ناافروخته. (منتهی الارب). آنچه از زمین که حفر نشده باشد و در آن آتش نیفروخته باشند. (از ذیل اقرب الموارد) ، خاک. (منتهی الارب). تراب. (از ذیل اقرب الموارد) ، گورستان. (منتهی الارب). مقبره. (اقرب الموارد) ، خانه. (منتهی الارب). خانه و اثری که از آن باشد. (از اقرب الموارد). ج، اَبلاد. (اقرب الموارد) ، جای بیضه نهادن شترمرغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و از آن جمله است مثل ’هو أذل ّ من بیضهالبلد’یعنی از تخم شترمرغ که آنرا ترک میگوید خوارتر است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سینه. (منتهی الارب). صدر. (اقرب الموارد) ، کف دست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گویک ارزیز که کشتی بانان عمق آب را بدان اندازه کنند. (منتهی الارب). اندکی از رصاص و سرب گرد و غلطان است که کشتی بان بوسیلۀ آن آب را اندازه میگیرد. (از اقرب الموارد). گوی ارزیزین که کشتی بانان بدان عمق آب را اندازه میگیرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). بُلد. رجوع به بُلد شود، گشادگی میان دو ابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عنصر چیزی. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، گو بالای سینه و آنچه گرداگرد یا وسط آن است. (منتهی الارب) ، یکی از منازل قمر و آن شش ستاره است در برج قوس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مونث زلالی، مایعیاست مانند آب بدون رنگ و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی موجود است این مایع نتیجه ترشح عروق واقع در عنبیه و عدسی میباشد که پس از تشکیل شدن وارد مجرای شکم میگردد و عاقبت باورده عضلانی منتهی میشود. عنبیه فضای خارجی مایع زلالیه را به دو قسمت تقسیم میکند که به اطاق قدامی و خلفی موسوم است مایع زلالیه رطوبت بیضیه
مونث زلالی، مایعیاست مانند آب بدون رنگ و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی موجود است این مایع نتیجه ترشح عروق واقع در عنبیه و عدسی میباشد که پس از تشکیل شدن وارد مجرای شکم میگردد و عاقبت باورده عضلانی منتهی میشود. عنبیه فضای خارجی مایع زلالیه را به دو قسمت تقسیم میکند که به اطاق قدامی و خلفی موسوم است مایع زلالیه رطوبت بیضیه
اگر بیند زلزله بود و زمین می جنبید، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه رنج و بلا رسد به قدر جنبیدن زمین و بعضی ازمعبران گویند: اگر بیند زمین می جنبید، دلیل است که آفت به مردم رسد و بیماری بود در آن دیار. اگر بیند که زمین برگردید و جانب زیرسوی بالا شد، دلیل که فتنه و بلای عظیم به اهل آن ولایت رسد. محمد بن سیرین، تعبیر خواب آسیب دیدن در زلزله، منوچهر مطیعی تهرانی گوید: زلزله در خواب تشنج و بی ثباتی است. اگر در خواب دیدید که زلزله ای واقع شد و شما به زمین افتادید خوب نیست و نشان از این است که در ماجرایی شکست می خورید و تنزل می یابید. ، ، معبرین غربی: اگر شما به دلیل زلزله مصدوم و یا محبوس شدید می تواند نشانه عدم آمادگی شما درباره پدیده ها و مشکلات غیر منتظره باشد بنابراین بایستی با دقت بیشتری به فعالیت های خود بپردازید. ، ، تعبیر خواب زلزله و سالم ماندن، مطیعی تهرانی: اگر در خواب دیدید زلزله ای اتفاق افتاد و شما به زمین نخوردید. تشنج و تزلزل پیدا می شود اما شما از پای در نمی آیید و تغییری در وضعتان پیدا نمی شود. ، ، تعبیر خواب لرزیدن خانه، منوچهر مطیعی تهرانی گوید: چنانچه در خواب دیدید که زلزله شد و فقط خانه شما لرزید خواب شما می گوید که آن بی ثباتی خانوادگی است و در محیط خانواده شما اتفاقی می افتد که سبب نگرانی و تشویش می شود. برعکس اگر دیدید که همه جا لرزید مگر خانه شما خواب شما خبر می دهد حادثه ای عمومی اتفاق می افتد اما شما و اطرافیانتان از گزند مصون می مانید. ، ، تعبیر خواب خراب شدن خانه، مطیعی تهرانی: اگر کسی در خواب دید که زمین می لرزد و شاهد فرو ریختن آوار باشد خواب او از حادثه ای غیر مترقبه خبر می دهد و اگر ببیند آوار از جایی که می شناسد پایین آمد در محیط خانواده برخوردی نامطلوب خواهد داشت که به او لطمه وارد می آید. ، به هر حال زمین لرزه و زلزله نشان از حوادثی است که بیشتر جنبه عام دارد و بی ثباتی و تشنج عمومی تعبیر شده است زلزله و حنف و زمین فرو شدن، این جمله در خواب محنت و بلائی عظیم بود از قبل پادشاه یا قحط و بیماری بود. به همه حال زمین لرزه در خواب، عقوبت و علامت بد بود بر اهل آن دیار. اگر بیند زمین آهسته بجنبید و یک جانب فرو رفت و یک جانب به حال خود باقی بماند، دلیل که پادشاهی به آن زمین آید و اهل آن دیار را عذاب کند و مال ایشان را به تاراج برد.
اگر بیند زلزله بود و زمین می جنبید، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه رنج و بلا رسد به قدر جنبیدن زمین و بعضی ازمعبران گویند: اگر بیند زمین می جنبید، دلیل است که آفت به مردم رسد و بیماری بود در آن دیار. اگر بیند که زمین برگردید و جانب زیرسوی بالا شد، دلیل که فتنه و بلای عظیم به اهل آن ولایت رسد. محمد بن سیرین، تعبیر خواب آسیب دیدن در زلزله، منوچهر مطیعی تهرانی گوید: زلزله در خواب تشنج و بی ثباتی است. اگر در خواب دیدید که زلزله ای واقع شد و شما به زمین افتادید خوب نیست و نشان از این است که در ماجرایی شکست می خورید و تنزل می یابید. ، ، معبرین غربی: اگر شما به دلیل زلزله مصدوم و یا محبوس شدید می تواند نشانه عدم آمادگی شما درباره پدیده ها و مشکلات غیر منتظره باشد بنابراین بایستی با دقت بیشتری به فعالیت های خود بپردازید. ، ، تعبیر خواب زلزله و سالم ماندن، مطیعی تهرانی: اگر در خواب دیدید زلزله ای اتفاق افتاد و شما به زمین نخوردید. تشنج و تزلزل پیدا می شود اما شما از پای در نمی آیید و تغییری در وضعتان پیدا نمی شود. ، ، تعبیر خواب لرزیدن خانه، منوچهر مطیعی تهرانی گوید: چنانچه در خواب دیدید که زلزله شد و فقط خانه شما لرزید خواب شما می گوید که آن بی ثباتی خانوادگی است و در محیط خانواده شما اتفاقی می افتد که سبب نگرانی و تشویش می شود. برعکس اگر دیدید که همه جا لرزید مگر خانه شما خواب شما خبر می دهد حادثه ای عمومی اتفاق می افتد اما شما و اطرافیانتان از گزند مصون می مانید. ، ، تعبیر خواب خراب شدن خانه، مطیعی تهرانی: اگر کسی در خواب دید که زمین می لرزد و شاهد فرو ریختن آوار باشد خواب او از حادثه ای غیر مترقبه خبر می دهد و اگر ببیند آوار از جایی که می شناسد پایین آمد در محیط خانواده برخوردی نامطلوب خواهد داشت که به او لطمه وارد می آید. ، به هر حال زمین لرزه و زلزله نشان از حوادثی است که بیشتر جنبه عام دارد و بی ثباتی و تشنج عمومی تعبیر شده است زلزله و حنف و زمین فرو شدن، این جمله در خواب محنت و بلائی عظیم بود از قبل پادشاه یا قحط و بیماری بود. به همه حال زمین لرزه در خواب، عقوبت و علامت بد بود بر اهل آن دیار. اگر بیند زمین آهسته بجنبید و یک جانب فرو رفت و یک جانب به حال خود باقی بماند، دلیل که پادشاهی به آن زمین آید و اهل آن دیار را عذاب کند و مال ایشان را به تاراج برد.