فتق. (منتهی الارب). ادره. (اقرب الموارد). اهل خراسان غر [ی] گویند و بشهر من [یعنی گرگان] دبه خایه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به قیله شود. - قیلهالامعاء، فرودآمدن روده به کیسۀ خایه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - قیلهالریح، آن است که باد به خایه فرودآید. در ذخیره آمده است: قیله سه گونه بود یکی آنکه یاد کرده آمده [فرودآمدن روده ها] دوم آنکه باد به خایه فرودآید و کیسۀ خایه چون دبه شود و آن را به تازی قیلهالریح گویند. سوم قیلهالماء. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - قیلهالماء، آن است که آب فرودآید و این را به تازی قیلهالماء گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علتی است که خایه پر آب شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
فتق. (منتهی الارب). ادره. (اقرب الموارد). اهل خراسان غر [ی] گویند و بشهر من [یعنی گرگان] دبه خایه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به قَیله شود. - قیلهالامعاء، فرودآمدن روده به کیسۀ خایه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - قیلهالریح، آن است که باد به خایه فرودآید. در ذخیره آمده است: قیله سه گونه بود یکی آنکه یاد کرده آمده [فرودآمدن روده ها] دوم آنکه باد به خایه فرودآید و کیسۀ خایه چون دبه شود و آن را به تازی قیلهالریح گویند. سوم قیلهالماء. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - قیلهالماء، آن است که آب فرودآید و این را به تازی قیلهالماء گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علتی است که خایه پر آب شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
مؤنث قیل. (از اقرب الموارد). رجوع به قیل شود، شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. (منتهی الارب) ، شیر که نیمروز آشامند. (از اقرب الموارد). رجوع به قیل شود
مؤنث قَیل. (از اقرب الموارد). رجوع به قیل شود، شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. (منتهی الارب) ، شیر که نیمروز آشامند. (از اقرب الموارد). رجوع به قَیل شود
شهر ولایت توقاد که در قسمت مرکزی ترکیۀ آسیایی و بر کنار رود یشیل ایرماق واقع است و 15167 تن سکنه دارد. درجنگی که در سال 47 قبل از میلاد بین فارناکس دوم (شاه پونتوس) با یولیوس (ژولیوس) قیصر روی داد فارناکس مغلوب شد و قیصر پیام معروف خود ’آمدم، دیدم، پیروز شدم’ را به سنای روم فرستاد. (از دایره المعارف فارسی)
شهر ولایت توقاد که در قسمت مرکزی ترکیۀ آسیایی و بر کنار رود یشیل ایرماق واقع است و 15167 تن سکنه دارد. درجنگی که در سال 47 قبل از میلاد بین فارناکس دوم (شاه پونتوس) با یولیوس (ژولیوس) قیصر روی داد فارناکس مغلوب شد و قیصر پیام معروف خود ’آمدم، دیدم، پیروز شدم’ را به سنای روم فرستاد. (از دایره المعارف فارسی)
اوتاد... رجوع به اوتاد زائله و وتد شود، بیوت... منجمین منطقهالبروج را بچندین طریق منقسم به دوازده قسم کنند و هر قسم را بیت گویند... و آن چهار (بیت) که مقدم بر اوتادند یعنی دوازدهم و نهم و ششم و سوم را بیوت زائله گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به زایل شود
اوتاد... رجوع به اوتاد زائله و وتد شود، بیوت... منجمین منطقهالبروج را بچندین طریق منقسم به دوازده قسم کنند و هر قسم را بیت گویند... و آن چهار (بیت) که مقدم بر اوتادند یعنی دوازدهم و نهم و ششم و سوم را بیوت زائله گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به زایل شود
دختر عقیل بن ابی طالب. از زنان شاعر عرب بود و او را با عذری و عزه و احوص داستانی است. و نیز اشعاری در مرثیۀ شهیدان کربلا دارد. و برخی او را همسر یکی از پسران عقیل بن ابی طالب دانند. رجوع به اعلام النساء ج 3 و تاریخ طبری و الموشح مرزبانی و الاغانی و مروج الذهب و العقد الفرید شود دختر ضحاک بن عمرو بن محرق بن منذر بن ماءالسماء. از زنان شاعر عرب بود و او را با فرزدق شاعر داستانی است. و گویند وی در عشق پسر عمش عمرو بن کعب بن محرق درگذشت. رجوع به اعلام النساء ج 3 و الاغانی شود
دختر عقیل بن ابی طالب. از زنان شاعر عرب بود و او را با عذری و عزه و احوص داستانی است. و نیز اشعاری در مرثیۀ شهیدان کربلا دارد. و برخی او را همسر یکی از پسران عقیل بن ابی طالب دانند. رجوع به اعلام النساء ج 3 و تاریخ طبری و الموشح مرزبانی و الاغانی و مروج الذهب و العقد الفرید شود دختر ضحاک بن عمرو بن محرق بن منذر بن ماءالسماء. از زنان شاعر عرب بود و او را با فرزدق شاعر داستانی است. و گویند وی در عشق پسر عمش عمرو بن کعب بن محرق درگذشت. رجوع به اعلام النساء ج 3 و الاغانی شود
شهری است به بربر و شهری است نزدیک افریقیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام دو شهر است یکی زویلهالسودان و دیگر زویلهالمهدیه. (از معجم البلدان). و رجوع به زویلهالسودان و زویلهالمهدیه شود
شهری است به بربر و شهری است نزدیک افریقیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام دو شهر است یکی زویلهالسودان و دیگر زویلهالمهدیه. (از معجم البلدان). و رجوع به زویلهالسودان و زویلهالمهدیه شود
شاه دقیله، گوسپند لاغر و خرد و خوار. ج، دقال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و ابن سیده گوید قاعده جمع دقیله باید دقائل باشد، مگر اینکه بر حذف زائد باشد. (از اقرب الموارد). دقله. و رجوع به دقله شود
شاه دقیله، گوسپند لاغر و خرد و خوار. ج، دِقال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و ابن سیده گوید قاعده جمع دقیله باید دقائل باشد، مگر اینکه بر حذف زائد باشد. (از اقرب الموارد). دقله. و رجوع به دقله شود
گندم درازخوشه. و نام دیگر آن مبارکه است. گندم درازشاخ. (مهذب الاسماء) ، آب تره در روده ها. حقال. حقل. ج، حقائل. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خرمای تباه که فروریزد از درخت. (منتهی الارب)
گندم درازخوشه. و نام دیگر آن مبارکه است. گندم درازشاخ. (مهذب الاسماء) ، آب تره در روده ها. حقال. حقل. ج، حقائل. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خرمای تباه که فروریزد از درخت. (منتهی الارب)
تره زار و زمین سبزه ناک، یقال: ارض بقیله. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به بقاله و بقله و بقیل شود، مناسب بودن. (ناظم الاطباء ذیل بکار) ، لایق و سزاوار بودن. (ناظم الاطباء) ، مقبول بودن. پسند آمدن: مرا تخت بر بر نیاید بکار اگر بد رسد بر تن شهریار. فردوسی
تره زار و زمین سبزه ناک، یقال: ارض بقیله. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به بقاله و بقله و بقیل شود، مناسب بودن. (ناظم الاطباء ذیل بکار) ، لایق و سزاوار بودن. (ناظم الاطباء) ، مقبول بودن. پسند آمدن: مرا تخت بر بر نیاید بکار اگر بد رسد بر تن شهریار. فردوسی
مصغر بقله. (ناظم الاطباء) ، بجا آوردن و انجام دادن. (ناظم الاطباء ذیل بکار) : کنون اندرین هم بکار آورم برو بر فراوان نگار آورم. فردوسی. بد فعل و عوان گرچه شود دوست به آخر هم بر تو به کار آرد یک روز عوانیش. ناصرخسرو. ، کشتن و قتل کردن. (ناظم الاطباء ذیل بکار)
مصغر بقله. (ناظم الاطباء) ، بجا آوردن و انجام دادن. (ناظم الاطباء ذیل بکار) : کنون اندرین هم بکار آورم برو بر فراوان نگار آورم. فردوسی. بد فعل و عوان گرچه شود دوست به آخر هم بر تو به کار آرد یک روز عوانیش. ناصرخسرو. ، کشتن و قتل کردن. (ناظم الاطباء ذیل بکار)