جدول جو
جدول جو

معنی زققه - جستجوی لغت در جدول جو

زققه
(زَ قَ قَ)
فاخته ها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ زق ّ، بمعنی خمر. (از اقرب الموارد). و رجوع به زق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرقه
تصویر زرقه
رنگی مانند رنگ آسمان، کبودی، رنگ آسمانی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ نَ قَ)
کوچۀ باریک تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کوچۀ باریک تنگ وخیابان تنگ مابین راسته های خرمابنان. (ناظم الاطباء) : قال المولوی سید عصمت اﷲ فی شرح خلاصه الحساب، الزنقه الانحراف. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: و صاحب الصراح لم یذکره بمعنی الانحراف بل بمعنی کوچۀ باریک تنگ. واﷲ اعلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح هندسه) ذوزنقه. شکل رباعی الاضلاعی که دوضلع آن غیرمساوی و متوازی باشند و آن را شکل شبه منحرف نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به ذوزنقه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
بانگ. فریاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صیحه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
مهره ای است افسون که زنان شوهر را بدان بند کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ قَ)
سنگ تابان. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ / قِ)
لغزش و سقوط و افتادگی: زلقۀ قدم، لغزش پا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
زلاقه. جای لغزان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ما اغنی عنی زمقه، ای شیئاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ فَ)
لقمه و نواله، هرچه به دست گیری آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ذیل اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(غَ قَقَ)
فرستوک کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج). پرستوهای کوهی. الخطاطیف الجبلیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ قَ)
زن ابله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ قَ)
جمع واژۀ عاق ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاق شود
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ قَ)
آنانکه بر چشم مردم زنند به پنجه، چاههای سرتنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ قَ)
بزغالگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نادانان. (منتهی الارب) (آنندراج). مردمان نادان و جاهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوشندگان نبیذ را اندک اندک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ قَ)
پاره ای از پیه خرمابن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ بَ)
واحد زقب یعنی یک راه تنگ. (ناظم الاطباء). یکی زقب یا واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به زقب و زقب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
طاعون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَقْ قَ قَ)
تأنیث مزقق، شترمادۀ بزرگ خلقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَقَ)
جمع واژۀ داق ّ. (منتهی الارب). آشکارکنندگان عیوب مردمان. (از اقرب الموارد). رجوع به داق ّ شود
لغت نامه دهخدا
(زَقْ قی یَ / زُقْ قی یَ)
مرکّب از: ’زق ق’، موی بریده منسوب است به سوی زق ّ که پوست بریده موی باشد. یقال: حلق رأسه زقیه، ای کأنه جلد مزقق. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُقْ قَ/ قِ)
آب و دانه که طائر از گلو برآورد و در دهن بچه اندازد. (غیاث اللغات) (آنندراج). خورشی که مرغ به چوزۀ خود به دهان می دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زق ّ شود.
- زقه دادن، غذا دادن مرغ بچۀ خود را بدهان. خورش دادن مرغ جوجه را بدهان:
از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را
بازجره، زقه داد و چرغ زیر پر گرفت.
مسعودسعد.
یک روز در زیر درختی نشسته بود مرغی را دید که بچه را زقه می داد، او راآرزوی فرزند برخاست. (ابوالفتوح رازی).
از پی زقه دادن از لب او
وز پی زادگان مرکب او...
عقل کل بوده در دبستانش
نفس کل گاهواره جنبانش.
سنائی.
، دوایی که به شیر مادر انداخته در دهن طفل اندازند. (غیاث اللغات). دارویی است که چون بچه زاید از خرما و جز آن ترکیب داده در حلق او ریزند... (آنندراج). دارویی است که به وقت زادن بچه را دهند. (غیاث اللغات). دارویی مرکب که چون بچه زائیده شود دایه آن دارو را در حلق آن بچه میریزد. (ناظم الاطباء) :
دایۀ من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود
آخشیجان امهات و علویان آبای من.
خاقانی.
به مهر مام و دو پستان و زقۀ خرما
به جان باب و دبستان و تختۀ آداب.
خاقانی.
یا ز آب دست و خاک پای او
زقۀ طفلان دانایی فرست.
خاقانی.
روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف
زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند.
خاقانی.
مکن به زقۀ تعلیم آشنا لب طبع
بس است طبع ترا شیر دایۀ الهام.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُقْ یَ)
مرکّب از: ’زق ی’، تودۀ دراهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تودۀ دراهم و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَقْ یَ)
مرکّب از: ’زق ی’، بانگ و فریاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زعقه
تصویر زعقه
بانگ فریاد تلخاب چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنقه
تصویر زنقه
مونث زنق از پارسی کوچه باریک، زنخ، باریکه کوچه تنگ و باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقزقه
تصویر زقزقه
غد غد بانگ مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقفه
تصویر زقفه
رباینده، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقمه
تصویر زقمه
سمار و غیان غارچ ها مرگیه (طاعون)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقوه
تصویر زقوه
توده کپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقیه
تصویر زقیه
توده کپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرقه
تصویر زرقه
کبود رنگی، گربه چشمی، رنگ کبود مهره مهر مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقه
تصویر زقه
مرغ ماهیخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوقه
تصویر زوقه
به گونه رمن بان نگاران نگارگربان (بان سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنقه
تصویر زنقه
((زَ نَ قَ یا قِ))
کوچه تنگ و باریک
فرهنگ فارسی معین