جدول جو
جدول جو

معنی زفوف - جستجوی لغت در جدول جو

زفوف
(زَ)
شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زفوف
(تَ ءْ)
شتافتن شترمرغ و جز آن. تیز رفتن یا دویدن یا شروع کردن در دویدن، نیک وزیدن باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به زف شود
لغت نامه دهخدا
زفوف
شترمرغ، شتر تیزتک
تصویری از زفوف
تصویر زفوف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفوف
تصویر صفوف
صف ها، رده ها، رج ها، ردیف ها، راسته ها، جمع واژۀ صف
شصت و یکمین سورۀ قرآن کریم ها، مدنی ها، دارای ۱۴ آیه، حواریین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفوف
تصویر سفوف
داروی خشک کوبیده، داروی نرم که روی زبان بریزند و فروببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زفاف
تصویر زفاف
هم بستر شدن عروس و داماد برای بار اول
فرهنگ فارسی عمید
(زَل ل)
سر گوسفند. (از دزی ج 1 ص 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دف (دف ف / دف ف) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دف شود
لغت نامه دهخدا
(خَفْ فو)
کفتار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگری است برای خف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). رجوع به خف در این لغت نامه کنید
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جمع واژۀ تف ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تف ّ شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ناقه ضفوف، ناقۀ بسیارشیر که بغیر کف دست دوشیده نشود. (منتهی الارب). شتر مادۀ بسیارشیر که نتوان دوشید الاّ بتمام کف دست. (منتخب اللغات). اشتری بسیارشیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عقاب دفوف، عقابی که نزدیک زمین رسیده باشد وقت فرودآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَقْ قُ)
از کار شدن موی سر از ناانداختن روغن مدتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). از کار بشدن موی از بی روغنی. (تاج المصادر بیهقی). خشک بودن سر از دیر مالیدن روغن.
- حفوف ارض، خشک شدن تره و سبزه زمین. خشک بودن گیاه زمین.
، رفتن شنوائی بتمام.
- حفوف سمع، رفتن همه شنوائی و کر شدن.
، گرد برگرد برآوردن. گرد چیزی برآوردن. (زوزنی). گرد چیزی برآوردن، حفوف شارب،نیک بریدن بروت تا آنکه لب روت و ساده گردد. گرفتن موی بروت بتمام.
- حفوف رأس، نیک بریدن موی سر تا ساده گردد و رت شود. گرفتن موی سر بتمام
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتر مادۀ سپل کشان رونده از ماندگی. و بدین معنی آید، زاحفه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ترجمه قاموس). اشتری که پای خود را بر زمین کشد در وقت رفتار. (کنزاللغه)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ناقۀشتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شتر شتاب رو. یقال: ناقه زروف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شترمادۀ بسیار راننده و دفعکننده یا شترمادۀ لنگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
باد تند پیوسته. زفزاف و زفزافه مثله، سبک از هر چیزی. شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زفزاف و زفزافه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زغفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زغفه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مهالک و جایهای هلاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دلالت شده، فرودآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
سختی عیش. عیش به سختی. کمی مال، خشکی، چشم زخم رسیدگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفوف
تصویر لفوف
جمع لف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوف
تصویر صفوف
جمع صف، رده ها رسته ها جمع صف رده ها رسته ها
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهی بج (بج لثه معیارجمالی)، آرد بیخته، داربوی آرد پخته (مطلقا)، داروی خشک کوبیده هر گونه گرد دارویی، اختصاصا مخلوطی از کوبیده دانه های گرد شده چند گونه گیاه طبی است که به عنوان باد شکن مصرف میشده. توضیح گیاهانی که در تهیه سفوف به کار میرفته عبارتند از زیره سیاه تخم گشنیز گز علفی ترنجبین و برخی گیاهان دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوف
تصویر زهوف
دروغ ساختن، نزدیکی مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلوف
تصویر زلوف
راه دور ماده شتر تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفاف
تصویر زفاف
عروس بخانه شوهر فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحوف
تصویر زحوف
مانده خسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوف
تصویر رفوف
جمع رف، از پارسی رف ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دف، چنبرک ها چنبریست که پوستی بر آن چسبانند و قوالان آنرا با انگشت نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوف
تصویر صفوف
((صُ))
جمع صف، رده ها، رسته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفوف
تصویر سفوف
((سَ))
آرد بیخته، هر داروی کوبیده که خشک مصرف کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفاف
تصویر زفاف
((زِ))
عروس را به خانه شوهر فرستادن
شب زفاف: شب عروسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفاف
تصویر زفاف
بی آزرمی، بی شرمی
فرهنگ واژه فارسی سره