جدول جو
جدول جو

معنی زفزافه - جستجوی لغت در جدول جو

زفزافه
(زَ فَ)
زفزاف. زفزف. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به زفزف شود
لغت نامه دهخدا
زفزافه
باد تند
تصویری از زفزافه
تصویر زفزافه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لفافه
تصویر لفافه
آنچه روی چیزی بپیچند، آنچه چیزی در آن پیچیده شود، کارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزافه
تصویر گزافه
گزاف، بسیار، بی حساب، بی حد، بیهوده، عبث، سخن بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرافه
تصویر زرافه
پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، اشترگاو، زراف، شترگاوپلنگ، اشترگاوپلنگ
در علم نجوم از صورت های فلکی
فرهنگ فارسی عمید
(صَ فَ)
واحد صفصاف. (منتهی الارب). رجوع به صفصاف شود، سکباجه. (منتهی الارب). سکبا، و آن لغت ثقیف است. (مهذب الاسماء). رجوع به سکبا و سکباجه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ ءَ)
زیزاه. پشتۀ خرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، زیازی. (ناظم الاطباء). رجوع به زیزاء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زا ءَ)
چالاکی و شتابی و زودی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ)
لشکر بسیاراسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
زن سبک رفتار. ماده شتر سبک رفتار. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سبک رفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُفَ)
بقیۀ کاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بقیۀ اسپست. (منتهی الارب) ، آنچه از موی و غیر آن ریزد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
محلی بوده است در ساحل فرات و جنگی میان داریوش و ندی تبیر (بخت النصر) روی داده است (مؤلف). ایران باستان بنقل از مندرجات کتیبۀ بیستون بند 19 نویسد: پس از آن من بطرف بابل رفتم، هنوز بدانجا نرسیده بودم که در محلی موسوم به زازانه در ساحل فرات، ندی تبیر که خود را بخت النصر مینامید با قشون خود بجنگ آمد. (ایران باستان ج 1 ص 540). و رجوع به ص 554 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
نعت است برای زنی که آوازش چنان باشد که گویی از بینی سخن می گوید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). تودماغی. (یادداشت بخط مؤلف). منه: امره خفخافه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
کسی که در مجلس نیکونشستن نداند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مرد بسیارگو و سبک و سست. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زفزافه. زفزف. (منتهی الارب) (آنندراج). باد تند پیوسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خفیف. (اقرب الموارد) ، شترمرغ. (از اقرب الموارد). رجوع به زفزف شود
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ)
زن بزرگ سرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فزازه
تصویر فزازه
خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاره
تصویر فزاره
ماده پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاعه
تصویر فزاعه
ترسناک بیم زای ترساننده: آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزافه
تصویر گزافه
هرزه، بیهوده، کار عبث، باطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفافه
تصویر عفافه
تیر کشیدن پستان گرد آمدن شیر در پستان، مانده شیر در پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
جامه بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهزفه
تصویر زهزفه
سخنروانی، نبهره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیافه
تصویر زیافه
ناسرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوزاه
تصویر زوزاه
خرد انگاشتن، راندن
فرهنگ لغت هوشیار
زبانه (آتش و چوب و مانند آنها)، آلتی که در میان شاهین ترازوست زبانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفصافه
تصویر صفصافه
سکبا سرکه با آش ترش واحد صفصاف، سکبا سکباجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفسافه
تصویر سفسافه
فرود باد بادی که روی زمین بوزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفزاف
تصویر زفزاف
باد تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفزفه
تصویر زفزفه
آوای باد، آوای تیر
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی است جزو پستانداران و نشخوار کننده و بزرگ جثه باندازه شتر، و گردن دراز و دستهای بلند و پاهای کوتاه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافه
تصویر زرافه
((زَ فِ))
حیوانی است پستان دار و نشخوارکننده و بزرگ جثه به اندازه شتر، گردن دراز و دست های بلند و پاهای کوتاه دارد، زراف، اشترگاوپلنگ، شترگاوپلنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفانه
تصویر زفانه
((زَ نِ))
هر چیز که مانند زبان باشد، زبانه ترازو، زبانه قفل، زبانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزافه
تصویر گزافه
((گَ یا گِ فِ))
بیهوده، عبث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
((لَ فِ))
پارچه ای که روی چیزی پوشند
فرهنگ فارسی معین