سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
سِکَندَری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکوخیدن، اَشکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ
شکرفیدن، سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
شکرفیدن، سِکَندَری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکوخیدن، اَشکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ
زرفین، حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زفرین، زوفرین، زلفین، برای مثال خوی نیکو را حصار خویش گیر / وز قناعت بر سرش زن زورفین (ناصرخسرو۱ - ۱۲۰)
زُرفین، حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زُفرین، زوفرین، زُلفین، برای مِثال خوی نیکو را حصار خویش گیر / وز قناعت بر سرش زن زورفین (ناصرخسرو۱ - ۱۲۰)
گیاهی علفی با برگ های بلند، گل های چتری و ارتفاعی در حدود یک متر که شیرابه ای سمّی دارد و در طب قدیم برای معالجۀ استسقا، قولنج و عرق النسا به کار می رفته
گیاهی علفی با برگ های بلند، گل های چتری و ارتفاعی در حدود یک متر که شیرابه ای سمّی دارد و در طب قدیم برای معالجۀ استسقا، قولنج و عرق النسا به کار می رفته
ناله کردن. (آنندراج). گریه و زاری کردن. موئیدن. گریۀ زار کردن: چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری که از ناله کردن چوما بی نوالی. فرخی. بریده شد نسبم از سیادت و ملکت بدین دو درد همی گریم و همی زارم. سوزنی. سعدی اگر خاک شود همچنان ناله و زاریدنش آید بگوش. سعدی. هم عارفان عاشق دانند حال مسکین گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد. سعدی. عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزارد. سعدی. بلی شاید که مهجوران بگریند روا باشد که مظلومان بزارند. سعدی. ، شکایت پیش کسی بردن. استعانت. التماس. یاری خواستن: از دست چنین دشمن بحضرت من بنال و میزار. (بهأولد). از جور تو هم به تو زاریم وز دست تو هم بر تو نالیم. سعدی. و رجوع به زار و زاری شود
ناله کردن. (آنندراج). گریه و زاری کردن. موئیدن. گریۀ زار کردن: چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری که از ناله کردن چوما بی نوالی. فرخی. بریده شد نسبم از سیادت و ملکت بدین دو درد همی گریم و همی زارم. سوزنی. سعدی اگر خاک شود همچنان ناله و زاریدنش آید بگوش. سعدی. هم عارفان عاشق دانند حال مسکین گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد. سعدی. عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزارد. سعدی. بلی شاید که مهجوران بگریند روا باشد که مظلومان بزارند. سعدی. ، شکایت پیش کسی بردن. استعانت. التماس. یاری خواستن: از دست چنین دشمن بحضرت من بنال و میزار. (بهأولد). از جور تو هم به تو زاریم وز دست تو هم بر تو نالیم. سعدی. و رجوع به زار و زاری شود
از پهلوی آفریتن، خلق کردن. بار آوردن، نیستی را هست کردن. خلق. ابداء. بدء. فطر. ذرء. ابداع. ایجاد. تکوین. خلقت. برء. بروء. انشاء. تنشئه. جبل. (دهار). احداث. ابتداء. ابتداع. صوغ: یارب بیافریدی روئی بدین مثال خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب. شهید. آنکه نشک آفرید و سرو سهی آنکه بید آفرید و نار و بهی. رودکی. ای غافل از شمار چه پنداری کت آفرید خالق بیکاری عمری که مر تراست سر مایه وید است و کارهات بدین زاری. رودکی. ترا پاک یزدان چنان آفرید که مهر آورد بر تو هر کت بدید. فردوسی. مرا آفریننده از فرّ خویش چنین آفرید ای نگارین ز پیش. فردوسی. بر او آفرین، کو جهان آفرید ابا آشکارا نهان آفرید. فردوسی. زمانی بخفتند و برخاستند یکی آفرین نو آراستند بدان دادگر کو جهان آفرید توانائی و ناتوان آفرید. فردوسی. جهان آفرین تا جهان آفرید چو رستم سرافراز نامد پدید. فردوسی. مرا بازو ایزد قوی آفرید بنیروی من دهر مردی ندید. فردوسی. مرا ایزد از بهر جنگ آفرید ترا از پی زین و تنگ آفرید. فردوسی. بر آن آفرین کآفرین آفرید مکان وزمان و زمین آفرید. فردوسی. جهان آفرین تا جهان آفرید چنو مرزبانی نیامد پدید. فردوسی. نباید بدیشان بد ایمن بجان چنین آفریده خدای جهان. فردوسی. که یزدان ز ناچیز چیز آفرید بدان تا توانائی آید پدید. فردوسی. اگر آرزوی در دنیا نیافریدی کس سوی غذا... و سوی جفت... ننگریستی. (تاریخ بیهقی). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای تعالی... در تن مردم نیافریدی... (تاریخ بیهقی). تا ایزد تعالی... آدم... را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال می افتد از این امت بدان امت. (تاریخ بیهقی). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت وحکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه). و مصدر دیگر آن آفرینش است. آفریدم. بیافرین
از پهلوی ِ آفریتن، خلق کردن. بار آوردن، نیستی را هست کردن. خلق. ابداء. بدء. فطر. ذرء. ابداع. ایجاد. تکوین. خِلقت. برء. بُروء. انشاء. تنشئه. جَبْل. (دهار). احداث. ابتداء. ابتداع. صَوْغ: یارب بیافریدی روئی بدین مثال خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب. شهید. آنکه نشک آفرید و سرو سهی آنکه بید آفرید و نار و بهی. رودکی. ای غافل از شمار چه پنداری کِت آفرید خالق بیکاری عمری که مر تراست سرِ مایه وید است و کارهات بدین زاری. رودکی. ترا پاک یزدان چنان آفرید که مهر آورد بر تو هر کِت بدید. فردوسی. مرا آفریننده از فرّ خویش چنین آفرید ای نگارین ز پیش. فردوسی. بر او آفرین، کو جهان آفرید ابا آشکارا نهان آفرید. فردوسی. زمانی بخفتند و برخاستند یکی آفرین نو آراستند بدان دادگر کو جهان آفرید توانائی و ناتوان آفرید. فردوسی. جهان آفرین تا جهان آفرید چو رستم سرافراز نامد پدید. فردوسی. مرا بازو ایزد قوی آفرید بنیروی من دهر مردی ندید. فردوسی. مرا ایزد از بهر جنگ آفرید ترا از پی زین و تنگ آفرید. فردوسی. بر آن آفرین کآفرین آفرید مکان وزمان و زمین آفرید. فردوسی. جهان آفرین تا جهان آفرید چنو مرزبانی نیامد پدید. فردوسی. نباید بدیشان بد ایمن بجان چنین آفریده خدای جهان. فردوسی. که یزدان ز ناچیز چیز آفرید بدان تا توانائی آید پدید. فردوسی. اگر آرزوی در دنیا نیافریدی کس سوی غذا... و سوی جفت... ننگریستی. (تاریخ بیهقی). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای تعالی... در تن مردم نیافریدی... (تاریخ بیهقی). تا ایزد تعالی... آدم... را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال می افتد از این امت بدان امت. (تاریخ بیهقی). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت وحکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه). و مصدر دیگر آن آفرینش است. آفریدم. بیافرین
بمعنی زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر چارچوب در و صندوق و امثال آن زنند و زنجیر بر آن اندازند و قفل کنند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری)، زرفین، زلفین، (فرهنگ فارسی معین) : هر کسی انگشت خود یک ره کند در زورفین، منوچهری، خوی نیکو را حصار خویش کن وز قناعت بر سرش زن زورفین، ناصرخسرو، گر در دانش بتو بر بسته گشت من بگشایم ز درون زورفین، ناصرخسرو، رجوع به زرفین و زلفین شود
بمعنی زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر چارچوب در و صندوق و امثال آن زنند و زنجیر بر آن اندازند و قفل کنند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری)، زرفین، زلفین، (فرهنگ فارسی معین) : هر کسی انگشت خود یک ره کند در زورفین، منوچهری، خوی نیکو را حصار خویش کن وز قناعت بر سرش زن زورفین، ناصرخسرو، گر در دانش بتو بر بسته گشت من بگشایم ز درون زورفین، ناصرخسرو، رجوع به زرفین و زلفین شود
فرفیون. در الابنیه، فرفیون را در باب الف آورده است بصورت افرفیون. (یادداشت دهخدا) ، زیبائی. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (آنندراج). همان اروند است. (شرفنامۀ منیری) : افرند تو ندارد اورند تو کسی گر چند هست شاهدی ار چند و ارجمند. (از مؤلف شرفنامه). ، حشمت. (برهان) (هفت قلزم). حشمت و جلال. (ناظم الاطباء). حشمت و مهتری. (آنندراج)
فرفیون. در الابنیه، فرفیون را در باب الف آورده است بصورت افرفیون. (یادداشت دهخدا) ، زیبائی. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (آنندراج). همان اروند است. (شرفنامۀ منیری) : افرند تو ندارد اورند تو کسی گر چند هست شاهدی ار چند و ارجمند. (از مؤلف شرفنامه). ، حشمت. (برهان) (هفت قلزم). حشمت و جلال. (ناظم الاطباء). حشمت و مهتری. (آنندراج)
لغزیدن و بسر درآمدن. (ناظم الاطباء). لغزیدن و به سر درآمدن بود و آنرا شکوخیدن نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی لغزیدن و به سر درآمدن باشد و به فتح اول هم گفته اند. (برهان). بسر درآمدن. سکندری خوردن (ستور). لغزیدن. (فرهنگ فارسی معین) : فان عثر علی انهما استحقا اثماً فآخران یقومان مقامهما... (قرآن 107/5) ، اگر اطلاع افتد و واقف شوند، و اصل عثار شکرفیدن و افتادن بود چنانکه در عبارت ما گویند من به سر انکار افتادم... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 120). و رجوع به شکرفنده و شکوخیدن شود
لغزیدن و بسر درآمدن. (ناظم الاطباء). لغزیدن و به سر درآمدن بود و آنرا شکوخیدن نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی لغزیدن و به سر درآمدن باشد و به فتح اول هم گفته اند. (برهان). بسر درآمدن. سکندری خوردن (ستور). لغزیدن. (فرهنگ فارسی معین) : فان عثر علی انهما استحقا اثماً فآخران یقومان مقامهما... (قرآن 107/5) ، اگر اطلاع افتد و واقف شوند، و اصل عثار شکرفیدن و افتادن بود چنانکه در عبارت ما گویند من به سر انکار افتادم... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 120). و رجوع به شکرفنده و شکوخیدن شود
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
لاتینی تازی گشته شیر سگ شیر گیا گاو کشک (شبرم) لاتینی تازی گشته شیر گیا گاو کشک از گیاهان گیاهی از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره فرفونیان است این گیاه علفی است و در موقع شکستن از ساقه اش شیرابه سفید رنگی بیرون می آید که در برابر هوا تیره می شود تا کنون در حدود 7000 گونه از این گیاه شناخته شده است که بیشتر در نواحی معتدل می رویند و من جمله در ایران انواع آن نیز فراوانند و بیشتر به نام شیر سنگ خوانده میشود. شیرابه این گیاه سمی و قی آور است و دانه هایش دارای اثری مسهلی است مالیدن شیرابه آن بر روی پوست بدن سبب تحریک جلدی و ایجاد سوزش و خارش می شود فربیون افربیون شیر سنگ ابربیون ابرفیون افنین کمالیون حافظ اطفال تاکوت غاسول رومی لبان مغربی یتوع نبلوت لبن سودا لبن سودان عنجد لبین تیکیوت سوتلیلغراوتی شبرم سوتلکن اوتی تاناغت شیرگیا سعده فافیلون فارالیون شبرم رمده. لاتینی تازی شده شیر سگ شیر گیا از گیاهان داروی
لاتینی تازی گشته شیر سگ شیر گیا گاو کشک (شبرم) لاتینی تازی گشته شیر گیا گاو کشک از گیاهان گیاهی از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره فرفونیان است این گیاه علفی است و در موقع شکستن از ساقه اش شیرابه سفید رنگی بیرون می آید که در برابر هوا تیره می شود تا کنون در حدود 7000 گونه از این گیاه شناخته شده است که بیشتر در نواحی معتدل می رویند و من جمله در ایران انواع آن نیز فراوانند و بیشتر به نام شیر سنگ خوانده میشود. شیرابه این گیاه سمی و قی آور است و دانه هایش دارای اثری مسهلی است مالیدن شیرابه آن بر روی پوست بدن سبب تحریک جلدی و ایجاد سوزش و خارش می شود فربیون افربیون شیر سنگ ابربیون ابرفیون افنین کمالیون حافظ اطفال تاکوت غاسول رومی لبان مغربی یتوع نبلوت لبن سودا لبن سودان عنجد لبین تیکیوت سوتلیلغراوتی شبرم سوتلکن اوتی تاناغت شیرگیا سعده فافیلون فارالیون شبرم رمده. لاتینی تازی شده شیر سگ شیر گیا از گیاهان داروی