جدول جو
جدول جو

معنی شکرفیدن

شکرفیدن((ش کُ دَ))
لغزیدن، سکندری خوردن، سکرفیدن
تصویری از شکرفیدن
تصویر شکرفیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شکرفیدن

شکرفیدن

شکرفیدن
سِکَندَری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکوخیدن، اَشکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ
شکرفیدن
فرهنگ فارسی عمید

شکرفیدن

شکرفیدن
لغزیدن و بسر درآمدن. (ناظم الاطباء). لغزیدن و به سر درآمدن بود و آنرا شکوخیدن نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی لغزیدن و به سر درآمدن باشد و به فتح اول هم گفته اند. (برهان). بسر درآمدن. سکندری خوردن (ستور). لغزیدن. (فرهنگ فارسی معین) : فان عثر علی انهما استحقا اثماً فآخران یقومان مقامهما... (قرآن 107/5) ، اگر اطلاع افتد و واقف شوند، و اصل عثار شکرفیدن و افتادن بود چنانکه در عبارت ما گویند من به سر انکار افتادم... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 120). و رجوع به شکرفنده و شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا

شکوفیدن

شکوفیدن
شکافتن، شکافته شدن، گشوده شدن، وا شدن، شکست دادن لشکر، شُکوفتَن
شکوفیدن
فرهنگ فارسی عمید

سکرفیدن

سکرفیدن
شکرفیدن، سِکَندَری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکوخیدن، اَشکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ
سکرفیدن
فرهنگ فارسی عمید