فرزند، پسر، نام یکی از فرمانداران در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی، به صورت پسوند و پیشوند همراهبا بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند زادعلی، زادمهر، مهرزاد
فرزند، پسر، نام یکی از فرمانداران در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی، به صورت پسوند و پیشوند همراهبا بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند زادعلی، زادمهر، مهرزاد
عظیم، بزرگ، نیرومند هر یک از دو استخوان ساعد چوب آتش زنه، دو تکه چوب که آن ها را به هم می ساییدند تا آتش تولید شود، چوب بالایی را زند و چوب زیری را پازند می گفتند تفسیر و شرح اوستا به زبان پهلوی ساسانی زند اعلی: در علم زیست شناسی یکی از دو استخوان ساعد که بلندتر است زند اسفل: در علم زیست شناسی یکی از دو استخوان ساعد که کوتاه تر است
عظیم، بزرگ، نیرومند هر یک از دو استخوان ساعد چوب آتش زنه، دو تکه چوب که آن ها را به هم می ساییدند تا آتش تولید شود، چوب بالایی را زند و چوب زیری را پازند می گفتند تفسیر و شرح اوستا به زبان پهلوی ساسانی زند اعلی: در علم زیست شناسی یکی از دو استخوان ساعد که بلندتر است زند اسفل: در علم زیست شناسی یکی از دو استخوان ساعد که کوتاه تر است
طعام یا خوراک که در سفر با خود برمی دارند، توشه پسوند متصل به واژه به معنای زاده شده مثلاً آدمی زاد، پاک زاد، پری زاد، خاک زاد، خانه زاد فرزند، برای مثال بر شاه شد زاد فرخ چو گرد / سخن های ایشان همه یاد کرد (فردوسی - ۸/۳۰۵) سن و سال، برای مثال همه کرامت از ایزد همی رسید به وی / بدان زمان که کم از بیست ساله بود به زاد (فرخی - ۳۵) ، هر ساله بلا و سختی و رنج / من بیش کشیده ام در این زاد (مسعودسعد - ۱۰۲)
زاد راه: طعام یا خوراک که در سفر با خود برمی دارند، توشه مسافرت زاد برآمدن: زاد برآمدن، پیر شدن، سال خورده شدن، پیر بودن
طعام یا خوراک که در سفر با خود برمی دارند، توشه پسوند متصل به واژه به معنای زاده شده مثلاً آدمی زاد، پاک زاد، پری زاد، خاک زاد، خانه زاد فرزند، برای مِثال بر شاه شد زاد فرخ چو گَرد / سخن های ایشان همه یاد کرد (فردوسی - ۸/۳۰۵) سن و سال، برای مِثال همه کرامت از ایزد همی رسید به وی / بدان زمان که کم از بیست ساله بود به زاد (فرخی - ۳۵) ، هر ساله بلا و سختی و رنج / من بیش کشیده ام در این زاد (مسعودسعد - ۱۰۲)
زاد راه: طعام یا خوراک که در سفر با خود برمی دارند، توشه مسافرت زاد برآمدن: زاد برآمدن، پیر شدن، سال خورده شدن، پیر بودن
بخیل، ممسک، لئیم، خسیس، برای مثال صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تار چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری - ۳۶۳) کنایه از ترش رو کنایه از زمخت طعم تند و تیز و گس، ویژگی چیزی که طعم تند و تیز داشته باشد
بخیل، ممسک، لئیم، خسیس، برای مِثال صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تار چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری - ۳۶۳) کنایه از ترش رو کنایه از زمخت طعم تند و تیز و گس، ویژگی چیزی که طعم تند و تیز داشته باشد
دهان، عضو بدن انسان و حیوان در قسمت سر او که زبان و دندان ها در آن قرار دارد و غذا در آن جویده و نرم می شود، برای مثال زبانش به سان درختی سیاه / زفر باز کرده فگنده به راه (فردوسی - ۱/۲۳۲)
دهان، عضو بدن انسان و حیوان در قسمت سر او که زبان و دندان ها در آن قرار دارد و غذا در آن جویده و نرم می شود، برای مِثال زبانش به سان درختی سیاه / زفر باز کرده فگنده به راه (فردوسی - ۱/۲۳۲)