- زفاف
- بی آزرمی، بی شرمی
معنی زفاف - جستجوی لغت در جدول جو
- زفاف
- عروس بخانه شوهر فرستادن
- زفاف
- هم بستر شدن عروس و داماد برای بار اول
- زفاف ((زِ))
- عروس را به خانه شوهر فرستادن
شب زفاف: شب عروسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به گردک فرستادن (گردک هم آوای خرسک حجله زفاف)
جنبرک ساز دفله ساز آنکه دف سازد
خسته کش شتابنده سبکسر، زهر کشنده، آب اندک
بهر جزی جزاندن یا دگرگون کردن بهرهای درست خزنده تغییری که به اجزای سالم اصلی داده باشند تا اجزای فرعی غیر سالم از آن منشعب شود. آن جزو را که از تغییر حاصل شده مزاحف گویند جمع زحافات
شترمرغ، شتر تیزتک
باد تند
عضو طولانی و نسبتا طویل و متحرک که در حفره دهانی قرار دارد و در انتها به وسیله قسمتی بنام) بند زبان (بکف دهان و استخوان لامی چسبیده و نوک آن آزاد است و جهت اعمال بلع و مکالمه و تغییرات صدا بکار میرود و ضمنا عضو اصلی حس ذایقه است لسان. یا بن زبان قسمت انتهایی زبان که به کف دهان متصل میشود انتهای زبان. یا بند زبان مهار زبان. یا زبان کوچک شراع الحنک. یا زبان گاو نوعی پیکان تیر شکاری، گاو زبان. یا زبان زبان قسمت آزاد ابتدای زبان که متحرک است و میتواند از دهان خارج شود نوک زبان. یا زبان به چیزی باز کردن آنرا به زبان آوردن بدان تفوه کردن، یا زبان تر کردن سخن گفتن، لقمه در دهان گذاشتن، گفتار تقریر بیان. یا زبان بی سر سخن بیهوده. یا زبان حال وضع و حال شخص که از اندیشه و نیت و احوال درونی او حکایت میکند. یا زبان دل زبان حال. یا زبان گلها اروپاییان هر گلی را رمز و نشانه امری دانسته اند که آنرا زبان گلها نامیده اند. بدین طریق با فرستادن یک گل میتوان منظور خود را به طرف فهماند مثل گل سرخ نشانه عشق و گل بنفشه نشانه بی مهری است، هر یک از فلسهایی که در قاعده سنبله های گلهای تیره غلات وجود دارد. وشتگر پایکوب
دروغپرداز
تند رو
کشنده زهر هلاک کننده کشنده مهلک: سم زعاف
جمع زیف، درم های نبهره شیر بیشه
خشک شدن
ترس، هراس
نشان، پی، اثر
جمع خف، موزه ها (تک خف) سبکینه ها هوشیار خرده سنج کفشگر کفش فروش کفش دوز موزه دوز
آنچه از نفوذ شعاع مانع نشود، مانند شیشه، جسمی که حاجب دیدار ماورا خود نباشد چون هوا
دف ساز، دف نواز، دف زن، دایره زن
خشک شدن، خشکیدن، از میان رفتن آب و رطوبت چیزی، خشک شدن
زبان، عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند، ، لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت
آن مقدار روزی و خوراک که برای انسان کافی باشد، آنچه به قدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد
زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، شترگاوپلنگ، اشترگاوپلنگ، اشترگاو
سیاهی شب، لب پری، اسپ نوند
پارسائی و پرهیز گاری، پاکدامنی
دزدتردست چسباندست
اندازه و مانند، مثل و مقدار، آنچه که بقدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد
مرده پیچ، چکسه لامه: آنچه بر چیزی پیچند پارچه بیرونی که بر مرده پیچند، پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند