نفرین گونه ای است مانند زهرمار، کوفت و غیره که در جواب کسی که کسی را خواند گویند: علی ! زغنبوت. و نیز در جواب آنکه گوید: چه خورم ؟ یا چه خوری ؟ شام چه داریم ؟ زغنبوت. شاید نوعی زهر یا نوعی بیماری کشنده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نفرین گونه ای است مانند زهرمار، کوفت و غیره که در جواب کسی که کسی را خواند گویند: علی ! زغنبوت. و نیز در جواب آنکه گوید: چه خورم ؟ یا چه خوری ؟ شام چه داریم ؟ زغنبوت. شاید نوعی زهر یا نوعی بیماری کشنده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
پشم و پنبۀ درون لحاف، تشک یا چیز دیگر، تشک و بالش و هر چیز آکنده از پشم یا پنبه، برای مثال چون یکی جغبوت پستان بند او / شیر دوشی زو به روزی دو سبو (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۸)
پشم و پنبۀ درون لحاف، تشک یا چیز دیگر، تشک و بالش و هر چیز آکنده از پشم یا پنبه، برای مِثال چون یکی جغبوت پستان بند او / شیر دوشی زو به روزی دو سبو (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۸)
حشرۀ کوچکی از راستۀ نازک بالان، چهار بال نازک و نیش زهرآلود زنبور عسل: در علم زیست شناسی مگس انگبین، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، منج، منگ، کبت
حشرۀ کوچکی از راستۀ نازک بالان، چهار بال نازک و نیش زهرآلود زنبور عسل: در علم زیست شناسی مگس انگبین، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، منج، منگ، کبت
کبت و زیبود و جانور کوچکی پرنده و دارای دو بال که موسه و کلیز نیز گویند. و زنبور عسل را کبت انگبین و برمور و برمر نیز گویند و درممالک ما زنبور بر دو قسمت است یکی کوچک و زرد شبیه به کبت انگبین و دیگری بزرگتر و سرخ و همه اقسام آن دارای زهر. و بنابر آن نباید در پی آزار آنها برآمد، زیرا که به ناچار جهت دفاع خواهند گزید. و چون کسی را گزیدند ابتدا باید نیش آنرا که غالباً در محل گزیدگی می ماند برآورد و سپس آن محل را با آب خالص و یا نمک و بهتر از آن با عرق شراب شستشو نمود و بعد باآمونیاک مایع نطول کرد. (ناظم الاطباء). از زنبور عربی، حشره ای است از راستۀ نازک بالان که دارای چهار بال نازک است. تغییر شکل این حشره کامل است. زنبوران معمولاً بطور اجتماع با تشکیلات منظم می زیند و در سوراخها و شکافهای دیوارها یا زمین لانه هائی برای خود تهیه می کنند که فاقد ذخیرۀ غذایی است. زنبور دارای سوزن زهرآلودی است موسوم به نیش که به کیسۀ زهر مرتبطاست و حشره برای دفاع یا بی حس کردن شکار و احیاناًکشتن آن از نیش خود استفاده می کند. در تداول عوام، زنبور به دو نوع از این حشره اطلاق شود: زنبورهای زردرنگ که کوچکترند و زنبورهای سرخ رنگ که درشت تر می باشند. از لحاظ زندگی و طرز تغذیه هر دو نوع یکسانند، ولی از کلمه زنبور بیشتر مراد زنبور زردرنگ است. زنبور زرد. زنبور تخمی. (فرهنگ فارسی معین) : زنبور (به ترتیب از چپ براست) : نر، ماده، عقیم. هوا پر ز زنبور شد تیزپر خدنگین تن و آهنین نیشتر. اسدی. تا پدید آید اشتر و خر و گاو مار و ماهی و کژدم و زنبور. ناصرخسرو. شاخ زنبور بر انگور تو افکندستی چون نیت کردی کانگور بدهقان ندهی. ناصرخسرو. پرنده زمان همی خوردمان انگور شدیم و دهر زنبور. ناصرخسرو. با ناوک تدبیرش و با نیزۀ غمزش چون خانه زنبور شود سد سکندر. معزی. هرکه چون زنبور خدمت را میان پیشت نبست تیر چرخ او را جگرخون خانه زنبور کرد. عبدالواسع جبلی. همچو زنبور دکان قصاب در سر کار دهن جان چه کنم. خاقانی. شور و غوغا شعار زنبور است شور و غوغا که اختیار کند. خاقانی. عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ نه چو زنبور کز او سوزش و غوغا شنوند. خاقانی. ای چو زنبور کلبۀ قصاب که سر اندر سر دهن کردی. خاقانی. شمع که او خواجگی نور یافت از کمر خدمت زنبور یافت. نظامی. من آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از نیشم بنالند چگونه شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم. سعدی. گفتن از زنبور بی حاصل بود با کسی در عمر خودناخورده نیش. سعدی. همچو زنبور دربدر پویان هر کجا طعمه ای بود مگسی است. سعدی. - پردۀ زنبور، نام یکی از پرده های موسیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پرده ای است از موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین). - چوب به لانۀ زنبورکردن، نادانسته یا دانسته خود را در بلیۀ سخت دچار کردن. خود را گرفتار مشکلی سخت کردن. - زنبور خرمایی، زنبور سرخ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زنبور سرخ شود. - زنبور خون آلوده، ظاهراً زنبور سرخ است: برآرم زین دل چون خان زنبور چو زنبوران خون آلوده غوغا. خاقانی. - زنبور درشت، ظاهراً زنبور سرخ: زنبور درشت بی مروت را گوی باری چو عسل نمیدهی نیش مزن. سعدی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنبور سرخ شود. - زنبور زرد، زنبور. (فرهنگ فارسی معین). زنبور معمولی. - زنبور زدن، نیش زدن زنبور. - زنبور سرخ، گونه ای زنبور که از زنبورهای زرد درشت تر است و طول اندامش تا 3 سانتیمتر میرسد و بیشتر در حفره های پوسیدۀ تنه درختان و شکاف دیوارها لانه دارد. نیش وی از زنبورهای زرد دردناکتر است. زنبور گاوی. زنبور خرمائی. (فرهنگ فارسی معین). این مگس قوی (زنبور سرخ) اسباب خارج شدن کنعانیان از حضور بنی اسرائیل گردید... (قاموس کتاب مقدس). زنبور درشت سرخ رنگ که تنته نیز گویند. (ناظم الاطباء). زنبور کافر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چشم ساقی دیده چون زنبور سرخ از جوش خواب عشقشان غوغای زنبور از روان انگیخته. خاقانی. نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمده. خاقانی. نوع سرخ او را (زنبور را) سمیت غالب تر و طلای او جهت برص و اورام بارده با عسل و نمک نافع و گزیدن او صاحبان امراض مزمنۀ عصبانی را مثل فالج و امثال آن به غایت نافع و از مجریات دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به زنبور کافر شود. - ، کنایه از اخگر آتش. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). - زنبور سیاه، بوز. (فرهنگ فارسی معین). نوعی زنبور: ضماد مطبوع نوع سیاه او (زنبور) در روغن زیتون جهت برص و بهق و... مؤثر و گویند آشامیدن خشک ساییده او به قدریک درهم موجب فربهی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). - زنبور شهد، نحل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنبور عسل شود. - زنبورصفت، بر صفت زنبور. که شیوۀ زنبور دارد. مردم آزار. نیش زن: اختران بینم زنبورصفت کافر سرخ شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم. خاقانی. - زنبور طلایی، سوسک طلایی. (فرهنگ فارسی معین). - زنبور کافر، نوعی از زنبور. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنبور سرخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شنیدی که زنبور کافر بمیرد هر آنگه که نیشی بمردم فروزد؟ خاقانی. زنبور کافر از پی غوغا بکین تست بر عنکبوت یکتنه تهمت چه می بری. خاقانی. به اول نفس چون زنبور کافر داشتم لیکن به آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش. خاقانی. رجوع به ترکیب زنبورصفت و زنبور سرخ شود. - زنبور گاوی، زنبور سرخ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب زنبور سرخ شود. - زنبور گیلی، نوعی زنبور منسوب به گیلان: چو زنبور گیلی کشیدند نیش به زنبوره زنبور کردند ریش. نظامی. - زنبور منقش، نوعی زنبور: نی کم از مور است زنبور منقش در هنر نی کم از زاغ است طاووس بهشتی ز امتحان. خاقانی. - زنبور نیش، در شاهد زیر ظاهراً تیری با پیکان ثاقب و باریک چون نیش زنبور: به زنبورۀ تیر زنبور نیش شده آهن وسنگ را روی ریش. نظامی. - زنبوروار، مانند زنبور از جهت سر و صدا وشور و غوغا: زنبور خانه طمع آلوده شد مشور زنبوروار بیش مکن زین و آن فغان. خاقانی. ، مگس شهد و آن را منج گویند. (شرفنامۀ مینری). بر دو قسم است (زنبور، مگس عسل) دشتی و اهلی، اما دشتی غالباً در صخره ها ودرخت ها مأوا گزیند و اگر کسی وی را خشمناک سازد بروی هجوم آورد. و زنبور عسل در نواحی بلاد مقدسه بسیار است. (قاموس کتاب مقدس). در بهار عجم نوشته که زنبور بالفتح مگس شهد و به ضمتین معرب آن. (آنندراج). کبت انگبین. زنبوری که عسل دهد. زنبور عسل. منج انگبین. نحله. نحل: هوشنگ... انگبین از زنبور و ابریشم از پیله بیرون آورد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام) : کین و مهر تو به زنبور همی ماند راست که بر اعدای تو نیش است و بر احباب تو نوش. سوزنی. عافیت زآن عالم است اینجا مجوی از بهر آنک نوش زنبور از دم ارقم نخواهی یافتن. خاقانی. بدان هوس که دهن خوش کنی ز غایت حرص نشسته ای مترصد که قی کند زنبور. ظهیر. هرکه باشد قوت نور جلال چون نزاید از لبش سحر حلال هرکه چون زنبور وحیستش نفل چون نباشد خانه او پر عسل. مولوی (مثنوی دفتر ششم ص 439). آنچه حق آموخت مر زنبور را آن نباشد شیر را و گور را خانه ها سازد پر از حلوای تر حق بر او آن علم را بگشود در. مولوی. - زنبور انگبین، نحل. زنبور عسل. رجوع به ترکیب بعد شود. - زنبور عسل، حشره ای است از راستۀ نازک بالان که دارای نژادهای مختلف است که از روی رنگشان تمیز داده میشوند. زنبور عسل ممکنست سیاه، قهوه ای، زرد و طلایی و دو رنگ باشد. بعضی نژادهای آن خونسرد و ملایم و برخی بسیار عصبانی و موذیند. حشره ای است اجتماعی در بعض امکنه به تعداد 30 تا 40 هزار در یکجا و به کمک هم زندگی می کنند. در هر اجتماع زنبور عسل یک ماده موسوم به ملکه یا ’شاهنگ’ وجود دارد که درازی بدنش در حدود 2 سانتیمتر و مخروطی شکل است و بالهایش به انتهای بدن نمیرسد. ملکه، قریب 4 یا 5 سال عمر می کند. بقیۀ ماده زنبورهای یک مستعمره، ماده های عقیم و موسوم به ’عمله’ می باشند و طول بدنشان بین 12 تا 14 میلیمتر و انتهای بدنشان بیضی است. در هر اجتماع زنبور عسل بین 500 تا 5000 زنبور نر وجود دارد. بالهای زنبورهای نر از انتهای بدن هم می گذرد و قدشان بین 15تا 17 میلیمتر است و عمرشان 3 تا 4 ماه است. عمر زنبورهای کارگر تابستانی بین 6 تا 8 هفته و عمر کارگرهای زمستانی بین 6 تا 8 ماه است. ملکه و نرها کار نمی کنند و حتی بدون کمک کارگران تغذیه هم نمی توانند بکنند. از فواید زنبور عسل تهیۀ عسل و موم است. زنبور انگبین. منگ انگبین. نحل. (فرهنگ فارسی معین) : از خانه مار آید زنبور عسل بیرون گر یک رقم همت بر مار کشد عدلش. خاقانی. رجوع به زنبور شود. - امثال: علم بی عمل زنبور بی عسل است. سعدی. رجوع به جغرافیای اقتصادی کیهان ص 217 و جانورشناسی عمومی ج 1 ص 47 شود
کبت و زیبود و جانور کوچکی پرنده و دارای دو بال که موسه و کلیز نیز گویند. و زنبور عسل را کبت انگبین و برمور و برمر نیز گویند و درممالک ما زنبور بر دو قسمت است یکی کوچک و زرد شبیه به کبت انگبین و دیگری بزرگتر و سرخ و همه اقسام آن دارای زهر. و بنابر آن نباید در پی آزار آنها برآمد، زیرا که به ناچار جهت دفاع خواهند گزید. و چون کسی را گزیدند ابتدا باید نیش آنرا که غالباً در محل گزیدگی می ماند برآورد و سپس آن محل را با آب خالص و یا نمک و بهتر از آن با عرق شراب شستشو نمود و بعد باآمونیاک مایع نطول کرد. (ناظم الاطباء). از زُنبور عربی، حشره ای است از راستۀ نازک بالان که دارای چهار بال نازک است. تغییر شکل این حشره کامل است. زنبوران معمولاً بطور اجتماع با تشکیلات منظم می زیند و در سوراخها و شکافهای دیوارها یا زمین لانه هائی برای خود تهیه می کنند که فاقد ذخیرۀ غذایی است. زنبور دارای سوزن زهرآلودی است موسوم به نیش که به کیسۀ زهر مرتبطاست و حشره برای دفاع یا بی حس کردن شکار و احیاناًکشتن آن از نیش خود استفاده می کند. در تداول عوام، زنبور به دو نوع از این حشره اطلاق شود: زنبورهای زردرنگ که کوچکترند و زنبورهای سرخ رنگ که درشت تر می باشند. از لحاظ زندگی و طرز تغذیه هر دو نوع یکسانند، ولی از کلمه زنبور بیشتر مراد زنبور زردرنگ است. زنبور زرد. زنبور تخمی. (فرهنگ فارسی معین) : زنبور (به ترتیب از چپ براست) : نر، ماده، عقیم. هوا پر ز زنبور شد تیزپر خدنگین تن و آهنین نیشتر. اسدی. تا پدید آید اشتر و خر و گاو مار و ماهی و کژدم و زنبور. ناصرخسرو. شاخ زنبور بر انگور تو افکندستی چون نیت کردی کانگور بدهقان ندهی. ناصرخسرو. پرنده زمان همی خوردمان انگور شدیم و دهر زنبور. ناصرخسرو. با ناوک تدبیرش و با نیزۀ غمزش چون خانه زنبور شود سد سکندر. معزی. هرکه چون زنبور خدمت را میان پیشت نبست تیر چرخ او را جگرخون خانه زنبور کرد. عبدالواسع جبلی. همچو زنبور دکان قصاب در سر کار دهن جان چه کنم. خاقانی. شور و غوغا شعار زنبور است شور و غوغا که اختیار کند. خاقانی. عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ نه چو زنبور کز او سوزش و غوغا شنوند. خاقانی. ای چو زنبور کلبۀ قصاب که سر اندر سر دهن کردی. خاقانی. شمع که او خواجگی نور یافت از کمر خدمت زنبور یافت. نظامی. من آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از نیشم بنالند چگونه شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم. سعدی. گفتن از زنبور بی حاصل بود با کسی در عمر خودناخورده نیش. سعدی. همچو زنبور دربدر پویان هر کجا طعمه ای بود مگسی است. سعدی. - پردۀ زنبور، نام یکی از پرده های موسیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پرده ای است از موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین). - چوب به لانۀ زنبورکردن، نادانسته یا دانسته خود را در بلیۀ سخت دچار کردن. خود را گرفتار مشکلی سخت کردن. - زنبور خرمایی، زنبور سرخ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زنبور سرخ شود. - زنبور خون آلوده، ظاهراً زنبور سرخ است: برآرم زین دل چون خان زنبور چو زنبوران خون آلوده غوغا. خاقانی. - زنبور درشت، ظاهراً زنبور سرخ: زنبور درشت بی مروت را گوی باری چو عسل نمیدهی نیش مزن. سعدی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنبور سرخ شود. - زنبور زرد، زنبور. (فرهنگ فارسی معین). زنبور معمولی. - زنبور زدن، نیش زدن زنبور. - زنبور سرخ، گونه ای زنبور که از زنبورهای زرد درشت تر است و طول اندامش تا 3 سانتیمتر میرسد و بیشتر در حفره های پوسیدۀ تنه درختان و شکاف دیوارها لانه دارد. نیش وی از زنبورهای زرد دردناکتر است. زنبور گاوی. زنبور خرمائی. (فرهنگ فارسی معین). این مگس قوی (زنبور سرخ) اسباب خارج شدن کنعانیان از حضور بنی اسرائیل گردید... (قاموس کتاب مقدس). زنبور درشت سرخ رنگ که تنته نیز گویند. (ناظم الاطباء). زنبور کافر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چشم ساقی دیده چون زنبور سرخ از جوش خواب عشقشان غوغای زنبور از روان انگیخته. خاقانی. نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمده. خاقانی. نوع سرخ او را (زنبور را) سمیت غالب تر و طلای او جهت برص و اورام بارده با عسل و نمک نافع و گزیدن او صاحبان امراض مزمنۀ عصبانی را مثل فالج و امثال آن به غایت نافع و از مجریات دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به زنبور کافر شود. - ، کنایه از اخگر آتش. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). - زنبور سیاه، بوز. (فرهنگ فارسی معین). نوعی زنبور: ضماد مطبوع نوع سیاه او (زنبور) در روغن زیتون جهت برص و بهق و... مؤثر و گویند آشامیدن خشک ساییده او به قدریک درهم موجب فربهی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). - زنبور شهد، نحل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنبور عسل شود. - زنبورصفت، بر صفت زنبور. که شیوۀ زنبور دارد. مردم آزار. نیش زن: اختران بینم زنبورصفت کافر سرخ شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم. خاقانی. - زنبور طلایی، سوسک طلایی. (فرهنگ فارسی معین). - زنبور کافر، نوعی از زنبور. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنبور سرخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شنیدی که زنبور کافر بمیرد هر آنگه که نیشی بمردم فروزد؟ خاقانی. زنبور کافر از پی غوغا بکین تست بر عنکبوت یکتنه تهمت چه می بری. خاقانی. به اول نفس چون زنبور کافر داشتم لیکن به آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش. خاقانی. رجوع به ترکیب زنبورصفت و زنبور سرخ شود. - زنبور گاوی، زنبور سرخ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب زنبور سرخ شود. - زنبور گیلی، نوعی زنبور منسوب به گیلان: چو زنبور گیلی کشیدند نیش به زنبوره زنبور کردند ریش. نظامی. - زنبور منقش، نوعی زنبور: نی کم از مور است زنبور منقش در هنر نی کم از زاغ است طاووس بهشتی ز امتحان. خاقانی. - زنبور نیش، در شاهد زیر ظاهراً تیری با پیکان ثاقب و باریک چون نیش زنبور: به زنبورۀ تیر زنبور نیش شده آهن وسنگ را روی ریش. نظامی. - زنبوروار، مانند زنبور از جهت سر و صدا وشور و غوغا: زنبور خانه طمع آلوده شد مشور زنبوروار بیش مکن زین و آن فغان. خاقانی. ، مگس شهد و آن را منج گویند. (شرفنامۀ مینری). بر دو قسم است (زنبور، مگس عسل) دشتی و اهلی، اما دشتی غالباً در صخره ها ودرخت ها مأوا گزیند و اگر کسی وی را خشمناک سازد بروی هجوم آورد. و زنبور عسل در نواحی بلاد مقدسه بسیار است. (قاموس کتاب مقدس). در بهار عجم نوشته که زنبور بالفتح مگس شهد و به ضمتین معرب آن. (آنندراج). کبت انگبین. زنبوری که عسل دهد. زنبور عسل. منج انگبین. نحله. نحل: هوشنگ... انگبین از زنبور و ابریشم از پیله بیرون آورد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام) : کین و مهر تو به زنبور همی ماند راست که بر اعدای تو نیش است و بر احباب تو نوش. سوزنی. عافیت زآن عالم است اینجا مجوی از بهر آنک نوش زنبور از دم ارقم نخواهی یافتن. خاقانی. بدان هوس که دهن خوش کنی ز غایت حرص نشسته ای مترصد که قی کند زنبور. ظهیر. هرکه باشد قوت نور جلال چون نزاید از لبش سحر حلال هرکه چون زنبور وَحْیَستش نَفَل چون نباشد خانه او پر عسل. مولوی (مثنوی دفتر ششم ص 439). آنچه حق آموخت مر زنبور را آن نباشد شیر را و گور را خانه ها سازد پر از حلوای تر حق بر او آن علم را بگشود در. مولوی. - زنبور انگبین، نحل. زنبور عسل. رجوع به ترکیب بعد شود. - زنبور عسل، حشره ای است از راستۀ نازک بالان که دارای نژادهای مختلف است که از روی رنگشان تمیز داده میشوند. زنبور عسل ممکنست سیاه، قهوه ای، زرد و طلایی و دو رنگ باشد. بعضی نژادهای آن خونسرد و ملایم و برخی بسیار عصبانی و موذیند. حشره ای است اجتماعی در بعض امکنه به تعداد 30 تا 40 هزار در یکجا و به کمک هم زندگی می کنند. در هر اجتماع زنبور عسل یک ماده موسوم به ملکه یا ’شاهنگ’ وجود دارد که درازی بدنش در حدود 2 سانتیمتر و مخروطی شکل است و بالهایش به انتهای بدن نمیرسد. ملکه، قریب 4 یا 5 سال عمر می کند. بقیۀ ماده زنبورهای یک مستعمره، ماده های عقیم و موسوم به ’عمله’ می باشند و طول بدنشان بین 12 تا 14 میلیمتر و انتهای بدنشان بیضی است. در هر اجتماع زنبور عسل بین 500 تا 5000 زنبور نر وجود دارد. بالهای زنبورهای نر از انتهای بدن هم می گذرد و قدشان بین 15تا 17 میلیمتر است و عمرشان 3 تا 4 ماه است. عمر زنبورهای کارگر تابستانی بین 6 تا 8 هفته و عمر کارگرهای زمستانی بین 6 تا 8 ماه است. ملکه و نرها کار نمی کنند و حتی بدون کمک کارگران تغذیه هم نمی توانند بکنند. از فواید زنبور عسل تهیۀ عسل و موم است. زنبور انگبین. منگ انگبین. نحل. (فرهنگ فارسی معین) : از خانه مار آید زنبور عسل بیرون گر یک رقم همت بر مار کشد عدلش. خاقانی. رجوع به زُنبور شود. - امثال: علم بی عمل زنبور بی عسل است. سعدی. رجوع به جغرافیای اقتصادی کیهان ص 217 و جانورشناسی عمومی ج 1 ص 47 شود
کبت انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مگسی با نیش دردناک. (ازاقرب الموارد). رجوع به زنبور معنی دوم و ترکیب زنبور عسل شود، مرد سبک و چست ظریف حاضرجواب، خرکرۀ توانا بر بار بردن، موش بزرگ، کودک حاضر جواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درختی است مانند درخت چنار و انجیر حلوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تین حلوانی. انجیر حلوانی و این از درختهای صحرائی است و آن نوعی انجیر باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درختی است بزرگ به طول چنار و عرضی ندارد. (؟) برگ آن از لحاظ شکل و بوی مانند برگ گردو است و گل آن مانند گل عشر سفید سیر. و بار آن مانند زیتون است چون برسد سیاهی آن بیشتر شود و بسیار شیرین گردد و آن را چون خرما خورند. هستۀ آن چون سنجد است و آن دهان را چون شاه توت رنگین کند و این درخت را بسیار غرس کنند. ج، زنابیر. یکی آن زنبوره است. (از ذیل اقرب الموارد)
کبت انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مگسی با نیش دردناک. (ازاقرب الموارد). رجوع به زَنبور معنی دوم و ترکیب زنبور عسل شود، مرد سبک و چست ظریف حاضرجواب، خرکرۀ توانا بر بار بردن، موش بزرگ، کودک حاضر جواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درختی است مانند درخت چنار و انجیر حلوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تین حلوانی. انجیر حلوانی و این از درختهای صحرائی است و آن نوعی انجیر باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درختی است بزرگ به طول چنار و عرضی ندارد. (؟) برگ آن از لحاظ شکل و بوی مانند برگ گردو است و گل آن مانند گل عشر سفید سیر. و بار آن مانند زیتون است چون برسد سیاهی آن بیشتر شود و بسیار شیرین گردد و آن را چون خرما خورند. هستۀ آن چون سنجد است و آن دهان را چون شاه توت رنگین کند و این درخت را بسیار غرس کنند. ج، زنابیر. یکی آن زنبوره است. (از ذیل اقرب الموارد)
بار درخت پیوندی از نارنج و ترنج و لیمون که با یکدیگر پیوند کنند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اسم فارسی استنبوب است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به دزی ج 1 ص 605 و استنبوب در همین لغت نامه شود
بار درخت پیوندی از نارنج و ترنج و لیمون که با یکدیگر پیوند کنند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اسم فارسی استنبوب است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به دزی ج 1 ص 605 و استنبوب در همین لغت نامه شود
بمعنی چغبت است که پشم و پنبۀ میان لحاف و نهالی و قبا و امثال آن باشد. (برهان). پنبه و پشم که در میان ابره و آستر و بالش و نهالی و تشک نهند و بتازی آنرا ’حشو’ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). چغبت و حشو. (ناظم الاطباء). پنبه باشد که در جبه و قبا زده باشد و از آنجا بازگرفته. (فرهنگ نظام). جبغوت و جغبت و جغبوت: موی سر چغبوت و جامه ریمناک از برون سو باد سرد و بیمناک. رودکی (از فرهنگ نظام). و رجوع به جبغوت و جغبت و جغبوت و چبغت و حشو شود، پشم آگنده و پنبۀ آگنده را گویند و به این معنی بجای حرف ثالث نون هم گفته اند. (برهان). آگنده شدۀ از پشم و پنبه. (از ناظم الاطباء). و رجوع به چغبت شود
بمعنی چغبت است که پشم و پنبۀ میان لحاف و نهالی و قبا و امثال آن باشد. (برهان). پنبه و پشم که در میان ابره و آستر و بالش و نهالی و تشک نهند و بتازی آنرا ’حشو’ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). چغبت و حشو. (ناظم الاطباء). پنبه باشد که در جبه و قبا زده باشد و از آنجا بازگرفته. (فرهنگ نظام). جبغوت و جغبت و جغبوت: موی سر چغبوت و جامه ریمناک از برون سو باد سرد و بیمناک. رودکی (از فرهنگ نظام). و رجوع به جبغوت و جغبت و جغبوت و چبغت و حشو شود، پشم آگنده و پنبۀ آگنده را گویند و به این معنی بجای حرف ثالث نون هم گفته اند. (برهان). آگنده شدۀ از پشم و پنبه. (از ناظم الاطباء). و رجوع به چغبت شود
درخت خشخاش. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درخت کوکنار. (از برهان) ، درخت خرنوب یا درختی دیگر بزرگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج). خرنوب المعز. نام درختی و آن خشخاش نیست برای اینکه بار آن فش ّ است و فش ّ را خشخاش معنی نکرده اند. شوکه شهباء. خروب الماء. فش ّ. خرنوب الشوک. (یادداشت مؤلف). رستنیی باشد که آن را خرنوب نبطی گویند. میوۀ آن سرخ به سیاهی مایل می باشد و مشابهت تامی به کودۀ گوسفند دارد و به فارسی آن میوه را کودر خوانند. (برهان) (از اختیارات بدیعی). غاف. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). خرنوب نبطی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از صیدنۀ ابوریحان) : فرفور، فرافر، پست بر ینبوت. (منتهی الارب). رجوع به خرنوب نبطی و نیز صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
درخت خشخاش. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درخت کوکنار. (از برهان) ، درخت خرنوب یا درختی دیگر بزرگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج). خرنوب المعز. نام درختی و آن خشخاش نیست برای اینکه بار آن فَش ّ است و فَش ّ را خشخاش معنی نکرده اند. شوکه شهباء. خروب الماء. فَش ّ. خرنوب الشوک. (یادداشت مؤلف). رستنیی باشد که آن را خرنوب نبطی گویند. میوۀ آن سرخ به سیاهی مایل می باشد و مشابهت تامی به کودۀ گوسفند دارد و به فارسی آن میوه را کودر خوانند. (برهان) (از اختیارات بدیعی). غاف. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). خرنوب نبطی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از صیدنۀ ابوریحان) : فرفور، فرافر، پست بر ینبوت. (منتهی الارب). رجوع به خرنوب نبطی و نیز صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
خواهانی. (آنندراج) (منتهی الارب). رغبت کردن در چیزی. (تاج المصادر بیهقی). مصدر به معنی رغبی ̍ و رغبی ̍. (منتهی الارب). مصدر به معنی رغب. (ناظم الاطباء). رجوع به مصادر مذکور شود، رغبت از چیزی بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رغب شود
خواهانی. (آنندراج) (منتهی الارب). رغبت کردن در چیزی. (تاج المصادر بیهقی). مصدر به معنی رَغبی ̍ و رُغبی ̍. (منتهی الارب). مصدر به معنی رَغَب. (ناظم الاطباء). رجوع به مصادر مذکور شود، رغبت از چیزی بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رغب شود
یکی از اولاد پنجگانه ابلیس است که بدانها تفسیر کرده اند قوله تعالی را ’اءفتتخذونه و ذریته اءولیاء’ (قرآن 50/18) ، و کارش آن است که میان شوی و زن فساد انداخته، تفریق کند و عیوب زن را برای شوی ظاهر نماید و مطلع گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
یکی از اولاد پنجگانه ابلیس است که بدانها تفسیر کرده اند قوله تعالی را ’اءَفتتخذونه و ذریته اءَولیاء’ (قرآن 50/18) ، و کارش آن است که میان شوی و زن فساد انداخته، تفریق کند و عیوب زن را برای شوی ظاهر نماید و مطلع گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
درختچه ای ازتیره پروانه واران بارتفاع یک تا دو متر که درنواحی مدیترانه و آسیا و ایران میروید گلهایش زرد رنگ و میوه اش نیام وقوسی شکل است. درازی میوه اش بین 10 تا 15 سانتی متراستازتمام قسمتهای این گیاه بوی نامطبوع استشمام میشود. ازاین گیاه آلکالوئیدی بنام آناژیرین بدست می آورده اند دانه این گیاه سمی است از برگها و دانه اش بعنوان قی آور ومسهل در طب قدیم استفاده میکردند اناغورس خروب الخنزیز خرنوب الکلاب حب الکلی ام الکلب جرود عجب خرنوب نبطی راتاج شوکه شهباء
درختچه ای ازتیره پروانه واران بارتفاع یک تا دو متر که درنواحی مدیترانه و آسیا و ایران میروید گلهایش زرد رنگ و میوه اش نیام وقوسی شکل است. درازی میوه اش بین 10 تا 15 سانتی متراستازتمام قسمتهای این گیاه بوی نامطبوع استشمام میشود. ازاین گیاه آلکالوئیدی بنام آناژیرین بدست می آورده اند دانه این گیاه سمی است از برگها و دانه اش بعنوان قی آور ومسهل در طب قدیم استفاده میکردند اناغورس خروب الخنزیز خرنوب الکلاب حب الکلی ام الکلب جرود عجب خرنوب نبطی راتاج شوکه شهباء
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)