جدول جو
جدول جو

معنی زغله - جستجوی لغت در جدول جو

زغله
(زُ لَ)
دفعه از کمیز و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مقداری از کمیز و جز آن که یک دفعه ریخته می شود. (ناظم الاطباء) ، آنچه از دهن اندازی از شراب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اندک چیزی. یقال: ازغل لی زغله من سقائک، ای صب لی شیئا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زغله
پوست کنده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زغره
تصویر زغره
کنارۀ آستر لباس، آستر باریکی که مانند حاشیه در کناره های لباس می دوزند، نوار باریکی که در داخل کلاه در گرداگرد آن می دوزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جغله
تصویر جغله
شخص کوتوله و کوچک اندام، پسر نابالغ
فرهنگ فارسی عمید
(زَ لَ)
آنکه در یک سال بچه دهد و در سال دوم نه. (منتهی الارب) (آنندراج). که در یک سال بچه دهد و در سال دوم ندهد. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ماده ای که در یک سال بچه دهد و در سال دوم ندهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در تکمله بالضم، زعله. (از اقرب الموارد) ، شترمرغ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لغتی است در صعله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
آواز مردم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، جماعت، خواه از مردم باشد یا جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). جماعت مردم. (از متن اللغه). گروهی مردم. ج، زجل. (مهذب الاسماء). گروه است یا گروهی از مردم. (ترجمه قاموس) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زُ حَ لَ)
زنی که از کارها دوری جوید. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). زنی که خود را از کاردور دارد و گرد آن نگردد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، مردی که از کارها دوری جوید. (اقرب الموارد) ، مردی که در بلاد بگردش نپردازد، زحفه نیز گویند. (از محیط المحیط). مردی که سیاحت بلاد نکند و سفر نگزیند. (منتهی الارب). مردی که نمیرود در زمین. (ترجمه قاموس). مردی که سیاحت بلاد نکند و سفر ننماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ حَ لَ)
جانوری است که در سوراخ از طرف دم در آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). جانوری است که درمی آید بسوراخ خود از طرف دبر. (ترجمه قاموس)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
شهری است در لبنان واقع در 54 کیلومتری شرق بیروت بر دامنۀ قسمت شرقی کوههای لبنان. ارتفاع آن از سطح دریا 95 متر است و رود بردونی از میان آن میگذرد. زحله مرکز ’بقاع’ و از لحاظ کشاورزی دارای اهمیت فراوانست. قهوه خانه های زیبایی که در این شهر بر کناره های رود بردونی ساخته شده مشهور است. زحله در روزگار عثمانیان بنیاد گردید و شمارۀ اهالی آن بسال 1953، 30 هزار تن بوده اند. (از الموسوعه العربیه). رجوع به قاموس الاعلام ترکی، ملحقات المنجد و دائره المعارف بستانی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ لَ مَ)
گمان و وهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کینه و دشمن دلی. (منتهی الارب) (آنندراج). کینه و دشمنی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ)
پوستکی که میان دو چشم است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). پوستی است که میان دو چشم است. (ترجمه قاموس). ابن سکیت در کتاب معانی، زجله را بدین معنی آورده و این شعر ابووجزه را بگواه آورده است:
کان زجله صوب صاب من برد
شنت شابیبه من رائح لجب.
(از تاج العروس).
، حالت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حال، گویند: ’انه لحسن الزجله’، یعنی او دارای حالی خوش است و نیز گویند ’هو علی زجله واحده’، یعنی او هماره بر یک حال است. ج، زجل. (از متن اللغه). حالت و گشت هر چیزی است. (ترجمه قاموس). حالت است و در محیط، ’حال’ آمده است. (از تاج العروس) ، تری از چیزی است. (ترجمه قاموس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) ، چیزکیست از تری. (ترجمه قاموس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) ، آواز مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از لسان العرب) (ترجمه قاموس). آواز مردم. و بدین معنی با فتح زاء نیز بکار رود. (ازتاج العروس). ابن اعرابی این بیت را نقل کرده است:
شدیده أزّ الاّخرین کانها
اذا ابتدّها العجلان، زجله قافل.
شاعر آواز بیرون آمدن شیر را ازپستان آن زن به همهمه طائفه ای از مردم تشبیه کرده است. (از لسان العرب) ، اثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اندک از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: زجله من ماء او برد، یعنی اندکی از آب یا سرما. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پاره ای از هر چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از ترجمه قاموس). قطعه ای از هر چیز. ج، زجل. (از تاج العروس) ، جماعت مردم یا عام است. (منتهی الارب). جماعت، خواه از مردم باشد و یا جز آن. (ناظم الاطباء). جماعت مردم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، زجل. (از صحاح) (از تاج العروس). گروه است یاگروه از مردم. و فتحه داده میشود. (ترجمه قاموس)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَرْ رُ)
خیره کردن نظر. (از دزی ج 1 ص 595)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
زغرت. زغروته. (دزی ج 1 ص 595)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ جَ)
بدخلقی و تندخویی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ / زَ غَ فَ)
زره نرم فراخ استوار یا زره نیکو و تنگ حلقه ها. ج، زغف و زغف، ازغاف، زغوف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَرْ رُ)
دروغ گفتن، آتش افروختن از درخت زغفل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ غَ رَ / رِ)
آن قطعه از پوست بطانه که مانند حاشیه بر کناره های رویۀ لباس برمی گردانند. (ناظم الاطباء). قسمت مشهود از خز و سنجاب و دیگر پوستهای آستر خرقه و جبه و لباده در اطراف جامه. آنچه از بیرون دیده شود حاشیۀ از خز و سنجاب که بطانه باشد. در جبه و... آنچه چون سجافی از اطراف گریبان و در بر شکاف جلو ظاهر باشد از مؤئینه ها. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ)
نام مرغی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ)
کنیز معاویه و یا کنیز دختر وی عاتکه. وی از محدثان بوده است. (از منتهی الارب). وی از ام الدرداء روایت دارد. در نسخ قاموس پس از ذکر زجله دختر منظور بن زبان چنین آمده است: ’او مولاه معاویه او ابنته...’. و این بر خلاف صوابست وصواب واو عطف است بجای ’او’، که اداه تردید است. و این در تبصیر آمده است. (از تاج العروس). ابن ابی حاتم رازی آرد: زجله از زنان محدث بوده است. وی از سالم بن عبدالله و عمر بن عبدالعزیز و عبدالله بن ابی زکریا و ام درداء روایت دارد. صدقه، ولید بن مسلم و خالد بن یزید مری از او روایت دارند. (از الجرح والتعدیل ج 2 ص 624). و مؤلف اعلام النساء آرد: زجله از بانوان صالح و عابد و راویان حدیث بوده است. از سالم بن عبدالله ونافع غلام عمر و ام درداء و ابن ابی زکریا و عمر بن عبدالعزیز نقل حدیث کند و صدقه بن خالد و کلیب بن عیسی ثقفی و سلیمان بن ابی داود از او روایت دارند. زجله روز و شب در عبادت میکوشید و مجاهدات او معروف است. سعید بن عبدالعزیز درباره او گفته است: در شام و عراق افضل از زجله نبود. زجله روزها به ساحل میرفت و جامه های مجاهدان را شستشو میکرد. (از اعلام النساء تألیف عمر رضا کحاله). مدارک زیر نیز در کتاب مزبور در ذیل ترجمه زجله یاد شده: صفه الصفوه ابن جوزی، استدراک تراجم رواه الحدیث ابن نقطه و تاریخ ابن عساکر
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
مؤنث بغل. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). استر ماده و قاطر ماده. ج، بغال و بغلات. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(زالْ لَ)
از شهرهای طرابلس (مغرب ادنی قدیم) بوده است. رجوع به معجم الخریطه التاریخیه للممالک الاسلامیه ص 101 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
حصۀ شبیه به بغل در جسمی یا چیزی. حرف ’ها’ در آخر لفظ مذکور بمعنی شباهت است مثل زبانه، پایه، دهانه. (از فرهنگ نظام) ، شیرینی یا بهای شیرینی باشد که در وقت جامۀ نو پوشیدن بخش کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مژده و نوید. (ناظم الاطباء) (از برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). مژده. (رشیدی) (جهانگیری). بغیاذ. فغیاذ. بغیار. فغیار. فغیاز. (سروری). فغیاز. (لغت فرس اسدی). برمغاز. (سروری). و رجوع به بغیازی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ لَ)
جرعه دان. ج، مزاغل. (زمخشری) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
جانوری است مانند موش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شغله
تصویر شغله
خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جغله
تصویر جغله
پسر ساده روی بی ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغبه
تصویر زغبه
موش درختی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغده
تصویر زغده
پامچال از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغره
تصویر زغره
کناره آستر لباس، نوار باریکی که در داخل کلاه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغلی
تصویر زغلی
کلاهبردار، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمله
تصویر زمله
همراهیان (همسفران)، گروزه بال (اهل و عیال) کویک بلند (کویک نخل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجله
تصویر زجله
آواز مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبله
تصویر زبله
نواله (لقمه) چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغله
تصویر رغله
نیام نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغله
تصویر بغله
قاطر ماده
فرهنگ لغت هوشیار