آب بسیار. بول بسیار، بحرزغرب، دریای بسیارآب و همچنین بئر زغرب، یعنی چاه بسیارآب. رجوع به زغربه و زغربی شود، رجل زغرب المعروف، مرد بسیاراحسان و بسیارعطا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آب بسیار. بول بسیار، بحرزغرب، دریای بسیارآب و همچنین بئر زغرب، یعنی چاه بسیارآب. رجوع به زغربه و زغربی شود، رجل زغرب المعروف، مرد بسیاراحسان و بسیارعطا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نوعی از درخت سرو باریک برگ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). مرو سفید را گویند و آن رستنی باشد دوایی که اکثر امراض بلغمی را نافع است. (برهان). یک نوع گیاهی که مرو سپید نیز گویند. (ناظم الاطباء). فراسیون. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از درخت مرو باریک برگ. (ناظم الاطباء)
نوعی از درخت سرو باریک برگ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). مرو سفید را گویند و آن رستنی باشد دوایی که اکثر امراض بلغمی را نافع است. (برهان). یک نوع گیاهی که مرو سپید نیز گویند. (ناظم الاطباء). فراسیون. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از درخت مرو باریک برگ. (ناظم الاطباء)
سوی مغرب شونده. (منتهی الارب) (آنندراج). سوی مغرب شونده و آن که به سوی مغرب می رود. (ناظم الاطباء) ، شأو مغرب، بعید. فاصله دور. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سوی مغرب شونده. (منتهی الارب) (آنندراج). سوی مغرب شونده و آن که به سوی مغرب می رود. (ناظم الاطباء) ، شأو مغرب، بعید. فاصله دور. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آن قطعه از پوست بطانه که مانند حاشیه بر کناره های رویۀ لباس برمی گردانند. (ناظم الاطباء). قسمت مشهود از خز و سنجاب و دیگر پوستهای آستر خرقه و جبه و لباده در اطراف جامه. آنچه از بیرون دیده شود حاشیۀ از خز و سنجاب که بطانه باشد. در جبه و... آنچه چون سجافی از اطراف گریبان و در بر شکاف جلو ظاهر باشد از مؤئینه ها. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
آن قطعه از پوست بطانه که مانند حاشیه بر کناره های رویۀ لباس برمی گردانند. (ناظم الاطباء). قسمت مشهود از خز و سنجاب و دیگر پوستهای آستر خرقه و جبه و لباده در اطراف جامه. آنچه از بیرون دیده شود حاشیۀ از خز و سنجاب که بطانه باشد. در جبه و... آنچه چون سجافی از اطراف گریبان و در بر شکاف جلو ظاهر باشد از مؤئینه ها. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
ج غراب، زاغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ غراب، نام پرندۀ بزرگی است که سیاه آن را حاتم گویند و آن را بدشگون دانند. و ابقع آن را غراب البین گویند. (از اقرب الموارد). اغربه. غربان. غرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفرد کلمه شود
ج ِغُراب، زاغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ غُراب، نام پرندۀ بزرگی است که سیاه آن را حاتم گویند و آن را بدشگون دانند. و ابقع آن را غراب البین گویند. (از اقرب الموارد). اَغرِبَه. غِربان. غُرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفرد کلمه شود