جدول جو
جدول جو

معنی زغاو - جستجوی لغت در جدول جو

زغاو
زن بدکار، فاحشه
تصویری از زغاو
تصویر زغاو
فرهنگ فارسی عمید
زغاو
(زَ)
زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان) (آنندراج). زن قحبه. جنده. (ناظم الاطباء) ، قحبه خانه را نیز گفته اند. ژغاو. رجوع به زغارو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زغار
تصویر زغار
لکه ای که در اثر رطوبت یا چربی و مانند آن بر روی زمین یا سطح چیزی پیدا شود
سختی، محنت، فریاد و فغان، بانگ بلند، فریاد سهمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاو
تصویر زاو
قوی، نیرومند، توانا، زبردست، استاد، برای مثال اشک می راند او که ای هندوی زاو / شیر را کردی اسیر دمّ گاو (مولوی - ۱۰۲۸)، زو، شکاف، رخنه، درۀ کوه، برای مثال وز آنجا کشیدن سوی زاو کوه / برآن کوه البرز بردن گروه (فردوسی۴ - ۲۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغاک
تصویر زغاک
شاخۀ تاک، شاخۀ رز، شاخۀ درخت انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغارو
تصویر زغارو
خانه ای که در آن زنان بدکار به سر می برند، فاحشه خانه، قحبه خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغال
تصویر زغال
جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، اشبو، انگشت، شگال، آلاس، فحم، زگال
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
دهی از ناحیۀ کردنشین کرمانشاهان و همان زهاب حالیه است. (از وفیات معاصرین بقلم علامۀ قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 1 و 2). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَغْ غا)
نهر زغاد، جوی بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زمین نمناک و... بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 151). بمعنی زمین نمناک باشد. (برهان). زمین نمناک و تر. (ناظم الاطباء). زمین نمناک. قیاس شود بازغاره و زغاله. (از فرهنگ فارسی معین) :
تو شان زیر زمین فرسوده کردی
زمین داده مر ایشان را زغارا.
؟ (از لغت فرس اسدی ص 151).
، زمین شور. (ناظم الاطباء) ، نوعی از خوردنی و طعام را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، نان ارزن. نان برنج، عنب الثعلب. تاجریزی. (از ناظم الاطباء) ، بمعنی سختی و رنج و محنت هم هست. (برهان) (از ناظم الاطباء). ژغار. ژخار. سختی. رنج. محنت. (از فرهنگ فارسی معین) ، هر چیز که زنگ بهم رسانیده باشد همچو آینه و شمشیر و غیره. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء)... زنگ برآورده بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 151) ، زغال افروخته، اضطراب و بی آرامی. (ناظم الاطباء) ، بمعنی فریاد و فغان هم آمده است. (برهان). نعره و فریاد و قیل با زای فارسی (ژغار)... (شرفنامۀ منیری). بانگ و نعرۀ هولناک که ناگه برآید چه از بیم و چه از غضب... آنرا به زای فارسی نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج). فریاد. فغان. داد و فریاد جهت استمداد. (ناظم الاطباء). ژغار. ژغاره. ژغاله. فریاد. فغان. (فرهنگ فارسی معین). بانگ سخت که از کسی برآید از بیم. (فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بیکی زخم تپانچه که بدان روی کژت
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و زغار.
ابوالمثل (یادداشت ایضاً).
سپهدار توران ز بانگ زغار
بترسید چون سخت شد کارزار.
فردوسی (از انجمن آرا).
چنان به عدل تو معمورو ایمن است جهان
که برنیاید هرگز ز هیچ سینه زغار.
شمس فخری (انجمن آرا).
رجوع به ژغار شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
خراطین. (منتهی الارب). کرم زمین. خراطین. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رو)
خانه فواحش و قحبه خانه را گویند. (برهان). جنده خانه. قحبه خانه. خانه فواحش. (ناظم الاطباء). ژغارو خانه ای که در آن زنان بدکاره بکار پردازند. فاحشه خانه. (فرهنگ فارسی معین). قحبه خانه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 420) :
از قحبه و گنده خانه احمد طی
ماند بزغار و در کندۀ ری.
منجیک (از لغت فرس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بی آرامی و اضطراب که بواسطۀ عشق و محبت عارض می شود. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شاخ درخت انگور را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). شاخ درخت مو. (ناظم الاطباء). قیاس شود: ازغ. اژغ. آزغ. آژغ. زخاره. شاخۀ درخت انگور. شاخۀ مو. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
انگشت که فحم نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 334). انگشت و چوب سوختۀ که پیش از آنکه کاملاً بسوزد آن را خاموش کرده باشند. (ناظم الاطباء). زگال. (برهان). زگال. ژگال. شگال. شگار. چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنها تبدیل به کربن شده باشد. فحم. انگشت. توضیح آنکه این کلمه را به غلط ذغال نویسند. (فرهنگ فارسی معین).
- زغال استخوان، زغال حیوانی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به همین ترکیب شود.
- زغال چوب، زغال نباتی. این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا رزین به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه می کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- زغال حیوانی، زغالی که نتیجۀسوختن انساج و اندامهای حیوانی (مانند استخوان و غضروف و غیره) حاصل شود. این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. (فرهنگ فارسی معین).
- زغال خالص، زغال قند و آن از تکلیس قندبدست می آید. (فرهنگ فارسی معین).
- زغال دوده، زغالی است بی شکل که از سوزاندن تربانتین، قطران، نفت و لاستیک در هوای کم بدست می آید دودۀ پست برای نقاشی به رنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دودۀ استیلن) برای واکس و مرکب چاپ مصرف می شود. (فرهنگ فارسی معین).
- زغال سنگ. رجوع به همین کلمه شود.
- زغال سوز، آنکه در جنگل زغال تهیه می کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زغال سوزی، عمل زغال سوز. انگشت گری. (یادداشت ایضاً).
- زغال طراحی، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از آنکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال، طرح مختصری می ریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی می کند، ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم می سازد. (از فرهنگ فارسی معین).
، یک نوع میوۀ ترش مزه که به زغال اخته معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
زن فاحشه و قحبه، قحبه خانه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
صنفی از سیاهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زغال
تصویر زغال
چوب سوخته که پیش از آنکه بسوزد آن را خاموی کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاو
تصویر زاو
قوی و زیر دست و پر زور را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغاد
تصویر زغاد
رود پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغار
تصویر زغار
سختی و محنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغاف
تصویر زغاف
دروغپرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغاک
تصویر زغاک
شاخه درخت انگور شاخه درخت انگور شاخه مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاو
تصویر زاو
شکاف، رخنه، دره کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاو
تصویر زاو
قوی، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغار
تصویر زغار
((زَ))
زمین نمناک، لکه یا چربی که در چیزی نمایان باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغار
تصویر زغار
فریاد و فغان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغال
تصویر زغال
((زُ))
چوب سوخته که پیش از خاکستر شدن آن را خاموش کنند، ژکال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغاک
تصویر زغاک
((زَ))
شاخه درخت انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغار
تصویر زغار
سختی و محنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاو
تصویر غاو
غار، شکاف کوه، جای خواب گوسفندان در کوه، سوراخی در زمین که جانورانی مانند روباه و شغال در آن زندگی می کنند، غال
فرهنگ فارسی معین
زغال دیدن به خواب، مال حرام است. اگر بیند که از جائی فرا گرفت یا کسی بدو داد، دلیل که او را مال حرام حاصل شود. اگر بیند زغال بر آتش نهاد و آتش افروخت، دلیل که از مال پادشاه با پادشاه معامله کند و از وی فائده یابد. اگر بیند جامه یا اندامش به زغال سیاه شد، دلیل که وی را از سلطان غم و اندوه رسد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
چشم زاغ، نام سگ
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچک و ریز
فرهنگ گویش مازندرانی
زغال
فرهنگ گویش مازندرانی