قوی، نیرومند، توانا، زبردست، استاد، برای مِثال اشک می راند او که ای هندوی زاو / شیر را کردی اسیر دمّ گاو (مولوی - ۱۰۲۸)، زو، شکاف، رخنه، درۀ کوه، برای مِثال وز آنجا کشیدن سوی زاو کوه / برآن کوه البرز بردن گروه (فردوسی۴ - ۲۴۵)
قوی و زبردست پرزور را گویند، (برهان قاطع) (فرهنگ نظام)، پهلوان و زورآور و زبردست و قوی و پرزور، (ناظم الاطباء) : اشک میراند او که ای هندوی زاو شیر را کردی اسیر دم گاو، مولوی، ، استاد بنا و گلکار، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بنا و سازندۀ عمارت، (فرهنگ نظام) : بس مناسب صنعت است این شهره زاو کی نهد بر جسم اسب او عضو گاو، مولوی، زاو، ابدان را مناسب ساخته ست قصرهای منتقل پرداخته ست در میان قصرها تخریجها از سوی بیسوی این صهریجها، مولوی، و رجوع به زاویل و زاویر شود، استاد هر فن و پیشه ای، (ناظم الاطباء)، شکاف و رخنۀ هر چیز باشد، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مطلق شکاف، (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام) : اگر مقاطع تیز تو بیند اندر خواب ز سهم در کمر کوه قاف افتد زاو، شیخ آذری (از آنندراج)، ، درۀ کوه را نیز گویند، (برهان قاطع)، درۀ کوه، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، ولف آن را در این بیت شاهنامه بمعنی تنگۀ کوه آورده است: وز آنجاکشیدن سوی زاوکوه بر آن کوه البرز بردن گروه، فردوسی (فهرست ولف)، ، کوه، (فرهنگ نظام)، و بمعنی خشت پارچه و نیم خشت هم آمده است، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، و در اصطلاح بنایان نیمه خشت را گویند، (آنندراج)، خشت شکسته، (فرهنگ نظام)، - زاو افتادن، شکاف افتادن، شکاف پیدا کردن: اگر مقاطع تیز تو بیند اندر خواب ز سهم در کمر کوه قاف افتد زاو، شیخ آذری (از آنندراج)
فرزند، پسر، نام یکی از فرمانداران در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی، به صورت پسوند و پیشوند همراهبا بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند زادعلی، زادمهر، مهرزاد