جدول جو
جدول جو

معنی زعزف - جستجوی لغت در جدول جو

زعزف
(زَ زَ)
بحر زعزف، دریای بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زعاف
تصویر زعاف
کشنده، هلاک کننده
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رَ)
دریای بسیارآب. زغرف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آبی است ازآن بنی نصر بن معاویه، که بین آن و شعفین مسافت چهار میل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آواز پری، و آن جرسی است که شبانه در صحراها شنیده میشود. (از منتهی الارب). صوت جن. (اقرب الموارد).
- عزف الریاح، آوازهای باد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
، بازی و لعب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
کبوتر طورانی. (منتهی الارب). حمام و کبوتر طورانی، یعنی وحشی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَذْ ذُ)
بر جای بکشتن. (تاج المصادر بیهقی). بر جای کشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جارو زدن. پاک کردن با جارو. (از دزی ج 1 ص 592). رجوع به زعافه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
رودها که بزنند. (السامی) (مهذب الاسماء). آلت لهو و بازی مانند رودجامه و طنبور و جز آن. معزفه. ج، معازف. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به معزفه شود، چغانه. (صراح) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قسمی طنبور. ج، معازف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
زغرف. (منتهی الارب) : بحر زغزف، دریای بسیارآب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
سیر زعزع، سیرشتاب که اندر آن جنبش بسیار باشد. و ریح زعزع، باد سخت جنباننده. (یادداشت، بخط مرحوم دهخدا). ریح زعزاع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مهالک و جایهای هلاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
باد تند پیوسته. زفزاف و زفزافه مثله، سبک از هر چیزی. شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زفزاف و زفزافه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
سم زعاف، زهر کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). زهر زود کشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و موت زعاف، ای سریع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ جَ)
پائیدن بر اکل و شرب. (از منتهی الارب). ادامه دادن به خوردن و آشامیدن. (از اقرب الموارد) ، جهیدن نای گلوی شتر وقت مرگ. (از منتهی الارب) : عزف البعیر، حنجرۀشتر هنگام مردن جهید، زهد پیشه کردن نفس از چیزی و منصرف شدن از آن، و یا روی گردان شدن ازچیزی. (از اقرب الموارد). عزوف. رجوع به عزوف شود، آواز دادن قوس و کمان. (از اقرب الموارد). عزیف. رجوع به عزیف شود، طنبور زدن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زعزع
تصویر زعزع
باد سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزف
تصویر عزف
آواز پری، آوا ساز کبوتر پدرام کبوتر تورانی از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
ساز سازی که هنگام نواختن تارهای آن آزادء باشد مانند: عود طنبور گیتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
کشنده زهر هلاک کننده کشنده مهلک: سم زعاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
((زُ))
مهلک، کشنده
فرهنگ فارسی معین