جدول جو
جدول جو

معنی زعراء - جستجوی لغت در جدول جو

زعراء
(زَ)
مؤنث انزع است نه نزعا. (منتهی الارب). تأنیث انزع بر غیر قیاس. زن که موی دو جانب پیشانی او بشده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
زعراء
(زَ)
نوعی از شفتالو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امراءه الزعراء، زن کم موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ازعر، جای کم گیاه. هی زعراء. ج، زعر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعراء
تصویر شعراء
شاعران، بیست و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۲۷ آیه، جامعه، طسم
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
نام ام ولد سعد بن ابی وقاص است. بر طبق ضبط متن تاریخ طبری چ دخویه و فتوح البلدان بلاذری چ لیدن. طبری آرد: سعد وقاص بر ابوالمحجن خشم گرفت و او را در قصر عاریب نزد ام ولد خود زبراء در بند و زندانی ساخت. ابوالمحجن که صحنۀ خونین کارزار و تاخت و تاز پارسیان را تماشا میکرد از زبراءدرخواست کرد او را از بند رها کند تا بمیدان رود و سوگند یاد کرد که خود بزندان و بند باز گردد. زبراء در خواست و سوگند او را پذیرفت و بند از او برداشت واو را بر اسب سعد، (بلقاء) سوار کرد. ابوالمحجن بمیدان رفت و پی درپی حمله می کرد تا قتال (بنفع مسلمانان) پایان یافت و ابوالمحجن بسوگند خود وفا کرد، و بازگشت و خود پای در بند نهاد. اما سعد که اسب خویش را شناخته و سوار دلاور آن برایش ناشناس مانده بود، چون به نزد زبراء بازگشت و اسب خود را عرق کرده دید دریافت که کسی بر او سوار شده و از زبراء توضیح خواست. زبراء داستان را بازگفت. سعد را خوش آمد و ابوالمحجن را آزاد ساخت. (از طبری چ دخویه قسمت 1 ص 2355 و 2356). رجوع به ص 2261 آن کتاب و فتوح بلاذری و زبد شود
داه احنف بن قیس. و در مثل است: قد هاجت زبراء و او زنی سلیطه بود و هرگاه غضب میکرد احنف چنین میگفت و از آن پس این سخن مثل گشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زبراء جاریۀ احنف است و مثل هاجت زبراء از آن است که هرگاه غضب میکرد احنف میگفت: هاجت زبراء. (متن اللغه). میدانی آرد: احنف بن قیس را خدمتکاری کج خلق بود به نام زبراء و هرگاه در خشم میشد، احنف میگفت: ’قد هاجت زبراء’. از این پس، این سخن مثل گشت و هرگاه کسی از خشم بخروش آید گویند قد هاجت زبراء. (از مجمع الامثال). ابن قتیبه آرد: روزی بحر بن احنف، زبراء کنیزک پدر را زانیه خواند. زبراء گفت: اگر چنین بود، برای پدرت مانند تو فرزندی می آوردم. (از عیون الاخبار 1343 ج 2 ص 59) و طبری آرد: چون احنف بن قیس، عبس بن طلق را با 60 سوار برای مقابله با مالک بن مسمع مأمور ساخت، مردمی که در خانه او اجتماع کرده بودند و در این باره بدو اصرار میورزیدند، فریاد برآوردند: هاجت زبراء و زبراء کنیزکی بود احنف را و نام او را کنایت از احنف آوردند. (طبری چ دخویه قسمت 2 ص 452)
مولاه بنی عدی است. (از تاج العروس)
مولاه علی (ع) است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دجلۀ بغداد را گویند. (برهان) (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از اقرب الموارد) ، بعضی گویند زوراء بغداد است و عربی است. (برهان) (آنندراج). بغداد، لان ابوابهاالداخله جعلت مزوره عن الخارجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شهر بغداد. (غیاث). نام بغداد است از بهر آنکه در جانب قبلی، وضع آن زواری یعنی انحرافی است. (تجارب السلف، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شهر زوراء به بغداد در جانب شرقی و به علت کج بودن قبلۀ آن این نام را بدو داده اند. (از معجم البلدان). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 33 شود، موضعی است به مدینه نزدیک مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث) ، نام بازاری است در مدینه. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) ، خانه ای است عثمان بن عفان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نام چند زمین. (ناظم الاطباء). رجوع به منتهی الارب و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام آبی و یا سرزمینی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حلقۀ دبر. ذعره
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زن بزرگ دوش وکتف. مؤنث ازبر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (لسان العرب) ، زن موذی. از بر مذکر آن و بمعنی مرد موذی است. (اقرب الموارد) (محیط المحیط)
ناقه ای که در سیر استوار باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جایی است نزدیک تیماء. (منتهی الارب). نام بقعه ای است. (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: موضعی است در بادیه الشام نزدیک تیماء. در فتوح ایام ابوبکر از این موضع ذکری رفته است. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
جمع واژۀ شاعر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شعرا (در تداول فارسی زبانان). رجوع به شعرا و شاعر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مؤنث ازور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یعنی آنکه یک جانب سینۀ وی برآمده و جانب دیگر درآمده باشد. ج، زور. (ناظم الاطباء). مایل و کج. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
سورۀ بیست و ششم از قرآن کریم و آن 227 آیت است، پس از فرقان وپیش از نمل. در مکه نازل شده و با این آیه شروع میشود: طسم تلک آیات الکتاب المبین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیشانی موی ریخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
دختر دوشیزه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شترمادۀ خردکوهان و ماده شتر خارش ناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جای و میدان که در آن چیزی پوشیده نشود. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، جای فراخ و وسیع که از چیزی پوشیده نباشد. (ناظم الاطباء) ، گشادگی بی حجاب. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، اعریه، جای خالی، روی زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زمین بی نبات. (ترجمان القرآن جرجانی) ، صحراء بی درخت و گیاه که بهیچ چیز در آن نبات نتوان برد. (غیاث) ، باصطلاح شطرنج بازان مهره ای است که میان شاه خود و رخ حریف حائل سازند برای حفاظت شاه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُزْ زَ)
صحابی است. اصطلاح صحابی پیامبر به کسانی اطلاق می شود که در دوران زندگی حضرت محمد (ص) به دین اسلام گرویده و شخصاً با ایشان ملاقات داشته اند. این افراد از جمله پایه گذاران اولیه جامعه اسلامی بودند و در رویدادهای مهمی همچون هجرت، غزوات و تدوین سنت نبوی نقش مهمی ایفا کردند. در بررسی سیره نبوی، شناخت صحابه نقشی کلیدی ایفا می کند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُزْ زَ)
یحیی بن الولید. محدث است. او از محل بن خلیفه و از او ابن مهدی روایت کند. و در بعض کتب رجال آمده است که زید بن الحباب از او روایت کند. اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
لغت نامه دهخدا
(زَ)
چاه مغاک دورتک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قدح. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : رمی بالزوراء. (اقرب الموارد) ، آوندی از نقره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ظرف نقره. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زهرا. لقب حضرت فاطمه رضی الله عنها لکرمها و صفائها. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فاطمه الزهراء، زوجه امام علی. (از اقرب الموارد). لقب حضرت فاطمه رضی الله عنها از آنکه آن حضرت سپیدپوست بودند، مأخوذ از زهره که بمعنی بیاض و حسن است. (غیاث) (آنندراج)... لانها اذا قامت فی محرابها زهر نورها لاهل السماء کما یزهر نورالکواکب لاهل الارض. (ناظم الاطباء). لقب فاطمه بنت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و سلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم
من این سیرت راستین محمد.
ناصرخسرو.
آن روز در آن هول وفزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا.
ناصرخسرو.
چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر
نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا.
ناصرخسرو.
آن خدیجه همتی کز نسبتش
بانوان را قدر زهرا دیده ام.
خاقانی.
شبهت حوانویسم تهمت هاجر نهم
چادر مریم ربایم پردۀ زهرا درم.
خاقانی.
رجوع به فاطمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
برهنه کردن و بازکردن جامه از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برهنه کردن و عریه دادن. (تاج المصادر بیهقی). لباس از کسی بیرون کردن. بدین معنی ناقص یایی است و متعدی بنفس و هم به ’من’ متعدی شود. یقال: اعراه الثوب و اعراه منه. (از اقرب الموارد). و به ’من’ نیز متعدی شود. یقال: اعراه الثوب و منه. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شهری است به مغرب. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری در اندلس که عبدالرحمن سوم و جانشینان وی آنرا بنا کردند و آن در انقلاب بربر (1010 میلادی) خراب شد. (فرهنگ فارسی معین). سرایه ای است از عجائب ابنیۀ دنیا، آن را ابوالمظفر عبدالرحمن بن عبداﷲ، ملقب به ناصر یکی از ملوک اموی اندلس پی افکند، نزدیکی قرطبه (در اول سال 325 هجری قمری) و میان آن و قرطبه چهار میل و دو ثلث میل است. طول زهراء از شرق به غرب دوازده هزار و هفتصد ذراع... و عدد ستونهای آن چهار هزار و سیصد و دروازه های آن بیش از بیست و پنج است و ناصر جبایت بلاد را سه بخش می کرد ثلثی جنید را و ثلثی ذخیره را و ثلثی عمارت زهراء را و جبایت اندلس در این وقت 5480000 دینار بود بعلاوۀ 765000 دینار که از سوق و... عاید می شد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). محلی است در اسپانیا در جوار قرطبه که به دستور عبدالرحمن سوم بنام محبوبۀ وی بسال 936 میلادی بنا شد. (یادداشت ایضاً) : و کرسیهما (ای عبدالرحمن الناصربن محمد بن عبداﷲ و ابنه، الحکم المستنصر) الزهراء. (نفح الطیب ج 1 ص 140). رجوع به معجم البلدان و الحلل السندسیه و عیون الانباء و تمدن اسلام جرجی زیدان ج 5 ص 96 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُزْ زَ)
عبدالله بن هانی. محدث است و سلمه بن کهیل از اوروایت کند. و او مشهور به ابوالزعراء الکبیر است. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عرو، بمعنی کرانه و آنکه اهتمام امور نکند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اعراف نخل، پشته های سرخ است مر بنی نخله را. (منتهی الارب). پشته های سرخ است در ارض سهله. راجز گوید:
یا من لثور لهق طواف
اعین مشاء علی الاعراف.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ عَ)
جمع واژۀ زعیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سران. رؤسا. مهتران. پذرفتاران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ازحضرت ملک مثالی به تاش فرستاد و خطابی که زعمای لشکر و سپهداران ملک را بودی باطل گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی، چ 1 تهران ص 80). رجوع به زعم و زعیم شود
لغت نامه دهخدا
الزهراء، شهرکی نزدیک قرطبه به اندلس (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعراء
تصویر اعراء
جمع عرو، کرانه ها، ناکوشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعراء
تصویر جعراء
نشستگاه آدمی و حیوانات، مقعد
فرهنگ لغت هوشیار
میدان گشاده جای جای سرباز، جای تهی، شاهپای زبانزد شترنگ مهره ای که میان شاه خود و رخ هماورد نهنند
فرهنگ لغت هوشیار
درخشنده روی، سفید روی، مونث ازهر: سپیده سپید روی مونث ازهر درخشنده درخشنده روی سپید روی. توضیح: در فارسی بدون توجه بتذکیر و تانیث این کلمه را در مقام صفت بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زعیم، مهتران پیشوایان، پایندان ها، سرتیپان کفیل ضامن، پیشوا مهتر رئیس جمع زعماء، (بیشتر در بلوچستان) زارع کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوراء
تصویر زوراء
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبراء
تصویر زبراء
پهن دوش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شاعر، چامه سرایان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآن) مونث اشعر و درختان انبوه، سگ مگس، رمکانگاه (رمکان موی زهار)، رمکان، جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعماء
تصویر زعماء
((زُ عَ))
جمع زعیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوراء
تصویر زوراء
((زَ یا زُ))
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ فارسی معین