جدول جو
جدول جو

معنی زعبط - جستجوی لغت در جدول جو

زعبط
(تَ مَدْ دُ)
مورد بحث و مذاکره واقع شدن. دست و پا زدن. (از دزی ج 1 ص 501)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ بَ)
محدثی است که ابوقدامه حارث بن عبید از وی روایت می کند. (منتهی الارب). علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
ابن ولید شامی و فاطمه بنت زعبل روایت حدیث دارند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بی علت کشتن ذبیحۀ پرگوشت و جوان را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (المنجد) ، بی علت و جوان کشتن. (منتهی الارب) ، پنهان و غایب گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد) ، عبط الارض عبطاً، کندن جای ناکنده را، دروغ بربستن بی سبب و بهانه، بی سبب و بی باک انداختن خود را در جنگ. برانگیختن خاک را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، اسب را تاختن چندانکه عرق آورد. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) ، خون آلود کردن پستان را، دریدن جامۀ نو و درست را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) ، بی موجب رسیدن بلا کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شکافتن رستنی زمین را. (اقرب الموارد) (المنجد). شکافتن چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ بُ)
ج عبیط. (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به عبیط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) خفه کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، بانگ کردن خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خِ یَ)
پر کردن آوند را، بریدن و پاره کردن آوند را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر گردیدن رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برداشتن مشک پر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گاییدن زن را پس پر ساختن آن را از منی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرانبار رفتن بعیر، دفع نمودن بار را و دور کردن آن را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، یا برداشتن بار را و راست ایستادن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، راندن چیزی را، تقسیم نمودن چیزی را در خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَدْ دُ)
دفع کردن مر او را ((کسی را)) قطعه ای از مال. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دفع کردن و پاره ای از چیزی فرا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : زعب له من المال زعبه و یضم،داد و برید برای او پاره ای از مال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زعبوب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعبوب شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
پول اندک. (ناظم الاطباء). پاره ای از مال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَعْ عُ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را شکوفه کردن و جوش زدن آورده است. رجوع به دزی ج 1 ص 605 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
موضعی نزدیک مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
هر آنکه هرچه خورد نگوارد او را و شکم کلان می شود و گردن باریک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعبله شود، ماربزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افعی. (اقرب الموارد) ، آفتاب پرست، مادر یا زن گول، درخت پنبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ثکلته الزّعبل، ای امه الحمقاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام لباسی از پشم و کرک که گریبان آن تا کمر باز است و آستین های گشادی دارد که مردم عادی مصر، خاصه در زمستان آن را بر تن کنند. (از دزی ج 1 ص 591)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دادن و بریدن برای کسی پاره ای از مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زعب. (ناظم الاطباء). رجوع به زعب شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
پاره ای از مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ / زِبِ)
ابر سپید، ابر تنک سبک، نیکو از هر چیزی، زیتون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). میوۀ درخت زیتون وحشی. (از دزی ج 1 ص 591)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَدْ دُ)
زعبل. رجوع به زعبل شود. (دزی ج 1 ص 591) ، فریفتن. گول زدن. (از دزی ایضاً). رجوع به مادۀ بعد و زعبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَدْ دُ هْ)
راه رفتن با غرور و جاه طلبی. (از دزی ج 1 ص 591) ، زعبر و غالباً زعبل. تاب خوردن، تلوتلو خوردن در راه رفتن. (از دزی ایضاً). رجوع به زعبر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَیْ یُ)
بانگ کردن بط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). زبط و زبیط، فریاد مرغابی. (محیط المحیط) (البستان). فریاد کردن مرغابی: ’زبط البط’، یعنی فریاد کرد مرغابی. (ترجمه قاموس). زبط و زبیط، صیاح مرغابی. (از متن اللغه). زبط بفتح، فریاد مرغابی است و جوهری این لغت را نیاورده و فراءمصدر این باب را زبیط آورده است. (از تاج العروس) ، در تداول عامۀ مصر: گل شل (وحل). و آنرا با ’ض’ نیز بکار برند. (از قاموس عصری عربی - انگلیسی: ’زبط’ و ’وحل’) ، زچه. زاهو. زاچ. (از دزی ج 1 ص 579) ، بچۀ شیطان. موذی. (بازیگوش). شیطان. ابلیس. (از دزی ج 1 ص 579) ، زبط و زباطه، خوشۀ خرما. (از دزی ج 1 ص 578)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زعبل
تصویر زعبل
کلانشکم گردن باریک، آفتاب پرست، مار بزرگ، بوته پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعط
تصویر زعط
خبه کردن، خفه کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان گشتن، دروغ بستن، کندیدن جای ناکنده را، بی باکی در جنگ، دریدن جامه نو را، دریده شدن، خون آلوده کردن پستان را، رندیدن باد زمین را
فرهنگ لغت هوشیار