جدول جو
جدول جو

معنی زعافه - جستجوی لغت در جدول جو

زعافه
(فَ)
جارو از شاخ و پر مرغ. (دزی ج 2 ص 592). رجوع به زعف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زعاف
تصویر زعاف
کشنده، هلاک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زافه
تصویر زافه
خارپشت، جوجه تیغی
گیاهی بیابانی شبیه موسیر یا سیر کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرافه
تصویر زرافه
پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، اشترگاو، زراف، شترگاوپلنگ، اشترگاوپلنگ
در علم نجوم از صورت های فلکی
فرهنگ فارسی عمید
(مِ فَ)
مار. مزعامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مار کشنده. (مهذب الاسماء). و رجوع به مزعامه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بازداشتن از چیزی و فارسیان بدین معنی معاف بدون هاء به تخفیف استعمال نمایند. (بهار عجم) (آنندراج). و رجوع به معاف شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ ءِ)
سست گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ناسرگی و ناسره شدن. (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل و زیوف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
زینت دادن عروس و آراسته کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ نَ / نِ فَ)
کوتاه بالا از مرد و زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوتاه دست و ساقها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پرۀ شنای ماهی. ج، زعانف. (ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از المنجد) ، پاره ای از هر چیزی، کنارۀ پایین ادیم که بر شکل اطراف باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره ای از قبیله که جدا شده باشد یا قبیلۀ اندک که با غیر منضم بود، پارۀ جامه یا پایین جامۀ دریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلایه. ج، زعانف. (منتهی الارب). بلایه. آفت. (ناظم الاطباء). بلا. (آنندراج). داهیه. ج، زعانف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ)
سنگی که در تک چاه گذارند وقت کندن تا بر آن نشسته گل و لای او را پاک سازند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سنگ که در تک چاه نهند تا گاه پاک کردن آن از گل و لای بر آن نشینند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای به یمامه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از معجم البلدان). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ عارْ رَ / زَ رَ)
بدخویی و تندی مزاج. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعارت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فِ)
جمع واژۀ زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعفران شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فِ)
جمع واژۀ زعفوق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعفوق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شور و تلخ و سطبر گردیدن آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ مَ)
املاک خالصه که جهت مصارف عسکری داده میشود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَحْ حا فَ)
صیغۀ مبالغه است. بسیار خزنده. ج، زحّافات، طائفه ای از حیوانات که با خزیدن راه میروند. خزندگان. رجوع به زحّافات شود، (در اصطلاح مولدان) وسیله و ابزار هموار ساختن زمین برای کشت است. ماله. مسلفه. (از معجم الوسیط) (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). اغلب زحافه را بر مسلفه اطلاق کنند و انجمن لغت مصری تصویب کرده که مسلفه و زحافه و مملقه را بر رندۀ چوبی اطلاق کنند که کشاورزان پس از کشت، زمین را بدان هموار سازند. این آلت بفرانسه هرس نام دارد
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ / زَرْ را فَ)
جماعت مردم یا ده کس از ایشان. ج، زرافات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ده یا بیست تن از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ زَ اَ کَ)
خداوند شتران عیوف شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراهت داشتن شتران کسی از آب و نیاشامیدن آن را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). خداوند شتران عیوف شدن و عیوف شتر تشنه که آب را بوی کند و ننوشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ / زَعْ عا مَ)
گاو. (منتهی الارب) (آنندراج). گاو ماده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عم کیخسرو بود که بدستور کیخسرو قصد افراسیاب کرد و در جنگی که میان آنان روی داد فرود کشته شد. رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی چ تهرانی ص 35 و 36 و چ لسترانج ص 44 و 45 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ فَ)
بسیار دروغگو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ / زُ فَ)
اشترگاوپلنگ. (دهار). جانوری است که بفارسی آن را اشترگاوپلنگ گویند چه در آن شباهتی با اشتر و گاو و پلنگ هست... (از منتهی الارب). حیوانی است با پاهای کوتاه و دستهای بلند، سر او مانند سر اشتر و شاخش مانند شاخ گاو و پوستش بمانند پوست پلنگ و گردن او مانند گردن اسب با این تفاوت که از گردن اسب بلندتر است... (از اقرب الموارد). زراف. زرافه. شترگاوپلنگ. ج، زرافی ̍، زرافی. (ناظم الاطباء). رجوع به زراف و زرافه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ / زَرْ را فَ / فِ)
صاحب قاموس آنرا به چهار وزن یاد کند از عربی زرافه... و از این زبان وارد فرانسوی و انگلیسی و آلمانی شده. نوعی از پستانداران نشخوارکننده آفریقا با قدی بسیار بلند. (حاشیۀ برهان چ معین). پستانداری است از راستۀ نشخوارکنندگان که فقط شامل یک نوع است. این جانور بداشتن گردنی طویل و قوی و برافراشته مشخص است و بالای پیشانیش یک زوج شاخ پشم آلود وجود دارد. زمینۀ بدن حیوان، صورتی رنگ و زمینۀ شکمش سفید است، ولی سراسر بدنش را لکه های کوچک و بزرگ قهوه ای پوشانده و دمش کوتاه و قوی است. بعلت گردن دراز و دستهای بلند قدش به ارتفاع متجاوز از 6 متر میرسد و به این جهت استفاده از برگ درختان بعنوان تغذیه بر وی آسان است. اشترگاوپلنگ. شترگاوپلنگ. در عربی این کلمه زرافه، زرافّه و زرافّه تلفظ می شود. (فرهنگ فارسی معین) : و زرافه که او را اشترگاوپلنگ گویند. (التفهیم بیرونی) :
زرافه چهل گردن افراشته
همه تن چو دیبای بنگاشته.
اسدی (گرشاسبنامه).
غژغاودم، گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن.
لامعی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 420).
و بر راه سیراف جز چرم زرافه و اسبابی که پارسیان را بکار آید نیاوردند و از این سبب خراب شد. (فارسنامه ابن البلخی).
مرصع بسی تیغ گوهرنگار
نمطهای زرافۀ آبدار.
نظامی.
ز بر گستوانهای گوهرنگار
همان چرم زرافۀ آبدار.
نظامی.
شه از شرم آن ماهی چون نهنگ
چوزرافه از رنگ می شد به رنگ.
نظامی.
رجوع به زراف و زرافه و صبح الاعشی ج 2 ص 38 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زعاره
تصویر زعاره
بد سرشتی بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعافر
تصویر زعافر
جمع زعفران، کرکم ها زنگاهن ها
فرهنگ لغت هوشیار
دارایی داراک که بخش بزرگش مرده ری (میراث) باشد، پذ رفتاری، مهتری سروری سالاری، بزرگ نژادی بزرگواری، پایندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
کشنده زهر هلاک کننده کشنده مهلک: سم زعاف
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی است جزو پستانداران و نشخوار کننده و بزرگ جثه باندازه شتر، و گردن دراز و دستهای بلند و پاهای کوتاه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیافه
تصویر زیافه
ناسرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافه
تصویر زرافه
((زَ فِ))
حیوانی است پستان دار و نشخوارکننده و بزرگ جثه به اندازه شتر، گردن دراز و دست های بلند و پاهای کوتاه دارد، زراف، اشترگاوپلنگ، شترگاوپلنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
((زُ))
مهلک، کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زافه
تصویر زافه
خارپشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زافه
تصویر زافه
((فِ))
گیاهی است شبیه به سیر کوهی که بوی ناخوشی دارد
فرهنگ فارسی معین