جدول جو
جدول جو

معنی زرکش - جستجوی لغت در جدول جو

زرکش
کسی که پیشه اش کشیدن تارهای زر به جامه یا پارچه است، زرکشیده، پارچه ای که تارهای زر در آن به کار رفته
تصویری از زرکش
تصویر زرکش
فرهنگ فارسی عمید
زرکش
(زَ کَ)
دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
زرکش
پارچه ای که تارهای زر در آن بکار رفته باشد
تصویری از زرکش
تصویر زرکش
فرهنگ لغت هوشیار
زرکش
((زَ کَ یا کِ))
آن که تارهای زر به پارچه کشد
تصویری از زرکش
تصویر زرکش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکش
تصویر سرکش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از موسیقیدانان دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرکا
تصویر زرکا
(دخترانه)
گیلکی نوعی پرنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیرکش
تصویر زیرکش
گوشه ای در دستگاه های شور و نوا، حسینی، یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی، حسینی
فرهنگ فارسی عمید
قطعاتی از گلوله و خمپاره و مانند این ها که بر اثر انفجار پراکنده می شود، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرشک
تصویر زرشک
درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، سرشک، انبرباریس، امبرباریس، اترار، دارشک، زراج، زارج، زرک، برباریس، زراک
هنگام مسخره کردن به کار می رود مثلاً فکر کردی خیلی بزرگ شدی؟! زرشک!
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
گردنکش، یاغی، نافرمان، کنایه از توانا، قوی، زورمند، برای مثال منم سرکشی گفت از ایران سپاه / چو شب تیره شد بازماندم ز شاه (فردوسی - ۶/۴۲۶)، کنایه از سرافراز
فرهنگ فارسی عمید
(زَ کَ)
محمد بن عبدالله بن بهادر زرکشی فقیه شافعی. وی در اصل ترک بود ولی در مصر متولد شد و وفات یافت 745- 794 هجری قمری). تصانیف فراوانی در فنون دارد، از آن جمله است: الدیباج فی توضیح المنهاج، مجموعه، المنثور. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 933). رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ شَ)
گهوارۀ طلاکوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 10000گزی شمال ضیأآباد و 1000گزی راه عمومی. کوهستانی و معتدل با 466 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و محصول آنجا غلات و عدس و گاودانه و انگور و گردو وبادام و زردآلو و سیب. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم و جوراب بافی. راه آن ماشین رو است. از آثار قدیمی بقعۀ امام زاده ای بنام اسماعیل است که میگویند برادر امام رضا است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ کَ)
سازندۀ تار زر و زرکش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
نافرمان، مغرور، گردنکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرکش
تصویر لرکش
آنکه یا آنچه لر را بکشد، قسمی کشمش پست دارای هسته های درشت و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکش
تصویر ترکش
تیر کش _ تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زرکش گلابتون دوزی دیبای زرکشی شده آنکه تارهای زر به پارچه کشد کسی که گلابتون سازد، پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
بار درختی است سرخ و ترشمزه که در طعام کنند و خورند گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرکش
تصویر جرکش
براده طلا، ریزه های طلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرکش
تصویر زیرکش
((کَ یا کِ))
یکی از مقامات موسیقی قدیم، حسینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
((سَ. کَ یا کِ))
عاصی، یاغی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لرکش
تصویر لرکش
((لُ. کُ))
قسمی کشمش پست دارای هسته های درشت و سخت
فرهنگ فارسی معین
((زِ رِ))
درختچه ای است با برگ های دندانه دار و گل های خوشه ای زرد رنگ که میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی است، ریشه و برگ و میوه آن به مصارف دارویی و خوراکی می رسد، لفظی حاکی از خشم و اعتراض مترادف «آی زکی»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترکش
تصویر ترکش
((تَ کَ یا کِ))
تیردان، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرشک
تصویر زرشک
آنبرباریس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
یاغی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
Insubordinate, Hotheaded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
вспыльчивый , непокорный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
hitzig, ungehorsam
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
запальний , непокірний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
wybuchowy, niesubordynowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
暴躁的 , 不服从的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
irascível, insubordinado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
irascibile, insubordinato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی