جدول جو
جدول جو

معنی زرنبلج - جستجوی لغت در جدول جو

زرنبلج(زَ رَمْ بُ)
ریواس را گویند و آن میوه ای است خودرو و مشهور، بهترین آن نیشابوری باشد. سرد و خشک است در دویم. (برهان) (آنندراج). ریواس و ریباس. (ناظم الاطباء) (از دزی ج 1 ص 590). مصحف زرنیلج. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به زرنیله شود، زرشک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنبلغ
تصویر زنبلغ
زابگر، ضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا، آپوخ، زابغر، زبغر، زنبغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرنج
تصویر زرنج
زنج، مادۀ چسبناکی که از تنه و شاخۀ بعضی درختان میوه دار می تراود و سفت می شود، انگم، صمغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرنب
تصویر زرنب
گیاهی با برگ های درشت مایل به زرد، گل های زرد و ساقه هایش مجوف که در گذشته مصرف دارویی داشته، سرو ترکستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرنباد
تصویر زرنباد
گیاهی با برگ های بزرگ و دراز، گل های زرد رنگ و ساقه ای راست و بلندکه مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرنیله
تصویر زرنیله
ریواس، گیاهی علفی و پایا با ساقه های نازک سفید و ترش مزه که مصرف خوراکی دارد، چکری، ریواج، ریباس، رواس
فرهنگ فارسی عمید
(زَ نَ)
دوایی است خوشبوی، مقوی و مفرح دل باشد و آنرا به فارسی سروترکستانی و به عربی رجل الجراد گویند چه شباهتی به پای ملخ دارد. (برهان). گیاهی خوشبوی و رجل الجراد. (ناظم الاطباء). گیاهی است خوشبوی شبیه ترنج و آن را رجل الجراد هم گویند چه شباهتی به پای ملخ دارد و به فارسی سرو ترکستانی. ملطف و به غایت مفرح و با قوت قابضه و مقوی معده و جگر و جهت اسهال و تقویت هضم و رفعسردی مثانه و دفع سموم نافع. (آنندراج) (از منتهی الارب). نام دوائی که برگ درختی باشد. (غیاث اللغات). سرخدار. (حاشیۀ برهان چ معین). سرو ترکستانی. رجل الجراد. سرخدار. داروئی است و در ذخیرۀ خوارزمشاهی مکرر آمده است. گیاهی است خوشبو. (از یادداشتهای بخطمرحوم دهخدا). سرخدار سرو ترکستانی. رجل الجراد. (فرهنگ فارسی معین). برگ نباتی است از برگ صعتر عریض تر و مایل به زردی و خوشبوی شبیه ببوی ترنج و گلش زرد ونباتش کمتر از زرعی و ساقش تا چهار سال باقی میماندو منبتش جبال فارس و او را سرو ترکستانی نامند... (تحفۀ حکیم مؤمن). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد:... رجل الغراب و رجل الجراد و اربانه هم گویند... و آن نوعی از سرو ترکستانی است... از گیاهی سخن می گوید که آنرا ’زرنب ملخی’ نامند و دارای رایحۀ مطبوع با ریشه های بلند و سفید و برگهایش تقریباً شبیه گشنیز است... که در مقابل درد شانه آنرا بکار برند. (از دزی ج 1 ص 589) :
المس مس ارنب
و الریح، ریح زرنب
فانما انت و فوک الاشنب
کانما ذر علیه زرنب...
؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، اختیارات بدیعی، فهرست مخزن الادویه، ترجمه ضریر انطاکی ص 181، گیاه شناسی ثابتی، لکلرک ج 2 ص 202، دزی ج 1 ص 589 و زرنباد شود، نوعی از خوشبوی. (آنندراج). نوعی از بوی خوش. (ناظم الاطباء). نوعی از طیب. نوعی از عطر. نوعی است از خوشبوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، زعفران، پشکل جانور دشتی، فرج زن یا فرج بزرگ یا ظاهر فرج یا گوشت پاره پس تندی فرج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
معرب زرنگ. (فرهنگ فارسی معین). زرنگ. (فرهنگ رشیدی). زرنگ، قصبۀ سیستان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زرنگ و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
نوعی از صمغ درخت باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صمغ باشد. (جهانگیری) :
بکوه دگر بود گاه فراخ
فرازش که سخت و بن دیولاخ.
ز بالا دو چنبر ازین سنگ سخت
برون تاختی چون زرنج از درخت.
اسدی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
حاکم نشین ناحیت ایزر در ساحل ایزر و دراک، دارای 116400 تن جمعیت است و در 557 هزارگزی جنوب شرقی پاریس واقع شده. آنجا اسقف نشین و دارای دادگاه استان و آکادمی، دانشگاه، دانشکدۀ حقوق، ادبیات و علوم است و کار خانه دستکش بافی، بافندگی و سیمان سازی دارد. و در آنجا استخراج و تصفیۀ فلزات میشود، و مصنوعات مکانیکی و الکتریکی و صنایع غذایی ایجاد میکند. زادگاه هوگ لیونی و کاردینال د تانسن و کندیاک و بارناو و استاندال و فانتن لاتور و غیره است
لغت نامه دهخدا
زنبرک. (دزی ج 1 ص 605). رجوع به زنبرک شود
لغت نامه دهخدا
(زَمْ)
نوعی زیتون وحشی. (از دزی ج 1 ص 605) ، نوعی از نیزۀ دوشاخ. (از دزی ایضاً). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَمْ بَ)
زن گول، عجوزۀ فانی. (منتهی الارب). ج، خرابل، الفی و آن گیاهی است دارویی. (یادداشت بخط مؤلف). و به جنگل شناسی ساعی ص 278 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(زُ رُمْ)
داروئی است مانند پای ملخ و به عربی رجل الجراد خوانند و اهل مکه آنرا عرق الکافور و عروق الکافور گویند و آن بیخی است که از آن بوی کافور می آید. گرم و خشک است در دویم. گویند اگر تازه و تر آنرا بکوبند و بر کف پای بمالند هر علتی که در سرباشد، زایل گرداند. و اگر در خانه بخور کنند مور و مورچه را بگریزاند. (برهان). بیخ نباتی است مقوی دل و محلل ریاح و سمن بدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بیخ گیاهی معطر و خوشبوی که کژور ’؟’ و بتازی عروق الکافور گویند. (ناظم الاطباء). ’زدواریا زرومبت’. ’زدوار’. (حاشیۀ برهان چ معین). زرنبات. زرمباد. زرنبه. گیاهی است. از تیره زنجبیلی ها که دارای ساقۀ زیرزمینی باریک و دراز است، میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیل در منطقۀ هند و مالزی می روید و در تداوی بعنوان مقوی و بادشکن و در تهیۀ برخی لیکورها مصرف می شود. عرق الکافور. در برخی کتب ’تاج الملوک زرد رومی’ را که بنام ’انتلۀ سوداء’ نیزنامیده میشود، مرادف زرنباد گرفته اند. (فرهنگ فارسی معین). داروئی است که بتازیش رجل الجراد خوانند به هندیش کچور نامند. (شرفنامۀ منیری). نام دوائی است مانند پای ملخ و در دواها بکار برند. (انجمن آرا). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و ترجمه ضریر انطاکی. اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویه و الفاظ الادویه شود.
- زرنباد چینی، جدوار ختائی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به جدوار شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ / لِ)
ریواس را گویند و آن رستنیی باشد معروف که خورند و معرب آن زرنیلج است. (برهان) (آنندراج). در تحفه بمعنی ریواس آمده که معروف است و آنرا ریواج و ریباس نیز گویند. (انجمن آرا). ریواس. ریباس. (ناظم الاطباء). ریواس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرنیلج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
ریباس است. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). معرب زرنیله. (فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از زرنیلۀ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). رجوع به زرنیله شود
لغت نامه دهخدا
(زَمْ بَ)
بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان). زنبر. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری). زنبر. چارچوبۀ خشت و خاک کشی. (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه. (فرهنگ فارسی معین) :
در اعتبار پیشۀ برزیگری همی
پا بدشکنج و پنجۀ دست تو زنبل است.
خاقانی (از آنندراج).
چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطۀ حمل و نقل شکم کرده است. (انجمن آرا) (آنندراج).
- زنبل کردن، سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. (انجمن آرا) (آنندراج).
، بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). زرشک. (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک و انبرباریس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرنبل
تصویر خرنبل
زن گول، پیر زن مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرنیلج
تصویر زرنیلج
پارسی تازی گشته زرنیله ریواس از گیاهان ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرنج
تصویر زرنج
پارسی تازی گشته زرنگ نام شهری درسیستان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زرنب سرخدار سرو ترکستانی سرخدار سرو ترکستانی رجل الجراد
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرنیله
تصویر زرنیله
ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زرنباد زرمباد زرنبات از گیاهان گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرنبوک
تصویر زرنبوک
پارسی تازی گشته زرنبوک در تازی (غار) از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی