جدول جو
جدول جو

معنی زرمهچه - جستجوی لغت در جدول جو

زرمهچه
(زَ مَ چَ / چِ)
چیزی که به شکل ماه نو از زر و نقره بالای سپر و امثال آن نصب نمایند. (آنندراج). ماه و یا هلالی که از زر سازند و در نوک نیزه و یا سر بیرق نصب کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرمهر
تصویر زرمهر
(پسرانه)
مرکب از زر (طلا) + مهر (خورشید)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سوفر، از پهلوانان ایرانی در زمان قباد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهچه
تصویر مهچه
شیئی به شکل هلال از جنس طلا یا نقره که بر سر علم، گنبد یا قبه نصب می کردند، ماهچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرمهره
تصویر زهرمهره
سنگ پادزهر، نوعی سنگ که از کیسۀ صفرای بز کوهی یا گاو کوهی به دست می آوردند و آن را به طور خوراکی یا مالیدنی در مداوای سم خوردگی و معالجۀ سم حشرات گزنده یا زهر مار به کار می بردند، حجرالتیس، حجرالسّمّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمهره
تصویر خرمهره
نوعی مهرۀ درشت و بی ارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر می بندند، برای مثال اگر ژاله هر قطره ای در شدی / چو خر مهره بازار از او پر شدی (سعدی۱ - ۱۰۳)، نوعی بوق کوچک از جنس صدف
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سرخ شدن چشم از غضب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
نام سوخرای (سوفرای). وی از تخمۀ کارن (قارن) ومسقطالرأس او بلوک اردشیر خوره در پارس بود. زرمهرحکمران ایالت سکستان (سیستان) بود و لقب هزایت (هزاررفت) داشت. (فرهنگ فارسی معین). وی از مقتدرترین نجبای ایران در اواخر قرن پنجم میلادی است:
جوانی بی آزار و زرمهرنام
که از نام او بد پدر شادکام.
فردوسی.
رجوع به ایران در زمان ساسانیان، مجمل التواریخ و القصص ص 73، حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 240 و سبک شناسی بهار ج 1 ص 52 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
دهی از دهستان ارغنه است که دربخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه واقع است و 580 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَچَ / چِ)
نام یکی از پهلوانان زنگبار است که بهمراهی پلنگر پادشاه زادۀ زنگیان بجنگ اسکندر آمده بود و در روز اول هفتاد کس را بقتل آورد و آخرالامر سکندر خود بمیدان او رفت و بیک ضربت عمود کار او را ساخت. زراجه. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). نام یکی از پهلوانان زنگ. (ناظم الاطباء). از موهومات شیخ نظامی است که نام یکی از پهلوانان نهاده و هفتاد نفر رومی کشته بود و آخر اسکندر او را کشت. (انجمن آرا) :
ستمگر سپاهی زراچه بنام
ز لشکرگه زنگ بگذاردگام.
نظامی.
زراجه منم پیل پولادخای
که بر پشت پیلان کشم پیل پای.
(گنجینۀ گنجوی تألیف وحید ص 78)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَچَ)
دهی است از دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت. سکنۀ آن 1094 تن. آب آن از خمام رود از منشعبات سفیدرود و محصول آن برنج، ابریشم، توتون سیگار، صیفی و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(پِ مَ هََ / هَِ)
پرمه. تأخیر و کاهلی کردن در کارها. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ)
برنج زرچه. قسمی برنج از نوع خوب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ رَ)
نام یکی از دروازه های بخارا در پیش از اسلام که بعداً به در بنی اسد مشهور گشت و این در پس از در بنی سعد قرار داشت. (از شرح احوال و آثار رودکی ص 85)
لغت نامه دهخدا
(زَ مُ رَ / رِ)
مهره ای باشد که بدان دفع زهر افعی و غیره کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). مهره ای که بدان زهر دفع کنند. (فرهنگ رشیدی). مهره ای که بدان علاج زهر کنند و آن را زهرکش نیز خوانند. (انجمن آرا) (از آنندراج). سنگ پازهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ یَ)
در مصر، کفش زنان. (از دزی ج 1 ص 589). رجوع به زرموج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
سرموزه. (دزی ج 1 ص 589). رجوع به مادۀ قبل و سرموج و سرموجه و سرموز و سرموزه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ هَِ مَ)
داه آزاد. (منتهی الارب) (آنندراج). پرستاری که برده ویا زرخرید نباشد، زن نوجوان فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ستبر. درشت. (از اقرب الموارد) ، عتیقه. یقال: امته زراهمه، غلیظه و عتیقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ مُ رَ / رِ)
سفیدمهره باشد که نوعی از بوق است و آنرا در حمامها و آسیاها و بازیگاهها و بتخانه ها و بعضی مصافها می نوازند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بعربی آنرا ناقوس و بهندی سنگه نامند. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
ز فریاد خرمهره و گاودم
علی اللّه برآمد ز روئینه خم.
نظامی.
برآورد خرمهره آواز شیر
دماغ از دم گاودم گشت سیر.
نظامی (از آنندراج).
ز خرمهره ها مغز پرداخته
زمین کوه از سر برانداخته.
نظامی (از آنندراج).
، خرمک. مهره های بزرگ کم قیمت که بر گردن خر بندند. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری). خرز. پل چی. (یادداشت بخط مؤلف) :
ببین باری که تا ایشان چه گفتند
بدل یاقوت یا خرمهره سفتند.
ناصرخسرو.
در بخرمهره کجا ماند و دریا بغدیر؟
سنائی.
خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت
لعل با خرمهره اندر عقد کس کی کرد یار؟
سنائی.
در چنین جوی ورنه پیش دکان
تو و خرمهره ای و تائی نان.
سنائی.
بند سخن تازه کرد وآنچه کهن داشت سست
کآن همه خر مهره بود وین همه درّ ثمین.
خاقانی.
گاو که خرمهره بدو درکشند
چونکه بیفتد همه خنجر کشند.
نظامی.
چه خوش گفت خرمهره ای در گلی
چو برداشتش پرطمع جاهلی...
سعدی (بوستان).
این چه ارزد دو سه خرمهره که در سلۀ اوست
خاصه اکنون که بدریای گهر بازآمد.
سعدی.
کسی کو می تواند لعل و در سفت
چرا ریزد برون خرمهره در گفت ؟
امیرخسرو.
تو گوهر بین و از خرمهره بگذر
ز طرزی کآن نگردد شهره بگذر.
حافظ.
آه آه از دست صرافان گوهرناشناس
هر زمان خرمهره را با در برابر می کنند.
حافظ.
، خال سفیدی که در چشم مردم افتد و بسبب آن نابینا شود. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ مُ رَ / رِ)
گلوله ای از پر و جز آن که مرغان شکاری از معده برمی آورند. گروهه ای باشد از پر و غیره که جانوران شکاری مثل شاهین و باز و امثال آنها از معده برمی آورند و آنرا بترکی اوخشی میگویند. (تتمۀ برهان).
- پرمهره کردن، خوردن جوارح طیور پر را برای اصلاح و تنقیۀ معده
لغت نامه دهخدا
(مَ چَ / چِ)
مصغر ماه. ماه کوچک. (ناظم الاطباء). مخفف ماهچه. (غیاث اللغات). هلال. (یادداشت مؤلف) ، سر علم و آن چیزی باشد از طلا و نقره و غیره مدور و صیقل زده که بر سر علم فوج نصب نمایند. (از برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). قپۀ گرد و صیقلی که از طلا و نقره و جز آن سازند و بر سر علم نصب کنند. (ناظم الاطباء). ماهچۀ رایت. (انجمن آرا) ، کلوچۀ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد سوراخ دار که بر سر چوب خیمه بند کنند. (برهان قاطع) (از آنندراج). کماچۀ چادر و خیمه. (ناظم الاطباء). کلیچۀ خیمه. (انجمن آرا) :
مهچۀ خیمۀ تو جرم قمر
نوبتی تو چرخ اعلا باد.
شرف الدین شفروه (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ چَ / چِ)
مرکّب از: گره + چه، پسوند تصغیر، (حاشیۀ برهان چ معین). گره کوچک. (برهان). گره خورده و گرهه. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
شکل هلالی بودکه بر سر علمها و چترهای پادشاهان ترک (سلجوقی خورزمشاهی و غیره) نصب میکردند: ماهچه چتر او قلعه گردون گشاد مورچه تیغ او ملک سلیمان گرفت. (خاقانی) ترک سمن خیمه بصحرا زده ماهچه خیمه به ثریا زده. (نظامی. گنجینه 140) یا ماهچه خیمه. (باضافه و فک اضافه) هلال مانندیست از زر و غیر آن که بر سر عمود خیمه نصب میکردند. یا ماهچه علم. هلال مانندیست از زر و غیره که بر سر علم (رایت) نصب میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمهه
تصویر پرمهه
کاهلی در کارها پرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرهچه
تصویر گرهچه
گره کوچک خرد
فرهنگ لغت هوشیار
((خَ مُ رِ))
نوعی مهره درشت به رنگ سفید یا آبی که آن را بر گر دن خر و اسب و استر آویزند، نوعی بوق
فرهنگ فارسی معین
خرمهره بی ارزش است و در خواب نیز نماینده چیزها و کارهای باطل و بیهوده قرار میگیرد. بازی کردن با خر مهره خود فریبی است. آویختن خر مهره به دست و بازو و گردن نشان آن است که به چیزهای باطل مباهات می کنید یا غلو می نمائید و خود را غیر از آن چه هستید نشان می دهید. ریا می کنید و لاف می زنید. اگر ببینید به گردن سگ خویش خرمهره می بندید دوست خود را فریب می دهید. اگر ببینید به گردن گربه خویش خر مهره می آویزید همسر خویش را گول می زنید یا زنی دیگر از شما فریب می خورد و دروغ می شنود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اندک، کم
فرهنگ گویش مازندرانی