جدول جو
جدول جو

معنی زرقطونا - جستجوی لغت در جدول جو

زرقطونا
(زَ قَ)
در اسپانیایی ’بزرقطونا’ را گویند. (از دزی ج 1 ص 589). اسپغول و اسپرزه. رجوع به بزرقطونا شود، زردچوبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزرقطونا
تصویر بزرقطونا
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رِ قَ / قُ)
اسفرزه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). اسبغول. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). بشولیون. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هری تخم. (مهذب الاسماء). فارسیان آنرا اسیلیوس (ظ: اسفیوش) خوانند. (نزههالقلوب). ینمه. (المعرب جوالیقی ص 218). بحدق. بحذف. بحذق. (از نشوءاللغه ص 29 و حاشیۀ آن). معرب از کتان بمعنی تخم کتان. ینم. اسپرزه. بزر اسفیوش. سپیوش. اسفیوش. تخم اسفیوس. تخم فسیلیون. تخم اسفرزه. تخم شکم پاره. (یادداشت بخط دهخدا). اسپیغول را گویند. مسکّن تشنگی، محلل، ملین تبهای حاره و غلیان خون و معص و زحیر و نقرس را نافع است. (از ناصرالمعالجین از آنندراج). بپارسی اسفیوش و بیونانی فسلیون و معنی آن برغونی و بشیرازی بنکو گویند، و آن دو نوع است سپید و سیاه، بهترین وی سیاه فربه بود. (از اختیارات بدیعی) :
بمثل بزرقطونا است دل اهل کمال
تا درست است دوا درشکند سم گردد.
؟ (از یادداشتهای دهخدا).
و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی و مخزن الادویه و احکام الحسیه ص 101 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به ارقطیون شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به لغت سریانی سرنج را گویند و آن رنگی است معروف که نقاشان و جدول کشان بکار برند و آن را به رومی سیلیقون خوانند. (برهان) (آنندراج). سیری کوم، محتملاً در فارسی ’آزرگون’ (آذرگون) رنگ آتش یا صحیح تر ’زرگون’ رنگ طلا، سفیداب سرخ، سرنج... (دزی ج 1 ص 589). اسم مغربی اسرنج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). زرجون. زرگون. سرنج. اسرنج. سندوقس. سلیقون. اسرب محروق. سرب سوخته. اسفیداج محروق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) .رجوع به ترجمه ضریر انطاکی و لکلرک ج 2 ص 208 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زرگون. یکی از دو تن علمای موسیقی است که موسیقی ایران را به اندلس بردند و عالم دیگر علون بود و این دو در ایام حکم ابن هشام بودند. (نفخ الطیب ج 2 ص 753، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ ؟)
بنکو. اسپغول. اسفرزه. اسپرزه. قارانی. یارق. فسلیون. برغوثی. اسفیوش. بقلۀ مبارکه. ختل. حشیشهالبراغیث. صاحب اختیارات گوید: به پارسی ورق بنکو گویند و در قوت نزدیک به گشنیز تر بود و بهترین وی تازه و تر بود. حرارت بنشاند و بر ورمهای گرم طلی کردن سود دهد و عصارۀ تر وی جهت نفث الدم نافع بود
لغت نامه دهخدا
یونانی ک اسپغول اسفرزه سپیوش سابوس خرعول بار تنگ بنکو (گویش شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزر قطونا
تصویر بزر قطونا
اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذرقطونا
تصویر بذرقطونا
بنگو اسپغول از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی سریانی گشته و به تازی رفته زرگون سرنجی به رنگ سرنج رنگی است که نقاشان و جدول کشان بکار برند سرنج سلیقون
فرهنگ لغت هوشیار