منسوب است به درغم، که ناحیه ای است در دو فرسخی سمرقند. (از الانساب سمعانی). منسوب به درغم که شراب آنجا مشهور بوده است: قال (کسری) فأخبرنی عن أطیب الشراب و ألذه، قال (ریدک خوش آواز) : العنبی... و خیره البلخی و المروروذی و... الدرغمی. (غرر أخبار ملوک الفرس ثعالبی). خرم بود همیشه بدین فصل آدمی با بانگ زیر و بم بود و قحف درغمی. منوچهری. شراب درغمی از جام شامی بشادی نوش کن از بام تا شام. سوزنی. بساط نشاط گسترده بود و ملازمت می درغمی کرده. (جهانگشای جوینی). می درغمی خور که گر در غمی که شادی فزاید همی درغمی. سیدحسن غزنوی
منسوب است به درغم، که ناحیه ای است در دو فرسخی سمرقند. (از الانساب سمعانی). منسوب به درغم که شراب آنجا مشهور بوده است: قال (کسری) فأخبرنی عن أطیب الشراب و ألذه، قال (ریدک خوش آواز) : العنبی... و خیره البلخی و المروروذی و... الدرغمی. (غرر أخبار ملوک الفرس ثعالبی). خرم بود همیشه بدین فصل آدمی با بانگ زیر و بم بود و قحف درغمی. منوچهری. شراب درغمی از جام شامی بشادی نوش کن از بام تا شام. سوزنی. بساط نشاط گسترده بود و ملازمت می درغمی کرده. (جهانگشای جوینی). می درغمی خور که گر در غمی که شادی فزاید همی درغمی. سیدحسن غزنوی
بافتن یا باریک بافتن بوریا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک بافتن بافته را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، خون آلود کردن. (تاج المصادر بیهقی). زبون و آلوده و آلوده بخون و ناچیز گردانیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ناسره کردن سخن را. (از المنجد). تزییف کلام. (اقرب الموارد) ، رمل بر خط پاشیدن. (از المنجد). ریگ پاشیدن نویسنده بر نوشتۀ خود تا مرکب آن خشک شود. واین از لغات مولده است. (از اقرب الموارد) ، آلوده شدن تیر به خون. (از اقرب الموارد). آلوده شدن جامه به خون. (از المنجد) ، ارمله گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی شوی شدن زن با مرگ شوهر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
بافتن یا باریک بافتن بوریا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک بافتن بافته را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، خون آلود کردن. (تاج المصادر بیهقی). زبون و آلوده و آلوده بخون و ناچیز گردانیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ناسره کردن سخن را. (از المنجد). تزییف کلام. (اقرب الموارد) ، رمل بر خط پاشیدن. (از المنجد). ریگ پاشیدن نویسنده بر نوشتۀ خود تا مرکب آن خشک شود. واین از لغات مولده است. (از اقرب الموارد) ، آلوده شدن تیر به خون. (از اقرب الموارد). آلوده شدن جامه به خون. (از المنجد) ، ارمله گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی شوی شدن زن با مرگ شوهر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
نام حاکم هرات بوده است از طرف غوریان بزمان محمد خوارزمشاه. حمدالله مستوفی می گوید: سلطان محمد خوارزمشاه به نیشابور آمد و با ضیاءالدین علی جنگ کرد و او را با امرای خود اسیر گردانید و بزرگی نمود و بجان امان داد و پیش سلطان غورفرستاد، پس عزم هری کردند خرمیل از قبل غوریان حاکم بسر خود نصرت ملک را بنوا فرستاد. (تاریخ گزیده چ 1 ص 410). جوینی درباره این مرد آرد: ’چون سلطان حکم ممالک هراه در قبضۀ خرمیل نهاد و عنان مراجعت معطوف کرد و بکلیات امور دیگر از غزو و جهاد اشتغال نمود سبب اراجیفی که افتاد که سلطان در غزای لشکر ختای معدوم شده ست شیطان تسویل دماغ خرمیل را بسودای محال آکنده کرد و اباطیل غرور در نهاد او مجال گرفت بنزدیک سلطان محمود رسولی فرستاد و چون مخالفت سلطان موافقت ایشان بود خرمیل را به انواع مبرات موعود گردانیدندو باز سکه و خطبه بنام غوریان کرد و جماعتی را که بحضرت سلطانی انتما و اعتزا داشتند بگرفت’، سرانجام بدست سلطان از بین رفت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 66)
نام حاکم هرات بوده است از طرف غوریان بزمان محمد خوارزمشاه. حمدالله مستوفی می گوید: سلطان محمد خوارزمشاه به نیشابور آمد و با ضیاءالدین علی جنگ کرد و او را با امرای خود اسیر گردانید و بزرگی نمود و بجان امان داد و پیش سلطان غورفرستاد، پس عزم هری کردند خرمیل از قبل غوریان حاکم بسر خود نصرت ملک را بنوا فرستاد. (تاریخ گزیده چ 1 ص 410). جوینی درباره این مرد آرد: ’چون سلطان حکم ممالک هراه در قبضۀ خرمیل نهاد و عنان مراجعت معطوف کرد و بکلیات امور دیگر از غزو و جهاد اشتغال نمود سبب اراجیفی که افتاد که سلطان در غزای لشکر ختای معدوم شده ست شیطان تسویل دماغ خرمیل را بسودای محال آکنده کرد و اباطیل غرور در نهاد او مجال گرفت بنزدیک سلطان محمود رسولی فرستاد و چون مخالفت سلطان موافقت ایشان بود خرمیل را به انواع مبرات موعود گردانیدندو باز سکه و خطبه بنام غوریان کرد و جماعتی را که بحضرت سلطانی انتما و اعتزا داشتند بگرفت’، سرانجام بدست سلطان از بین رفت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 66)
دهی است از دهستان درتازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در80 هزارگزی خاور مشیز و سه هزارگزی جنوب راه مالرو راین به چهار طاق، با 100 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان درتازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در80 هزارگزی خاور مشیز و سه هزارگزی جنوب راه مالرو راین به چهار طاق، با 100 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
پوست تر خورش داده در تک چیزی نهاده تا پشم بریزد. (منتهی الارب) (آنندراج). پوستی که آن را تباه کنند، یا پوستی که آن را در زیر پوششی نهند تا پشم آن بریزد. معمول. (اقرب الموارد) ، گیاه نصی درهم روییده. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاه نصی که برهم نشیند. المتراکب من النصی. (اقرب الموارد)
پوست تر خورش داده در تک چیزی نهاده تا پشم بریزد. (منتهی الارب) (آنندراج). پوستی که آن را تباه کنند، یا پوستی که آن را در زیر پوششی نهند تا پشم آن بریزد. مَعمول. (اقرب الموارد) ، گیاه نصی درهم روییده. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاه نصی که برهم نشیند. المتراکب من النصی. (اقرب الموارد)
عبارت از آن است که کسی پیش خود برای ادای زر و غیر آن پسر و یا قریب کسی را بگذارد و تا او زر را ادا نکند او را نبرد. به عربی رهن ورهین و مرهون و به فارسی گرو و به هندی اول گویند. (آنندراج). گروی از انسان (خویشاوندان نزدیک) برای انجام کار یا ادای دینی پیش کسی گذاشتن. (از یادداشت مؤلف). کفالت و ضمانت و گروی. (ناظم الاطباء). نوا
عبارت از آن است که کسی پیش خود برای ادای زر و غیر آن پسر و یا قریب کسی را بگذارد و تا او زر را ادا نکند او را نبرد. به عربی رهن ورهین و مرهون و به فارسی گرو و به هندی اول گویند. (آنندراج). گروی از انسان (خویشاوندان نزدیک) برای انجام کار یا ادای دینی پیش کسی گذاشتن. (از یادداشت مؤلف). کفالت و ضمانت و گروی. (ناظم الاطباء). نوا