زردرنگ. (ناظم الاطباء) : چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفام. فردوسی. زردی در آفتاب بقای حسود شاه از سیر تیره سر قلم زردفام تست. سوزنی. - زردفام گشتن، به رنگ زرد درآمدن. زردرخ گشتن بر اثر بیماری و ناتوانی و ترس و خجلت و جز اینها: بدو گفت مادر که ای جان مام چه بودت که گشتی چنین زردفام. فردوسی. - ، در خورشید، بمعنی غروب آن است: همی بود تا گشت خور زردفام ز مهر سپهبد برآمد به بام. اسدی (گرشاسبنامه). رجوع به زرد شدن و زرد و دیگر ترکیبهای آن شود
زردرنگ. (ناظم الاطباء) : چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفام. فردوسی. زردی در آفتاب بقای حسود شاه از سیر تیره سر قلم زردفام تست. سوزنی. - زردفام گشتن، به رنگ زرد درآمدن. زردرخ گشتن بر اثر بیماری و ناتوانی و ترس و خجلت و جز اینها: بدو گفت مادر که ای جان مام چه بودت که گشتی چنین زردفام. فردوسی. - ، در خورشید، بمعنی غروب آن است: همی بود تا گشت خور زردفام ز مهر سپهبد برآمد به بام. اسدی (گرشاسبنامه). رجوع به زرد شدن و زرد و دیگر ترکیبهای آن شود
طلائی. طلائی رنگ. زرگون. به رنگ زرد: چو رنگین رخ شاه زرفام گشت جهان تیره در پیش بهرام گشت. فردوسی. گفت که خاقانیا روی تو زرفام نیست گفتم معذور دار زرننماید به شب. خاقانی. خضر ز توقیع تو سازد تریاق روح چون ز کفت برگشاد افعی زرفام فم. خاقانی. مشو غره بر آن خرگوش زرفام که بر خنجر نگارد مرد رسّام نظامی. رجوع به زر شود
طلائی. طلائی رنگ. زرگون. به رنگ زرد: چو رنگین رخ شاه زرفام گشت جهان تیره در پیش بهرام گشت. فردوسی. گفت که خاقانیا روی تو زرفام نیست گفتم معذور دار زرننماید به شب. خاقانی. خضر ز توقیع تو سازد تریاق روح چون ز کفت برگشاد افعی زرفام فم. خاقانی. مشو غره بر آن خرگوش زرفام که بر خنجر نگارد مرد رسّام نظامی. رجوع به زر شود