جدول جو
جدول جو

معنی زردزخم - جستجوی لغت در جدول جو

زردزخم
بیماری عفونی واگیردار که با دانه های ریز چرکی بر روی پوست همراه است
فرهنگ فارسی عمید
زردزخم
(زَ زَ)
بیماریی است جلدی که در پوست مبتلای بدان دانه های زردرنگ، ریز و آبدار پدید آید و پس از خشک شدن، پوسته پوسته می گردد و بدون گذاشتن هیچ اثری در روی پوست درمان می شود. میکرب این مرض همان ’استرپتوکوک’ است که بوسیلۀ خراش یا جوش های موجود در پوست تولید زردزخم می کند. زردزخم بیشتر در روی صورت، بینی، پشت گوش و نواحی گردن ظاهرمی گردد و غالباً در سنین کودکی دیده می شود، ولی اشخاص بالغ هم بدان مبتلا می شوند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زردخت
تصویر زردخت
(دخترانه)
مرکب از زر (طلا) + دخت (دختر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زردفام
تصویر زردفام
زرد رنگ، هر چیزی که رنگش زرد باشد، برای مثال چو خورشید خنجر کشید از نیام / پدید آمد آن مطرف زردفام (فردوسی - ۸/۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردرخ
تصویر زردرخ
کسی که چهره اش زرد رنگ باشد، زردرو، زردچهره، کنایه از شرمنده، کنایه از بیمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردخو
تصویر زردخو
گلی زرد رنگ و خوش بو، برای مثال از ره چشم ستوری منگر اندر بوستان / ای برادر تا بدانی زردخو از شنبلید (ناصرخسرو - لغت نامه - زردخو)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ)
طعامی که به جلدی و چابکی برای سفر تهیه کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام گیاهی است که بیشتر در باغات روید و گلی زرد و خوشبوی دارد. (برهان) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). گیاهی بستانی که گلی زرد و خوشبو دارد. (ناظم الاطباء) :
از ره چشم ستوری منگر اندر بوستان
ای برادر تا بدانی زردخو از شنبلید.
ناصرخسرو (ازفرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(زَرُ)
آنکه صورتش زردرنگ و پریده باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از شرمنده و منفعل باشد. (برهان) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). خجل و منفعل (آنندراج) :
خوشطبعم از عطات ولی زردرخ ز شرم
حلوا به خوان خواجه مزعفر نکوتر است.
خاقانی.
، کنایه از ترسنده و ترسناک هم هست. (برهان) (ناظم الاطباء). ترسان. هراسان. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از عاشق. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ / چِ)
نوعی است از مرغان شکاری و اصناف آن چند است مثل: باز، باشه، جره، شاهین، شکره و بیسره. (غیاث اللغات). انواعی از مرغان شکاری که چشمان زرد دارند. باز یاری. دسته ای از مرغان شکاری. مقابل سیاه چشم. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
نوعی اسب که رنگ سرخ و سفید در وی بهم آمیخته. بعضی گویند اسبی است با رنگ میان سیاه وبور. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رخش و زرد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زردرنگ. (ناظم الاطباء) :
چو خورشید خنجر کشید از نیام
پدید آمد آن مطرف زردفام.
فردوسی.
زردی در آفتاب بقای حسود شاه
از سیر تیره سر قلم زردفام تست.
سوزنی.
- زردفام گشتن، به رنگ زرد درآمدن. زردرخ گشتن بر اثر بیماری و ناتوانی و ترس و خجلت و جز اینها:
بدو گفت مادر که ای جان مام
چه بودت که گشتی چنین زردفام.
فردوسی.
- ، در خورشید، بمعنی غروب آن است:
همی بود تا گشت خور زردفام
ز مهر سپهبد برآمد به بام.
اسدی (گرشاسبنامه).
رجوع به زرد شدن و زرد و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان شفت است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است، و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ زَ)
قوباء. ادرفن. ساری یاره. زرده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زردزخم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
از قرای معروف به لخ است در شش فرسخی شهر و فعلاً مخروبه است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بیماری است جلدی که در پوست مبتلای بدان دانه های زرد رنگ و ریز و آبدار پدید آید و پس از خشک شدن پوسته پوسته میگردد و بدون گذاشتن هیچ اثری در روی پوست درمان میشود. میکروب این مرض همان است که به وسیله خراش یا جوشهای موجود در پوست تولید زرد زخم میکند. زرد زخم بیشتر روی صورت و بینی و پشت گوش و نواحی گردن ظاهر میگردد و غالبا در سنین کودکی دیده میشود ولی اشخاص بالغ هم بدان مبتلا میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردفام
تصویر زردفام
آن چه به رنگ زرد باشد، زردرنگ
فرهنگ فارسی معین
اصفر، زردرنگ، زردگون، زرین فام، طلایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زنبور
فرهنگ گویش مازندرانی