جدول جو
جدول جو

معنی زرخ - جستجوی لغت در جدول جو

زرخ
نوعی پرنده که نویسندۀ کتاب الحیوان آن را با طیهوج اشتباه کرده در صورتی که این پرنده از تیهو بزرگتر است. (از دزی ج 1 ص 584)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرخاتون
تصویر زرخاتون
(دخترانه)
زر (طلا) + خاتون (بانو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخ
تصویر فرخ
(دخترانه و پسرانه)
شاد، تابان، زیبا، خجسته، مبارک، فرخنده، نام یکی از امیران سیستان در عهد سلجوقیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرخرید
تصویر زرخرید
خریده شده به زر، آنچه با پول خریده شده، غلام یا کنیز خریده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرخیز
تصویر زرخیز
ویژگی معدن یا زمینی که از آن زر به دست آید، ویژگی زمین حاصل خیز
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
غلام و کنیزک که خریده شده باشد. (آنندراج). هر چیز که شخص خریده باشد مانند غلام و داده. (ناظم الاطباء). درم خرید. درم خریده. مملوک. عبد. بنده. غلام زرخرید. بندۀزرخرید. کنیز زرخرید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
از قرای بخارا. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بزرخریده. زرخرید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بنام شمسی باقی کنم مقالت خود
چنانکه عقل پسندد بنظم و حکمت و پند
کدام شمس بود، شمس زرگر آنکه بود
غلام زرخر او شمس آسمان بلند.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زمینی که پرمنافع و سودانگیز و برومند باشد. (آنندراج). هر زمینی که سود بسیار از آن بردارند. اراضی زرخیز. مملکتی زرخیز. پرحاصل و پربرکت. که از آن ثروت و مال فراوان بدست آید، زمینهایی که دارای کان زر بوده، هر چیز که ثمر و حاصل آن زر باشد، توانگر و مالدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان چلاو است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 105 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
منسوب است به زرخش که از قرای بخارا است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزخ
تصویر رزخ
خستن به نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرم
تصویر زرم
ترس، پرهیز گرفتار در تنگنا، زفت ، بازداشت شده بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
بد خویی گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس. ماده ایست از جمله) هر هفت (که زنان به روی پاشند، کاغذی زرد که به شکل ورقه زر سازند و جهت زینت بکار برند زر ورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرق
تصویر زرق
ریا و مکر و دروغ و نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرف
تصویر زرف
برجهیدن، پیش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرخ
تصویر آرخ
نزار نام جائی است در گرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرع
تصویر زرع
کشت کردن، کاشتن تخم را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد
تصویر زرد
برنگ زعفران و بمعنی زره بافتن یا گره زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمخ
تصویر زمخ
گردنه دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلخ
تصویر زلخ
لیز جای لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخ
تصویر برخ
افزایش، ارزانی، چیرگی، شکستن گردن پاره لخت، حصه حظ نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرخر
تصویر زرخر
زر خرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرخرید
تصویر زرخرید
((زَ. خَ))
غلام و کنیزی که خریده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرخیز
تصویر زرخیز
((زَ))
معدنی که دارای طلا باشد، زمینی که از آن سود بسیار به دست آید، خطه زرخیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخ
تصویر سرخ
احمر، قرمز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرخ
تصویر آرخ
نزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نرخ
تصویر نرخ
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخ
تصویر برخ
حوزه، قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
برده، بنده، عبد، غلام، کنیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاو سیاه با خال های زرد، گاوی که در یک نقطه از بدنش لکه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
بارور
دیکشنری اردو به فارسی
به طور بارور، به شکلی بارور
دیکشنری اردو به فارسی
باروری
دیکشنری اردو به فارسی