زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد زَلو، جَلو، شَلک، شَلکا، شَلوک، خِرِستِه، مَکِل، دیوَک، دیوچِه، دُشتی، عَلَق
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسک، نرسنگ، مرجمک، بنوسرخ
عَدَس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچِه، اَنژِه، مِژو، نَسک، نَرَسک، نَرسنگ، مَرجُمَک، بُنوسُرخ
روان گردیدن کار و آسان و درست شدن آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زجأ و زجو شود، آسان گرد آمدن خراج. بهمین معنی است زجاء و زجو. (از اقرب الموارد) ، منقطع شدن خنده. (از اقرب الموارد). رجوع به زجاء و زجو شود
روان گردیدن کار و آسان و درست شدن آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زجأ و زَجْو شود، آسان گرد آمدن خراج. بهمین معنی است زجاء و زَجْو. (از اقرب الموارد) ، منقطع شدن خنده. (از اقرب الموارد). رجوع به زجاء و زَجْو شود
راندن و دفع کردن. (از منتهی الارب). راندن به مدارا و نرمی. (از المعجم الوسیط) (از اقرب الموارد) ، سوق دادن. (از اقرب الموارد). سوق دادن و راندن. (از المعجم الوسیط) ، تحریک کردن کسی را. تحریض. (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن کار و آسان و درست شدن. بهمین معنی است زجاء و زجوّ. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). و رجوع به زجاء و زجو شود، رواج یافتن. (از المعجم الوسیط) ، منقطع شدن خندۀ کسی و بهمین معنی است زجاء و زجوّ. (از اقرب الموارد). رجوع به زجاء و زجو شود، زجو و زجوّ و زجاء، بآسانی گرد آمدن خراج. (از اقرب الموارد) رجوع به زجاء و زجوّ شود
راندن و دفع کردن. (از منتهی الارب). راندن به مدارا و نرمی. (از المعجم الوسیط) (از اقرب الموارد) ، سوق دادن. (از اقرب الموارد). سوق دادن و راندن. (از المعجم الوسیط) ، تحریک کردن کسی را. تحریض. (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن کار و آسان و درست شدن. بهمین معنی است زَجاء و زُجُوّ. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). و رجوع به زجاء و زجو شود، رواج یافتن. (از المعجم الوسیط) ، منقطع شدن خندۀ کسی و بهمین معنی است زَجاء و زُجُوّ. (از اقرب الموارد). رجوع به زجاء و زجو شود، زَجْو و زُجُوّ و زجاء، بآسانی گرد آمدن خراج. (از اقرب الموارد) رجوع به زجاء و زُجُوّ شود
عدس. مرجومک. (از ترجمان القرآن). مرجمک. رجوع به مرجمک شود: علیکم بالعدس... بر شما بود که مرجو بسیار خوری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش. (تفسیر ابوالفتوح، فرهنگ فارسی معین). در هر جریبی از زرع گندم و جو و نخود و مرجو پانزده درم و دانگی از درهمی وضع کرده اند. (تاریخ قم ص 112). جو درهمی و چهاردانگ درهمی مرجو دو درهم نخود چهار درهم. (تاریخ قم ص 120).
عدس. مرجومک. (از ترجمان القرآن). مرجمک. رجوع به مرجمک شود: علیکم بالعدس... بر شما بود که مرجو بسیار خوری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش. (تفسیر ابوالفتوح، فرهنگ فارسی معین). در هر جریبی از زرع گندم و جو و نخود و مرجو پانزده درم و دانگی از درهمی وضع کرده اند. (تاریخ قم ص 112). جو درهمی و چهاردانگ درهمی مرجو دو درهم نخود چهار درهم. (تاریخ قم ص 120).
بمعنی وقار باشد و آن نگاهداشت نفس است از حرکات قبیحه که از قوت شهوانی ظاهر گردد. (برهان) (آنندراج). وقار. سنگینی. تقوا. پرهیزگاری. و نگاهداری نفس از حرکات قبیحه و شهوانی. (ناظم الاطباء). ظاهراً از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به زریوه شود
بمعنی وقار باشد و آن نگاهداشت نفس است از حرکات قبیحه که از قوت شهوانی ظاهر گردد. (برهان) (آنندراج). وقار. سنگینی. تقوا. پرهیزگاری. و نگاهداری نفس از حرکات قبیحه و شهوانی. (ناظم الاطباء). ظاهراً از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به زریوه شود
امید داشته شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأمول. نعت مفعولی است از رجاء. رجوع به رجاء شود: مأمول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال. (تاریخ قم ص 3)
امید داشته شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأمول. نعت مفعولی است از رجاء. رجوع به رجاء شود: مأمول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال. (تاریخ قم ص 3)
امیدوارم. (مؤید الفضلاء). امید دارم: قاف تا قاف همه ملک جهان زان تو باد خود همین دان که بود ارجو ان شاء اﷲ. منوچهری. تکیه بر همت و مروت توست طمع من وفا شود ارجو. سوزنی. - ارجو که، امیدوارم که: نوعاشقم و از همه خوبان زمانه دخشم بتو است ارجو کم نیک بود فال. فرالاوی. نام تو چو خضر است بهرجای رسیده ارجو که چنان باشی تو نیز بقادار. فرخی. فرخنده و فرخ بر میر منی امروز ارجو که همایون و مبارک بود این فال. فرخی. ارجو که ترا تاابدالدهر بهر کار توفیق بود ز ایزد و از دولت یاری. فرخی. ارجو که فرخی بود و فرخجستگی و ایزد بکار ملک مر او را بود معین. فرخی. ارجو که مردی بود مبارز کز پیل نندیشد و ز ضرغام. فرخی. من چنین دانم و ارجو که چنین باشد کو نامه ناخوانده خرامد به بهشت از محشر. فرخی. فال نیکو زدم ارجو که چنین باشد راست تا زنم زینسان هر روزه یکی فال دگر. فرخی. ارجو که بسعی و اهتمام تو زین غم بدهد خلاص دادارم. مسعودسعد. ارجو که چو دیدار تو بینم بر روی تو زین گوهران فشانم. مسعودسعد. ارجو که ضعف تن نکند خاطر مرا در مدح تو بعجز و بتقصیر متهم. مسعودسعد. بر مجلس تو بنده را سوءالی است ارجو که جوابش نعم فرستی. سوزنی. ارجو که جزع شوخ تو از ناز نغنود تا بهره یابد از خوشی لعل تو لعل ّ. سوزنی. ارجو که رهی شود ز سعیت بر اغلب مادحان مقدم. انوری
امیدوارم. (مؤید الفضلاء). امید دارم: قاف تا قاف همه ملک جهان زان تو باد خود همین دان که بود ارجو ان شاء اﷲ. منوچهری. تکیه بر همت و مروت توست طمع من وفا شود ارجو. سوزنی. - ارجو که، امیدوارم که: نوعاشقم و از همه خوبان زمانه دَخشم بتو است ارجو کِم نیک بود فال. فرالاوی. نام تو چو خضر است بهرجای رسیده ارجو که چنان باشی تو نیز بقادار. فرخی. فرخنده و فرخ برِ میرِ منی امروز ارجو که همایون و مبارک بود این فال. فرخی. ارجو که ترا تاابدالدهر بهر کار توفیق بود ز ایزد و از دولت یاری. فرخی. ارجو که فرخی بود و فرخجستگی و ایزد بکار ملک مر او را بود معین. فرخی. ارجو که مردی بود مبارز کز پیل نندیشد و ز ضرغام. فرخی. من چنین دانم و ارجو که چنین باشد کو نامه ناخوانده خرامد به بهشت از محشر. فرخی. فال نیکو زدم ارجو که چنین باشد راست تا زنم زینسان هر روزه یکی فال دگر. فرخی. ارجو که بسعی و اهتمام تو زین غم بدهد خلاص دادارم. مسعودسعد. ارجو که چو دیدار تو بینم بر روی تو زین گوهران فشانم. مسعودسعد. ارجو که ضعف تن نکند خاطر مرا در مدح تو بعجز و بتقصیر متهم. مسعودسعد. بر مجلس تو بنده را سوءالی است ارجو که جوابش نعم فرستی. سوزنی. ارجو که جزع شوخ تو از ناز نغنود تا بهره یابد از خوشی لعل تو لَعل ّ. سوزنی. ارجو که رهی شود ز سعیت بر اغلب مادحان مقدم. انوری
پارسی تازی گشته زرگون شاخه های تاک، سرخ زرینه، می، آب باران در گودی سنگ برنگ زر زرد فام طلایی زریون، درخت انگور (مو) زرجون، آب باران جمع شده بر روی صخره ها و قطعه سنگهای عظیم کوهها که بر اثر حل مواد معدنی موجود در سنگها برنگ نارنجی یا زرد درمیاید، شراب باده، زرقون
پارسی تازی گشته زرگون شاخه های تاک، سرخ زرینه، می، آب باران در گودی سنگ برنگ زر زرد فام طلایی زریون، درخت انگور (مو) زرجون، آب باران جمع شده بر روی صخره ها و قطعه سنگهای عظیم کوهها که بر اثر حل مواد معدنی موجود در سنگها برنگ نارنجی یا زرد درمیاید، شراب باده، زرقون
امید داشته شده عدس: ... تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش... امید داشته شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال
امید داشته شده عدس: ... تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش... امید داشته شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال
امیدوارم متکلم وحده مضارع از مصدر (رجا) امید دارم امیدوارم: (تکیه برهمت و مرت تست طمع من وفا شود ارجو) (سوزنی) توضیح: عالبا پس از آن (که) آید: فرخنده و فرخ بر میر منی امروز ارجو که همایون و مبارک بود ای فال. (فرخی)
امیدوارم متکلم وحده مضارع از مصدر (رجا) امید دارم امیدوارم: (تکیه برهمت و مرت تست طمع من وفا شود ارجو) (سوزنی) توضیح: عالبا پس از آن (که) آید: فرخنده و فرخ بر میر منی امروز ارجو که همایون و مبارک بود ای فال. (فرخی)
جانوری است از شاخه کرمها جزو رده کرمهای حلقوی از دسته ئیرودینه ها که لوله گوارش اش در طول بدن حیوان به 11 قسمت مشخص میشود زالو در قسمت سر و همچنین در انتهای بدن دارای بادکشهایی است که به وسیله آنها خود را بااشیا یا حیوانات میچسباند زالو حیوانی است آبزی که در آب رودها جوی ها و برکه ها زندگی میکند دارای گونه های مختلفی است زالو در فسمت بادکش دهانی دارای سه ردیف آرواره بشکل میباشد که به رسیله آنها پوست بدن میزبان خودرا سوراخ کرده خون وی را می مکد زلو شلوک شلکا
جانوری است از شاخه کرمها جزو رده کرمهای حلقوی از دسته ئیرودینه ها که لوله گوارش اش در طول بدن حیوان به 11 قسمت مشخص میشود زالو در قسمت سر و همچنین در انتهای بدن دارای بادکشهایی است که به وسیله آنها خود را بااشیا یا حیوانات میچسباند زالو حیوانی است آبزی که در آب رودها جوی ها و برکه ها زندگی میکند دارای گونه های مختلفی است زالو در فسمت بادکش دهانی دارای سه ردیف آرواره بشکل میباشد که به رسیله آنها پوست بدن میزبان خودرا سوراخ کرده خون وی را می مکد زلو شلوک شلکا