زر. یا آب زر. معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). صواب زریاب است با یای مثناه بعد از راء، طلا یا آب آن. معرب زر یعنی ذهب وآب بمعنی ماء. (از اقرب الموارد). مأخوذ از فارسی. زر و آب زر و درخشندگی آن و زردی. (ناظم الاطباء)
زر. یا آب زر. معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). صواب زریاب است با یای مثناه بعد از راء، طلا یا آب آن. معرب زر یعنی ذهب وآب بمعنی ماء. (از اقرب الموارد). مأخوذ از فارسی. زر و آب زر و درخشندگی آن و زردی. (ناظم الاطباء)
رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمع ربّ، ربّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سَرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمعِ رَبّ، رَبّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
نام خلطی است که به عربی صفرا گویند. (برهان) (آنندراج). آب زردرنگ و خلط و صفرا. (ناظم الاطباء). (از: زرد + آب، آب زردرنگ). (حاشیۀ برهان چ معین). مایعی لزج، کشدار، قلیایی، تلخ، مهوع و زردرنگ (علت وجه تسمیه) که بوسیلۀ سلولهای کبدی ترشح می شود و بوسیلۀ مجاری صفراوی اطراف لپک های کبدی جمعآوری و وارد مجرای کبدی می شود و از آنجا بوسیلۀ مجرای سیستیک داخل کیسۀ صفرا (زهره) می گردد و انباشته می شود. زرداب در کیسۀ صفرا و در مجاورت هوا رنگ سبز بخود می گیرد. در حدود 800تا 1000 گرم در روز صفرا ترشح می شود که در حدود 25 گرم آن مواد جامد و بقیۀ آن آب است، ولی زرداب در کیسۀ صفرا تغلیظ شده مواد جامدش تا 150 در هزار میرسد. صفرا. (فرهنگ فارسی معین) ، آب زرد که از زخم جراحت برمی آید. (آنندراج). ریم و مادۀ زردرنگی که از زخم می پالاید. (ناظم الاطباء) : کشف رود پرخون و زرداب گشت زمین جای آرامش و خواب گشت فردوسی. و بر پیشانی (شخص مسلول) بژۀ سرخ برآید و زردابی چرب از وی همی ترابد و رنگ آن سیاه باشد و درد نکند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چشم سیاهشان گه زرداب ریختن نرگس مثال در یرقان چون گذاشتی. خاقانی. ، آبی که از سیلها فرودآید. در تاج العروس ج 1 ص 287 آمده: زردبه، اهمله الجوهری و قال ابن درید: ای خنقه و زردمه کذلک و قیل دحرجه و قیل رماه فی زرداب و هو ما انحدر من السیول، آبی که از گل کاجیره بوقت شستن آب برآید. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از شراب زعفرانی رنگ هم هست. (برهان) (آنندراج). شراب زعفرانی رنگ. (ناظم الاطباء)
نام خلطی است که به عربی صفرا گویند. (برهان) (آنندراج). آب زردرنگ و خلط و صفرا. (ناظم الاطباء). (از: زرد + آب، آب زردرنگ). (حاشیۀ برهان چ معین). مایعی لزج، کشدار، قلیایی، تلخ، مهوع و زردرنگ (علت وجه تسمیه) که بوسیلۀ سلولهای کبدی ترشح می شود و بوسیلۀ مجاری صفراوی اطراف لپک های کبدی جمعآوری و وارد مجرای کبدی می شود و از آنجا بوسیلۀ مجرای سیستیک داخل کیسۀ صفرا (زهره) می گردد و انباشته می شود. زرداب در کیسۀ صفرا و در مجاورت هوا رنگ سبز بخود می گیرد. در حدود 800تا 1000 گرم در روز صفرا ترشح می شود که در حدود 25 گرم آن مواد جامد و بقیۀ آن آب است، ولی زرداب در کیسۀ صفرا تغلیظ شده مواد جامدش تا 150 در هزار میرسد. صفرا. (فرهنگ فارسی معین) ، آب زرد که از زخم جراحت برمی آید. (آنندراج). ریم و مادۀ زردرنگی که از زخم می پالاید. (ناظم الاطباء) : کشف رود پرخون و زرداب گشت زمین جای آرامش و خواب گشت فردوسی. و بر پیشانی (شخص مسلول) بژۀ سرخ برآید و زردابی چرب از وی همی ترابد و رنگ آن سیاه باشد و درد نکند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چشم سیاهشان گه زرداب ریختن نرگس مثال در یرقان چون گذاشتی. خاقانی. ، آبی که از سیلها فرودآید. در تاج العروس ج 1 ص 287 آمده: زردبه، اهمله الجوهری و قال ابن درید: ای خنقه و زردمه کذلک و قیل دحرجه و قیل رماه فی زرداب و هو ما انحدر من السیول، آبی که از گل کاجیره بوقت شستن آب برآید. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از شراب زعفرانی رنگ هم هست. (برهان) (آنندراج). شراب زعفرانی رنگ. (ناظم الاطباء)
که زر بارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زربخش. که زر از دستش بارد. که زر بخشد: نشانی از کف زربار او دهد به خزان چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا. سوزنی (یادداشت ایضاً)
که زر بارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زربخش. که زر از دستش بارد. که زر بخشد: نشانی از کف زربار او دهد به خزان چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا. سوزنی (یادداشت ایضاً)
جمع واژۀ رب ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رب ّ شود. خدایان. پروردگاران: و لایأمرکم أن تتخذوا الملائکه والنبیین أرباباً... (قرآن 80/3) ، و شما را امر نمیکند که ملائکه و پیامبران را به خدائی بگیرید. یا صاحبی السجن أارباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار. (قرآن 39/12) ، ای دو رفیق زندانی من آیا خدایان متعدد بهترند یا خدای واحد قهار، خبرگیری نمودن از نفقۀ عیال خود. (از منتهی الارب). قیام به نفقۀ اهل خود. (از اقرب الموارد) ، سخت گرم شدن آفتاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سنگین کردن. اثقال. (از اقرب الموارد) : فدعا باناء یربض الرهط، پس ظرفی خواست که سیراب کند آن گروه را و گران سازد آنان راکه به خواب روند درازا بر زمین. (از منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ رَب ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رَب ّ شود. خدایان. پروردگاران: و لایأمرکم أن تتخذوا الملائکه والنبیین أرباباً... (قرآن 80/3) ، و شما را امر نمیکند که ملائکه و پیامبران را به خدائی بگیرید. یا صاحبی السجن أارباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار. (قرآن 39/12) ، ای دو رفیق زندانی من آیا خدایان متعدد بهترند یا خدای واحد قهار، خبرگیری نمودن از نفقۀ عیال خود. (از منتهی الارب). قیام به نفقۀ اهل خود. (از اقرب الموارد) ، سخت گرم شدن آفتاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سنگین کردن. اثقال. (از اقرب الموارد) : فدعا باناء یربض الرهط، پس ظرفی خواست که سیراب کند آن گروه را و گران سازد آنان راکه به خواب روند درازا بر زمین. (از منتهی الارب)
لقب علی بن نافع مولای مهدی و معلم ابراهیم موصلی که در 136 ه. ق. به اندلس نزد علی عبدالرحمن اوسط رفت و علی عبدالرحمن به تن خویش سواره به استقبال او شد. (تاج العروس، از ابن خلدون، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). موسیقی دانی است ایرانی و وی به اندلس می زیست و نزد اهل اندلس منزلت اسحاق بن ابراهیم موصلی را به عراق دارد در صنعت غناء و معرفت وی بدین علم. و او را اصوات مدونه ای است که در آن کتابها نوشته اند و به زریاب مثلها زنند، چنانکه احمد بن عبدربه در مدح خواننده ای گوید: لو کان زریاب حیاثم اسمعه لذاب من حسد او مات فی کمد. اغانی او را ابوالحسن اسلم بن احمد بن سعید ابن قاضی الجماعه اسلم بن عبدالعزیز کتابی کرده است. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به اعلام زرکلی، عقد الفرید ج 7 ص 36، 80 و ج 8 ص 145، ترجمه مقدمۀ ابن خلدون، اطلاعات ماهانۀ بهمن ماه 1329 شمارۀ 11، مجلۀ ایرانشهر سال سوم شماره 3 ص 166 و شمارۀ 6 ص 346 و شمارۀ 8 ص 495 و دزی ج 1 ص 590 شود
لقب علی بن نافع مولای مهدی و معلم ابراهیم موصلی که در 136 هَ. ق. به اندلس نزد علی عبدالرحمن اوسط رفت و علی عبدالرحمن به تن خویش سواره به استقبال او شد. (تاج العروس، از ابن خلدون، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). موسیقی دانی است ایرانی و وی به اندلس می زیست و نزد اهل اندلس منزلت اسحاق بن ابراهیم موصلی را به عراق دارد در صنعت غناء و معرفت وی بدین علم. و او را اصوات مدونه ای است که در آن کتابها نوشته اند و به زریاب مثلها زنند، چنانکه احمد بن عبدربه در مدح خواننده ای گوید: لو کان زریاب حیاثم اسمعه لذاب من حسد او مات فی کمد. اغانی او را ابوالحسن اسلم بن احمد بن سعید ابن قاضی الجماعه اسلم بن عبدالعزیز کتابی کرده است. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به اعلام زرکلی، عقد الفرید ج 7 ص 36، 80 و ج 8 ص 145، ترجمه مقدمۀ ابن خلدون، اطلاعات ماهانۀ بهمن ماه 1329 شمارۀ 11، مجلۀ ایرانشهر سال سوم شماره 3 ص 166 و شمارۀ 6 ص 346 و شمارۀ 8 ص 495 و دزی ج 1 ص 590 شود
زربفت. (فرهنگ فارسی معین). زربافته. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زربفت و قماش زردوزی. (آنندراج). قسمی از پارچه که به تار زربافته اند و زردوزی. (ناظم الاطباء). رجوع به زربفت شود
زربفت. (فرهنگ فارسی معین). زربافته. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زربفت و قماش زردوزی. (آنندراج). قسمی از پارچه که به تار زربافته اند و زردوزی. (ناظم الاطباء). رجوع به زربفت شود
پیر سالخورده را گویند. (برهان). پیر فرتوت. (انجمن آرا) (آنندراج). پیر سالخورده. (ناظم الاطباء). مصحف ’زرمان’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به زر، زال و زرمان شود
پیر سالخورده را گویند. (برهان). پیر فرتوت. (انجمن آرا) (آنندراج). پیر سالخورده. (ناظم الاطباء). مصحف ’زرمان’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به زر، زال و زرمان شود
زرفان. زرمان. نام حضرت ابراهیم (ع) است. (برهان) (ناظم الاطباء). شیخ الانبیاء ابراهیم خلیل علیه السلام است. (انجمن آرا) (آنندراج). بر اثر وفق دادن نابجا و تخلیط افکار ایرانی با معتقدات و اساطیر سامی ’زروان’ (که به زرمان و زربان تصحیف شده) با ابراهیم یکی پنداشته شده. رجوع به مزدیسنا صص 113- 114 شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
زرفان. زرمان. نام حضرت ابراهیم (ع) است. (برهان) (ناظم الاطباء). شیخ الانبیاء ابراهیم خلیل علیه السلام است. (انجمن آرا) (آنندراج). بر اثر وفق دادن نابجا و تخلیط افکار ایرانی با معتقدات و اساطیر سامی ’زروان’ (که به زرمان و زربان تصحیف شده) با ابراهیم یکی پنداشته شده. رجوع به مزدیسنا صص 113- 114 شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 14هزارگزی جنوب خاوری راه مالرو بافت به جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 14هزارگزی جنوب خاوری راه مالرو بافت به جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان